زیاد طول نکشید که صدای کوبیده شدن در را شنید و شانههایش از ترس بالا پرید.
دستش را جلوی دهانش گرفت تا صدایش درنیاید
ارسلان با قدمهای بلندی خودش را به اتاق رساند و دیوانه وار مشت محکمی به در کوبید
_ گمشو بیرون که گور خودتو کندی دختره خراب
با گریه نالید
_ وحشی روانی ، گوش بده چی میگم
ارسلان عربده زد
_ روانی باباته که تورو پس انداخته
روانی منم که نگران تو پدرسگ شدم
گمشو بیرون تا درو نشکستم
نگرانت شدمی که گفته بود هم دلش را نسوزاند
هق هق کنان جیغ کشید
_ اون دختری که آوردی اصلا برات وقت خالی گذاشت که نگران منم بشی؟
ارسلان لگدی به در کوبید
_ باز کن درو جوابتو بدم
_ نمیکنم ، باز کنم که باز بیفتی به جونم؟
_ مثل سگ میترسی
بغض کرده شانه بالا انداخت
_ معلومه که میترسم! کم تا پای مرگ کشوندیم؟
آدم باید دیوونه باشه از تو نترسه!
ارسلان دوباره به در کوبید
دلارای وحشت زده بیشتر در را هل داد
_ بخدا بابام حالش بد شده بود
رفتم بیرون هومن رو دیدم نزدیک بود باهم تصادف کنیم
بعدشم رفتیم بیمارستان
ارسلان توروخدا بس کن به جون بابام راست میگم
_این در رو باز کن قبل از اینکه بشکنمش ، بشکنمش بیام تو زنده نمیذارمت
دلارای سرش را روی زانوهایش گذاشت و ارام لب زد
_ باز نمیکنم
_ آشغال هرزه
بینی اش را بالا کشید
_ هرزه تویی که جلو چشم زنت دختر میاری خونه
_ باز کن درو نفهم ، باز کن یک زنی نشونت بدم صدتا زن از گوشه کنارت بزنه بیرون
_ اگر من زنت نیستم چه مرگته؟
اصلا فرض کن رفتم با هومن
به تو چه آخه
تو که ادعات باسن آسمونو پاره کرده که من به هیچ کجات نیستم حالا چی میگی؟
ارسلان نفس زنان با خشم تهدید کرد
_ تو که میای بیرون
من دارم واست دلی خب؟
الان تا میتونی زبون درازی کن اومدی بیرون همون زبونتو گره میزنم دور گردنت
میدانست آلپ ارسلان بیخودی تهدید نمیکند اما جرات روبهرویی با او را نداشت.
به دیوار تکیه داد و با بیچارگی تکرار کرد
_ به خدا رفتیم بیمارستان ، دستشم بهم نخورد
آلپ ارسلان بار دیگر به در کوبید
_ کثافت جلو چشم خودم داشت میمالیدت
_ دستمو گرفت که کشیدمش
_ خودسر شدی! هرز میپری…
من اگه دهن تو رو صاف نکنم که ارسلان نیستم حالا هر چقدر دلت میخواد بتمرگ توی اون اتاق اما بالاخره مجبوری لشتو جمع کنی بیای بیرون
لرز به تن دخترک نشست و دوباره زانوهایش را بغل کرد و جنین وار روی زمین دراز کشید
سرش را روی سرامیکها گذاشت و چشمانش را بست.
پسرک دوباره پا کوبید
میان اشک تلخ خندید
بچه ی بیچاره نمیدانست این بیرون چه در انتظارش است که منتظر تولدش نشسته بود!
* * *
* * *
با تابیده شدن نور خورشید در صورتش پلکهایش را روی هم فشرد اما فایدهای نداشت.
یکی از چشمهایش را باز کرد و با دیدن ساعت ، نیمخیز شد
درد بدی را در کمرش احساس کرد
از اینکه بدون فکر روی این سرامیکها خوابیده بود، لب گزید و از جا بلند شد.
دلش میخواست خودش را کتک مفصلی مهمان کند
_ خاک برسرت دلی ، این بچه از مادرم شانس نیاورد
یکم مسئولیت پذیر باش….
