رمان دلارای پارت 183

5
(2)

 

ارسلان نیم نگاهی به دلارای انداخت

_آره ، جلوی چشمم نباش.

دلارای بغضش را قورت داد و دستانش را پشت کمرش برد.

نگاه ترحم انگیز علیرضا را اصلا دوست نداشت.

سکوت کرد و آهسته خودش را کنار کشید

_ درد داری؟ چی برات بیارم؟

ارسلان کلافه صدایش را بالا برد

_ نفهم بازیای دلارای خانم استارت خورد

دلارای سرش را سمت مخالف برگرداند تا اشک هایش را علیرضا نبیند

ارسلان این‌بار علیرضا را مخاطب قرار داد

_تو هم برو ، می‌خوام تنها باشم.

علیرضا خواست اعتراض کند اما با دیدن چهره‌ی عبوس ارسلان ترجیح داد سکوت کند

دلارای طبق عادت مثل حاج خانم تعارف کرد

انگار برای ثانیه ای فراموش کرده بود خانم این خانه نیست

بچگانه در رویاهاش او همسر آلپ‌ارسلان بود و اینجا هم خانه اش!

_ بمونید آقا علیرضا نهار درست کردم

علیرضا لبش را گزید و آلپ‌ارسلان با خشم سمتش برگشت

_ بیا برو گمشو تو اتاق دلی که هرچی میکشم بخاطر جنابعالیه
انگار عروسی باباشه مهمونم دعوت میکنه
برو جلو چشمم نباش حوصله ندارم

دلارای دلخور سرش را پایین انداخت و علیرضا شرمنده زمزمه کرد

_ نهار جایی دعوتم یک لیوان آب بهم میدی فقط؟
منم به ارسلان کمک میکنم بره تو اتاقتون

دلارای که بغ کرده سمت آشپزخانه رفت غرید

_ چرا باهاش اینطوری میکنی روانی؟
میدونی چه قدر ناراحت و نگران بود واست؟

ارسلان با تمام دردی که در بندبند وجودش احساس می‌کرد خودش را به اتاق خواب رساند

_ گند خودشه بایدم نگران باشه

صدای آرام دلارای از سمت چهارچوب در آمد

_ عادت کردی بار این رابطه رو دوش من باشه
یک بار که تو بخاطرش مجازات شدی به چشمت اومده
وگرنه من بخاطر تو زیاد کتک خوردم
چه از خودت ، چه از بقیه

ارسلان عصبی نگاهش کرد

_ فکر کردی قرار نیست از رو این تخت بلندشم که زبون درازی میکنی؟

علیرضا بحثشان را قطع کرد

_سه‌روز ، فقط سه روز فرصت عقد کردن دارید و بعدش باید شناسنامه‌هاتون رو ببرید نشون بدید.

علیرضا که از خانه بیرون زد دلارای سرش را به دیوار تکیه داد
به خودش التماس کرد

_ توروخدا قوی باش
تو بدتر از اینم گذروندی…

آبمیوه‌ای که از قبل آماده کرده بود را در لیوان ریخت و سمت اتاق قدم برداشت

وارد اتاق شد با ترحم به ارسلان نگاه کرد

روی شکم دراز کشیده و با درد نفس می‌کشید

بالاتنه اش برهنه بود
با دیدن زخم‌های روی کمرش، پاهایش سست شد

اگر نگاهش را نمی‌گرفت قطعا بر روی زمین سقوط می‌کرد.

بغضش را فرو داد و دست های لرزانش را فشرد

لبه‌ی تخت نشست و آرام گفت

_ارسلان بلند شو این آبمیوه رو بخور.

ارسلان بی حوصله بود
درد داشت ، زخمش می‌سوخت و خشم رهایش نمیکرد

اما مهم تر از همه حقارتی بود که احساس
می‌کرد

_دختر حاجی جدیدا حافظه‌ت شده حافظه‌ی ماهی؟!
بگو واست درستش کنم

دلارای دستش را سمت کمرش برد و خواست زخم هایش را لمس کند اما نتوانست

انگشت هایش در هوا ماند

چشم‌هایش را با درد بست و اشک روی گونه اش سقوط کرد

_ درد داری؟

ارسلان جوابش را نداد
دلارای که به سختی کمرش را لمس کرد از شدت درد منقبض شد اما ناله نکرد

دلارای لب زد

_ الهی بمیرم من…

طاقت دیدن ارسلان را در این وضعیت نداشت

ارسلان بی اهمیت زمزمه کرد

_ لازم نکرده بمیری
این چند روز جلو چشمم نباشی کافیه

_پاشو این آبمیوه رو بخور توروخدا
جون هرکی دوست داری حداقل الان لجبازی نکن دورت بگردم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 1 (1)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.5 (4)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.3 (6)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

