_ سردمه هنوز
_ پاشو لباس گرم بپوش
_ ندارم
_ کارت منو خالی کردی که حالا لباس نداشته باشی؟!
دلارای با مهربانی خندید
_ همه رو برای اهورا خریدم بخدا
ارسلان برای هزارمین بار پوف کشید
دخترک را کنار زد و سمت چمدانی که گوشه اتاق افتاده و با خود از دبی آورده بود قدم برداشت
با بی حوصلگی زیپش را کشید ، حوله و شارژرش را کنار زد و بافت سفید رنگ دخترانه ای بیرون آورد
روی تخت پرتش کرد تا هرچه زودتر نجات پیدا کند!
حتی از ملافه سفید رنگی که دخترک روی بدنش گرفته بود هم میتوانست سینه هایش را ببیند!
_ بپوش اینو
دلارای به بافت شیک خیره شد
یک قسمت از یقه اش شل روی شانه می افتاد و معلوم بود گران قیمت است
با اخم پرسید
_ مال کیه؟
ارسلان عصبی چشم گشاد کرد
_ ندیدی از تو چمدون آوردمش؟
_ خب مال کی بوده؟
_ مال هیچکس! احمق مارکش هنوز کنده نشده
لب های دلارای کم کم کش آمد و لبخند عمیق تر شد
_ واسه من سوغاتی آوردی؟
ارسلان چشم غره ای رفت و خودش را روی تخت انداخت
دلارای خندید
_ آلپارسلان
_ نه واسه مرواریده
دلارای بافت را بالا گرفت
_ دروغ نگو اصلا مامانت این مدلی میپوشه؟
آلپارسلان لبخند کمرنگی زد
_ هنگامه
_ سایزش نیست
_ پس بپوش انقدر حرف نزن
دلارای دوباره لبخند زد
این مرد دوستش داشت…
این مرد در سفر به فکرش بود
بافت را بالا آورد و به خود لرزید
هنوز هم سرما در جانش بود
_ این یقهاش چطوریه؟ چه عجیبه … درست پوشیدم؟
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.6 / 5. شمارش آرا 34
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
سلام ممنون از رمان خوبتون اکه میشه بیشتر پارت بزارین
ینی من خیلی جلو خدمو گرفتم ک عصابمو ک*…ی نکنم
بزن دیگ پارتو خشش میاد مارو خمار ی خط کنه ذلیل مُرده 😡😒😡😒😡🖤
وا کو پارت
واسه هیجان بازی نتونسته بنویسه
ایسگامون کردین
همون دو خط رو لااقل مث آدم بزار
به علت فوت نویسنده ادامه رمان را خود تصور کنید
اطلاعیه جدید فاطمه ( پارت گذار رمان ها ب ما خوانندگان مفلوک)
اوف یه رمان درست حسابی هم نیست بخونیم ۳۰۰ پارتش رفت
پارت جدید کی میاد؟
نمی دونم فعلا که پارتی نداده
کی پارت میده؟
چرا پارت جدید نمیزارین؟
بیا هی گفتیم خوبه نمیدونم وی آی پی داره فلانه…
همون باریکه آب هم قطع شد
اگه میدونستیم چرا پارت نمیزارن خیلی خوب بود😐
پارت گذاری نمیشع
از پارت های کوتاه رسیدیم به دو پارت در هفته
خوبه😏
کی صب میشه این شب😬
اینقدر وی ای پی ،وی ای پی کردن اینا ک همینم دیگه نمیزارن
😐 😂
تورو خدا یکم بیشترش کن تو خماری نمونیم
ارسلان بالای خبی میشع
ولی هردوتاشون زخم خورده میترسن نمدونن چکار کنن ارسلان هم ک میبینیم عاشق شدع
خدایی اگه این چهار پنج تا پارت اخرو باهم بخونید به دو قطبی بودن ارسلان پی میبرید😂😐
واقعا از حجم زیاد این پارت خسته شدم کووور شدم😶😶😶😶
داشتم به این فک میکردم که بعد تموم شدن این رمان باید دوباره از اول بخونمش که بفهمم چی شد اصلا 😂😂
اولین رمانی ک حاظرم کلیه هامم بدم ولی تهشو بفهمم زودتر خسته شدم دیگه وای 😐
باورم نمیشه دقیقا روزی که دومین پارت این رمان اومده بود تبلیغشو دیدم وشروع کردم به خوندنش و الان دو ساله که درگیرشم😐 تا حالا ۱۰ تا رمان انلاین تموم کردم دلارای هنور تموم نشده
منم منم🤭عمرمون داره حروم میشه پای این رمان🤐