به خانه که رسیدیم، با صدای بلند بیدارم کرد، بی توجه به او پیاده شدم و داخل رفتم، کمی سرگیجه داشتم، پشت سرم میامد که اگر بیحال شدم کمکم کند، اما من که از همان اول لاله را پشت پنجره دیدم، قصد کردم هر طور شده تعادلم را حفظ کنم.
این زن احمق و ساده من نبودم نه؟ حداقل قبلا برای داشتههایم تلاش میکردیم، برای قباد حس مالکیت داشتم، حالا همان هم از دست دادم، درواقع دو دستی تقدیم زنی دیگرش کردم.
زنی که از زنانگی بسیار میداند، انگار که کارش همین باشد، بداند چگونه مردی را به خود پایبند کند، طوری که همان روز اول صیغه شدنشان، قباد دیگر من را ندید…
روزهای تلخی بود که میگذشتند. حسهای بد، مثل نشخوار ذهنی در مغزم جوانه میزد و گاهی حس میکردم کاش خودکشی گناه نبود، کاش جرعتش را داشتم، انموقع شاید میتوانستم به این عذاب پایان دهم…
اما نمیشد و همین مزید بر علت، که کاش هیچ چیز اینگونه نمیگذشت! کاش ها و کاش های فراوانی داشتم…کاشهایی که همگی بوی حسرت میدادند.
اخرین حلقهی کاموا را از قلاب رد کردم و گره زدم. انتهایش را قیچی کردم و به ان تک جوراب قرمز خیره شدم، زیادی زیبا بود…کاش فرزندشان دختر باشد که قرمز را دوست بدارد، البته که رنگها جنسیت نداشتند…داشتند؟ فکر نکنم!
کاموا دور قلاب پیچیدم تا، تای دیگر جوراب را ببافم، دو حلقه ببشتر از قلاب رد نکرده بودم که در اتاق به ارامی باز شد و کیمیا با شیطنت به داخل سرک کشید، لبخندی به رویش پاشیدم، این روزها حالم بهتر بود…
جلو امد و در را بست، روبهرویم روی تخت نشست و تای جوراب کامل را برداشت و با ذوق کف دستش گذاشت:
_ خدایاااا نگاش کن، چقده کوچولوعه!
به ذوقش خندیدم و ادامهی بافتنی را زدم:
_ چیشده؟ کیفت کوکه!
نیشش را باز کرد:
_ چرا نباشم؟ پس فردا نامزدیمه…همه چی آمادهس، ذوق دارم!
خندهای کردم، خوشحال بودم از خوشحالیاش:
_ خب خداروشکر…چی بهتر ازین؟
_ میدونی که باید واسه آرایشگاه رفتن همرام بیای؟
چشم درشت کردم، قطعا لاله و خالهاش، همراه با مادرجان میرفتند، من دیگر خَرم به چند؟
_ من؟ دنبال شر و دعوایی انگار کیمیا…
لب برچید و با احتیاط قلاب و کاموا را از دستم گرفت و کنار گذاشت، سپس هر دو دستم را گرفت و با دلخوریای مه کاملا مشخص بود برای خر کردن من است، خودش را لوس کرده گفت:
_ خب اخه حوراجونمممم…تو نباشی من کیو زورکی خوشگل کنم، هوممم؟ تو رو خدا…جون من، بیا بریم قول میدم اذیت نشی!
نفس عمیقی کشیدم، لبخندی زده دستش را متقابلا فشردم:
_ اگه قول بدم خوشگل میکنم چی؟
پشت چشمی نازک کرد و گله مانند گفت:
_ اره، حتما با رژ کرمی و ریمل و یه نَمه کرم؟
از لحن بامزهاش خندهای کردم، انگار خندهام به او جرعت داد که لجبازانه و مصرانه سعی کرد قانعم کند:
_ حورااااا، جون من…روز نامزدیم میخوای دلخورم کنییی؟ میریم موهاتو خوشگل میکنیم، یه ارایش لایت و قشنگ، لباس قرمز و خوشگلتم میبریم همونجا بپوشی!
همانطور هم شد، دقیقا وقتی مردها مشغول چیدن وسایل نامزدی بودند، مثل صندلیها، تزیین دیوارها و نصب چراغها، ما هم راهی آرایشگاه شدیم. وقتی لاله با دیدن من طعنه میزد و میگفت، که فکر خوبیست همراهشان شوم، بلکه کسی جرعت کند نگاهی به من بیندازد!
تمام تلاشم را برای نادیده گرفتنشان کردم، اما چندان مفید واقع نشد، چون فقط جرعت بیشتری برای طعنه تشر زدن مییافت!