دستش را نوازشوار روی شکمش کشید و ادامه داد:
_ ببخشید پسرم…
آرام قفل در را باز کرد و سرش را بیرون برد.
با ندیدن ارسلان نفس آسودهای کشید و از اتاق بیرون رفت.
پاورچین پاورچین سمت سرویس بهداشتی قدم برمیداشت که گردنش اسیر دست آلپ ارسلان شد.
وحشت زده دستش را مقابل دهانش گرفت
_ هیع
بدنش محکم به دیوار کوبیده شد اما اینبار حواسش به پسرک بی گناه بود
قبل از برخورد با دیوار هر دو دستش را سپر شکم و کمرش کرد
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 4
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
من پارتای دلی رو ی جا تو روبیک خوندم بکم چی میشه؟
بگوووووووو
یا خدا دلی فاتحه ات خونده است بیچاره بی عقل
میگم مشکل از بی عقلی دلارای هست که این بلاها سرش می آد
خب نفله جون بکن بگو توله سگت تو شکممه دیگه
حداقل اگه اینو بگه شاید ارسلان بچه خودسو بخواد
ولی اگه نگه دیگه ارسلان جفتشونو به تخ*ماشم نمیگیره
تاریخ زایمان من سینگل به گور با این دلی یکی میشه با این سرعت
نویسنده ببخشید ولی مردشورتو ببرن با این رمانت
ای ایشالا خودت و بچت و ارسلان سقط شین من راحت شم
عجب خریه! تو اگه لنگ یه شاش بودی خب میرفتی تو حموم میشاشیدی بدبخت
کدوم یکی از رمانای سایت رو پیشنهاد میدید بخونم؟خودم الفبای سکوتو عاشقشم و دیگه….؟
یاکان رو بخون
یه پارت و اینهمه فوش😕😐😐
عجیبه🤧
گویی ما هم دیوانه شده ایم😐
قابل توجه آبجیام
فهمیدم فهش چی بود هیجا هم نمیگمش میدونم فهش خیلی بدیه هم😐😑😂
مگه بهت نگفتم😂
😂😂💔
دیدی اجی حالا به حرفم رسیدی دیدی گفتم میبینی من حق میگم دیدیییییی
چرا ای دلارای سَقَت نمیشه دلمون خنک شه😐
الهی گور به گور شی سی متر زبون داری بنال بگو حامله ایی تف تو قیافت توله سگگگگگ😒😒😒😐😐
بچشم مثل خود دلی آویزونه مثل کنه هست ول نمیکنه.
یکی به من بگه این دلارای خر از کجا فهمید بچش پسره😐
حس مادرانش گل کرده😂
از اونجایی ک صنعتی و سنتی رو باهم میزنه😐😐
اوه همونه پ دائم چته😐😂
حاضرم با شما عزیزانی که این رمان رو میخونید شرط بزنم الان دلارای میگه من حاملم ارسلانم محوش میشه بعدش از خونه میزنه بیرون
وای بگو توروخدا
رویا خیلی رویایی حرف میزنی ها
ناموصا من عاشق ارسلانو حرفاشو حرکات شم خود بدبختشم نمیدونه با خودش چند چنده یبار میگه دلی پخمم نی یبار میگه اون ناموصمه جاکش😂
لو دادی فهش چی بودددددددد😐
ای ایشالا جنازتو ب دوش بکشم دلارای
ای ایشالا لحظه جون دادنتو ببینم ارسلان😒
عشقم نفسممم ارسم ولش کن اون دختتررروووووووووو اون حانله س بطنش میدرده بعد میوفته میمیره نیشی قاتل از دست بابات درامون نمیمونیااا این کیونت پاره پوره میشه سر دلی ول کن دورت بگردم😔😂🗿گونخو دیگه خسته شدیم از دعواهاتون حس حاملگی گرفتم اه ولم کو مرتیکه گودوخ
😑عروس ننش میشی؟😂
😂😔خیلیوقته کام نمیذارم
اقا شما بهمن بگین افق کجاست من محو شم 😐😐😐😐
میدون دلارای و ارسلان دو راهی بپیچ به راست باز میرسی ب میدون بچه در بطن دلارای بپیچ سمت چپ اونجا افقه
😂😂
اگه فهمیدی ب منم بگو😂😔