58 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
یکی
یکی
1 سال قبل

یه چس بزنی بوش دیرتر تموم میشه تا خونده این پارت ها انشو در اوردی با پارت گذاشتنت

soniya babaii
soniya babaii
1 سال قبل

ارسلان کثافت😐
چرا دلارای نمیگه حاملس
من جای دلارای بودم لیوانو میکوبیدم تو سرش

لمیا
لمیا
پاسخ به  soniya babaii
1 سال قبل

نه این دفعه گناه داره دلم براش سوخت😔💔

من شرور
من شرور
1 سال قبل

الان اگه ارسلان ادم باشه بلند میشه یه ماچ گندش میکنه ولی خب ارسلان حیوان هم نیست ادمم نیستش مریخیه😂

هرکی هرکی
هرکی هرکی
1 سال قبل

تو گورت دلی خر میگه برو برو دیگه نمیخاد عشقتو ثابت کنی نرض

mehr58
mehr58
1 سال قبل

اووووففف اعصاب نداریم از دست اینا

***
***
1 سال قبل

چرا احساس می‌کنم ارسلان کم شلاق خورده؟!😐

مثلا ۱۰، ۱۲ تا فقط

...!
1 سال قبل

وای فقط دورت بگردم آخرش🥲…!

مسیحا
مسیحا
1 سال قبل

دختره اسکولههه

Tamana
1 سال قبل

الانه ک سگ بشه😶🤣

Cood Girl
1 سال قبل

چجوری با درد نفس میکشن؟؟ 🥲😂😂

turk_gizi
پاسخ به  Cood Girl
1 سال قبل

منظور نفس کشیدن سخته

Aynaz
Aynaz
1 سال قبل

این دلارای چرا اینجوریه بابا حالم ازش بهم خورد خو گم شو برو دیه باید کتک بخوری زبون نفهم

....
....
1 سال قبل

اه اه حالم بهم خورد

...
...
1 سال قبل

کمهههههههههههه

turk_gizi
پاسخ به  ...
1 سال قبل

هر روز هم بگی دردی دوا نمیشه پس بهتره سکوت کنیم:)

Fatemeh
Fatemeh
1 سال قبل

اه اه اه حالم بهم خورد چرا شخصیت دلارای باید اینقدر کوچیک و خار باشه خب میگه جلو چشمم نباش تو هم قهر کن جلو چشمش نباش اصلا فرار کن برو خارج از کشور تا ارسلان بفهمه با کی طرفه اه 🤐😐

turk_gizi
پاسخ به  Fatemeh
1 سال قبل

اوه خارج بره نمیتونه شلوارشو بکشه بالا بعد خارج برع خدایا منو محو کن

پری
پری
1 سال قبل

من تا اینجا که این رمان و خواندم همه این مشکلات و سختی ها‌ و….مقصرشون خانواده هاشونن دِ گند بزنن اون مذهبی بودنتون و همین که شما بمیرین و مستقیم برین بهشت کافیه برامون نمی خواهد اینارم با خودتون ببرید اون از ارسلان که از دست خانواده پاشده رفته خارج بزرگ شده که کنار خانواده نباشه و خاطراتی که مادرش کتک میخورد که برا دلی گفت اینم از دلارای که نگم بهتره .
ارسلان هرچند از ظاهر خشک و خونسرد و خشن و بد اخلاق باشه بازم از درون ویرونه خسته است و شکسته درغیر این صورت هیچ کس زخم نخورده آنقدر سنگ دل و سرد نیست که مسبب همه این اتفاق ها خانواده اش هستند و بس.

Mahsa
Mahsa
1 سال قبل

پسره نفهممممم داره دورت میگرده بدو آبمیوه تو بخور کوفت کن

turk_gizi
پاسخ به  Mahsa
1 سال قبل

فک کنم اب در بهشت میخاد

Crystal
Crystal
پاسخ به  turk_gizi
1 سال قبل

خب میتونه بمیره تا آب میوه ش رو در بهشت بخوره
ولی نه خیلی جیگره من دوسش دارم با اینکه خیلی سگه

سما
1 سال قبل

اوف دلارای چه قربون صدقه ش میره 🤣🤣

hasii
hasii
1 سال قبل

اوفِیی 😂
پارت بعدی بهتر خواهد شد امیدوارممم

ماهیتون
1 سال قبل

نویسنده قربونم بری لطفاً آنقدر دلارای رو خورد نکن

ماهیتون
1 سال قبل

نویسنده،دورم بگردی یکم بیشترش کن مسخره کردی مارو

دسته‌ها

58
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x