و دقیقا همان موقع که آرایشگر خواست رنگ مو به سرش بزند گفتم:
_ لاله جان مگه تو باردار نیستی؟ نمیدونی رنگ مو و ارایش غلیظ و پاشنه بلند برات خوب نیست؟
چنان بادش خوابید که از ته دل خوشحال شدم، از رنگ و رویش داد میزد که هیچ، از اینکه نمیتواند درست و حسابی به خودش برسد راضی نیست، اما باز هم چون من گفته بودم میبایست جوابی در آستینش داشته باشد!
برای همین هم بعد از مکثی طولانی که آرایشگر در ان میان مشغول تبریک گفتن و خوشحالی بود، رو کرد به من گفت:
_ لابد تو الان خوشحالی که سه ساله باردار نشدی نه؟ حداقل میتونی موهاتو رنگ کنی، چه دغدغهی بزرگی…
فقط خیره نگاهش کردم، حقیرتر از ان بود که بتواند با این حرفها دلخورم کند، من تمام دردم قباد بود و رفتارش…نه لاله و امثالهم!
خیره در آینه، به خودم که موهایم در رنگ لای ورقهای سلفونی پیچیده شده بود خیره شدم و همزمان پاسخش را دادم:
_ من برای چیزی که قسمتم نبود زور نمیزنم لالهجان، فقط دلم میخواست قباد رو به خواستهش برسونم، همین، چون عاشقانه دوستش دارم…
با پوزخندی به ته جملهام اضافه کردم:
_ اونقدر عاشقشم که حاضر شدم رضایت بدم یکی رو صیغه کنه، وگرنه تو نبودی، یکی دیگه، فرقی نداره که…زن خونه خراب کن همهجا هست، حالا اگه بتونه ارزوی قباد منم براورده کنه چه بهتر، بالاخره خیلیا میتونن مادر شه…
سکوت کرد و هیچ نگفت، بی ارزش بودنش را طوری در صورتش کوبیدم که حرفی برایش نماند، نگاهم در اینه به کیمیا افتاد که با نیش باز، انگشت شستش را به معنای لایک نشانم داد!
بی صدای خندهای کردم و خود را به دست آرایشگر سپردم. کار که تمام شد ماند پوشیدن لباسهایمان، در ان لحظه، خودم را کمی لعنت کردم…کاش نمیآمدم!
قاعدتا وحید به دنبال کیمیا میآمد و نمیشد مزاحمشان شوم، لاله هم همراه قباد میرفت و من…با چه کسی میرفتم؟ اگر با قباد میرفتم…اصلا توجه میکرد که بخواهد من را هم برساند؟ چرا حس میکنم قرار است نادیده گرفته شوم؟
لباسم را پوشیدم و مقابل آینه خیره به خودم ایستادم، اخرین باری که اینگونه زیبا شده بودم را به یاد نداشتم…
ان لباس قرمز زیادی در تنم زیبا بود، با ان موهای لایت شدهی مسی که به خوبی با رنگ لباس و پوست سفیدم همخوانی داشت، رژلب قرمز و مخملیای که داشتم هم صورتم را شادتر نشان میداد.
ارایشم، چشمانم خط چشمی نازک و بلند با مژههای اکستنشن شدهی گربهای، رژگونهی کمرنگی هم گونههایم را برجستهتر کرده بود.
_ خانوم شماره بدم پاره کنی؟
به سمت کیمیا برگشته به حرفش خندیدم، داشت اغراق میکرد، خودش زیادی دلبر شده بود!
ان پیراهن یاسی و بلند در تنش معرکه میکرد، ارایش زیبا و موهای سادهاش، بینظیر بود!
با لبهای ورچیده در اغوشم کشیدمش:
_ خیلی خوشگل شدی عزیزدلم، انشالله خوشبخت باشی!
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 2.8 / 5. شمارش آرا 5
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
هر ثانیه ک میگذره حالم از حورا بیشتر بهم میخوره
ولی خدایی این رمان رو بدید ینفر دیگه از اعضای سایت بنویسه لطفا
میدونستید بخاطر مطلب توهین امیزی که به خانمها گذاشته میشه و اعصاب و روان ما رو بهم ریخته و بداموزی داره میشه براحتی شکایت کرد از صاحب رمان؟ نویسنده برای سایته یا از تلگرام میزارید؟
دوستانی ک موافق ان ریپلای بزنن زیر کامنتم
حققققق
یه حسی میگه توی نامزدی یه اتفاق بد میفته 🌚💔
قسم میخورم غیر از این نمیشه:
قباد که پیش لاله است یهو یه فامیلی از ناکجاباد که از قضا یه پسر جوون و جذاب و قد بلند و سیس پیک داریست و خیلی عم جنتلمنِست(لهجه اصفونی زِد بالا) میاد با حورا لاس بزنِد حورا میریِند به خودش ولی بازم برخورد عادی دارد باشش
بعد که برگشتن خونه قباد میره عین خر کتک میزند حورائه بعد میگائش از همون نطفه اون شب حامله میشد
دو روز بعد دوباره اون پِسِره رِ میبینِد بعد پسره اِز قِضیه با خِبِر میشِد میگِد بیا مِن کومکت موکونُم طِلاق بگیری بعد اِز پارت 443443 که ماجرا ها داره بِلِخِره طِلاق میگیرِند
حورا میشینِد غوصه میخورِد تِنهایی
قوبادِم به گووه خوری میفتِد ولی بازم هِرزه ایس
بابای بچه ی لاله میاد در خونشان بعد اِز پارت 32450358 قوباد میفهمِد که ای وای من ریده شده به زندگیش
حالا لاله بچه رِ پس انداخته در رفته با پولاش
قوباد میمانِد و یی بچه دوباره میره به حورا میگه بلند شو بیا بینم حورایم با کِله میرِد دوباره تا قوباد برینِد بِشش
البته بعد اِز کپ کردن قوباد ک مثل کلیشه ها میگه این بچه ی کی اِس بعد اِز من به کی دادی؟
درحالیک اشک در چشای حوارئه خر اِست میگوئه بچه ی خودتِس
به نویسنده بگید بِرِد روی خودِشِ سیا کونِد مِن خودوم 4 تا پی دی اف دادِم بیرون
دستوم شیکس تا بنویسم
ولی حاضرم خودوم بنویسم که ایقدر خفت و خاری نکشِد این حقیر
نرینِد به اسم زن و بانو
این دیگه زن نیسش این سگ خونگی اِس
دهنت لعنتی 🤦🏻♀️🌚
دیدی درس گفتوم
چه عجب اون زبون بی صاحابش بلاخره یه گهی خورد 😐😐👏🏻
وای دقیقا من به جاش دق کردم انقد جوابشونو نمیداد
بیچاره زنی ک اینجوری عشق و از ی بی لیاقت گدایی کنه🖕 بهش
خیار غیرتش از حورا بیشتره
خیلی یکنواخت شده کاش یه اتفاق جدیدی میوفتاد مثلا این حورا یک حرکتی بزنه مثلا درخواست طلاق بده بعد طلاق حورا مستقل بشه قباد بفهمه بچه از اون نیست یه ادم جدیدی وارد رمان بشه… هرچند نویسنده جوری داره پیش میره که اگه قباد چندتا زن بگیره همش نیش و کنایه بزنه بازم حورای تو سریخور سکوت می کنه میگه هااااای من عاشق قبادم😐😐
دقیقا خیلی حوصله سر بر پیش میره
👍
دقیقا من از دیشب که خواندم گفتم هیچی تا ده قسمت دیگه میشه نامزدی کیمیا واقعا حوصلمون سر رفته نویسنده برای از سر خودش باز کردن میاد چند خط مینویسه و میزاره میره .کلا داره شخصیت ما زن ها رو کوچک و ضعیف نشون میده بسه دیگه بی کن دیگه
وای من که مردم از هیجان😥 زودتر پارت بزااار لطفااا😙
الان قباد باید کدومو برسونه خب
لاله رو میرسونه حورا ضایع میش
این ک سوال نداره همون لاله ک لایق خودشه و میرسونه مرتیکه الدنگ اشغال فرصت طلب
هردوشونو میرسونه
بره گوشه قباد یه عوضی هوس بازه آشغال حالم ازش بهم میخوره نکبت خلایق هر چه لایق همون لاله براش خوبه
فاطمه کمه تو رو خدا بیشتر پارت بده
این روش رو هیچ کدوم از ادمین ها جوابگو نمیباشد روش درخواست را عوض کنید
با تچکرررررر
🤣🤣🤣🤣🤣جرررر عالی بود
چند وقته تهیونگ درونم گل کرده
آخه من دو حالت بیشتر ندارم یکی وقتی تهیونگ درونم گل میکنه ک سر به سر بقیه میذارم و کر ریزی و.. و وقتی ک یونگی درونم گل میکنه کلا تو خودمم
بنده همیشه رو مود یونگی به سر میبرم 🫠😂