صدای موزیک دیوارهارا می لرزاند

 

رقص نورهای خاصِ کلاب را در کل دبی تنها می‌شد همانجا به چشم دید

 

گارسون ها منظم پذیرایی می‌کردند و دود فضا را گرفته بود

 

هاوژین ترسیده سرش را در گردن ارسلان فرو برد و او کلافه پوف کشید

 

نباید بچه را از دلارای می‌گرفت

 

پدر نبود اما می‌دانست بودنِ هاوژین در چنین فضایی اشتباه است

 

علیرضا به محض دیدنش سمتش دوید

 

_ اینو چرا آوردیش؟

بازرسی چیزی بیاد چی؟

ناسلامتی ورود زیر 18 سال ممنوعه اون وقت تو بچه‌ی دوساله می‌چرخونی؟

 

خواست هاوژین را بگیرد که ارسلان عقب کشیدش

 

خوشش نمی آمد!

 

دخترک به او بیشتر از پدرش عادت می‌کرد!

 

_ حواسم هست

اومدن؟

 

علیرضا با چشم به میزی اشاره زد

 

_ عبدالحمید اونجاست

عبدالباسط پسرشم با نامزدش میز کناری نشستن

گفتم امشب فقط مهمونای خودشون باشن و بقیه رو راه ندن

 

#part1479 🖤

 

ارسلان خیره‌اشان شد

 

دخترها ماسک مشکی رنگی به چشم داشتند و با نظم خاصی روبه‌رویشان از میله آویزان بودند و می‌رقصیدند

 

حورا را بینشان تشخیص داد و پوزخندی زد

 

علیرضا کنار گوشش صدا بالا برد

 

_ جمیله رو پرت کردیم بیرون

امشب حورا نمیتونه هندل کنه

 

ارسلان هاوژین را در آغوشش جابه‌جا کرد و بی حوصله جواب داد

 

_ چیزی نمی‌شه

 

_ دلارای کجاست؟

 

جوابش را نداد و سمت میزها راه افتاد

 

روحش طبقه بالا بود

 

در جایی که دخترک را آتش زد و او تهدید کرد شعله هایش ارسلان را می‌سوزاند

 

جسمش اما جلو رفت و با عبدالحميد دست داد

 

عبدالباسط برایش بلند شد و ثانیه ای بعد صدای خنده هایشان بالا رفت

 

هاوژین خواب آلود سر روی سینه‌ی پدرش گذاشته و بی حوصله انگشتش را می‌مکید

 

#part1480 🖤

 

همسر عبدالباسط سعی داشت در آغوشش بگیرد اما دخترک در صورتش چنگ زد و با جیغ هایش از او پذیرایی کرد

 

هاوژین زیبا بود!

 

علیرضا میگفت به مادرش نرفته!

 

که شباهتش بیشتر به آلپ‌ارسلان و خانواده‌اش است اما ارسلان اینطور فکر نمی‌کرد

 

بچه صورتی شبیه به دلارای داشت ، چشمان مروارید و موهای فر و حنایی رنگ با اخلاقِ ارسلان!

 

عابد ، پسر کوچک عبدالحميد چشمانش را روی بدن اسوه چرخاند و سوت کشید

 

_ بنات يتغيرون

ولم يختفي عبد الباسط بسبب الخوف من زوجته

أنا متأكد من أنه يلعن نفسه لأنه متزوج!

 

(دخترها عوض شدن

عبدالباسط از ترس زنش محوشون نشده

مطمئنم داره خودشو لعنت میکنه که ازدواج کرده!)

 

ارسلان به سختی خندید

 

او میزبان بود!

 

باید همراهی میکرد

 

این خانواده کم نفوذ نداشتند

 

_ لا أعتقد أن زوجته ستبقى حتى الصباح! سوف ينام خلال ساعات قليلة وسيكون عبد الباسط وحده

 

(فکر نکنم زنش تا صبح بمونه!

چندساعت دیگه خوابش میگیره و عبدالباسط تنها می‌شه)

 

#part1481 🖤

 

عبدالحمید آرام خندید و بدون آنکه دخترها را تماشا کند دستی به ریش های بلندش کشید

 

با چشم اشاره ای به هاوژین زد

 

_ هل نامت أم ابنتك عندما عهدت إليك بالطفل؟

 

(مادر دخترتم خوابش گرفت که بچه رو به تو سپرد؟)

 

خنده‌ی آلپ‌ارسلان از بین رفت و تنها هاله ای از لبخند روی لبش ماند

 

با جدیت زمزمه کرد

 

_ والدة طفلي لن تطأ قدمها في مثل هذا المكان

 

(مادر بچه‌ام همچین جایی پا نمیذاره!)

 

هاوژین صدایی با دهانش درآورد و از دور با دست به علیرضا اشاره زد که در حال تذکر دادن به حورا بود و توجهی به او نداشت

 

عبدالحمید با خنده چشمک زد

 

_ هل هذا غير مسموح به؟

 

(اجازه نداره؟)

 

_ غير مهتم!

 

(علاقه نداره!)

 

عبدالحمید مردانه خندید

 

_ لذلك أرسلان في الحب!

 

(پس ارسلان عاشق شده!)

 

عابد میان حرفشان پرید

 

_ العربية لا ترقص

 

(عربی نمیرقصن!)

 

#part1482 🖤

 

ارسلان راضی از تغییرِ بحث با خنده سر تکان داد

 

_ 20 سنة ترى الرقص العربي بني ألست متعبا؟

 

(بیست ساله رقص عربی میبینی پسر

خسته نشدی؟)

 

_ الرجل العربي لا يمل من الرقص العربي!

 

(مرد عرب از رقص عرب خسته نمیشه!)

 

_ لا يوجد شيء من هذا القبيل في برامج الليلة

 

(در برنامه های امشب خبری از چیزی که دنباشی نیست!)

 

هم زمان صدای سوت و دست از اطراف بلند شد و آهنگ با ریتمی خاص تغییر کرد

 

ارسلان با اخمی کمرنگ سرش را سمت سِن برگرداند

 

دخترها با حرکاتی پر عشوه و منظم اطراف دختری که در وسط ایستاده بود و لباس رقص عربی به تن داشت میرقصیدند

 

چندین دور با حرکات دست و کمر اطرافش چرخیدند و بعد آرام آرام از او فاصله گرفتند و کم کم خودشان را کنار کشیدند

 

عابد سوتی زد بلند خندید

 

_جميلة تعلم جيداً أنه لن يكون هناك رقص عربي بدون رقص عربي!

 

( جمیله خوب میدونه بزم عرب بی رقص عرب برپا نمیشه!)

 

میدونید کی وسط داره میرقصه دیگه؟

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 189

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان سکوت سایه ها pdf از بهاره شریفی

  خلاصه رمان :       رمان حاضر در دو زمان حال و گذشته داستان زندگی و سرگذشت و سرنوشت دختری آرام، مهربان و ترسو به نام عارفه و پسری مغرور و یکدنده به نام علی را روایت می کند. داستان با گروهی از دانشجویان که مجمعی سیاسی- اجتماعی و….، به اسم گروه آفتاب به سرپرستی سید علی، در

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان خشت و آیینه pdf از بهاره حسنی

    خلاصه رمان :   پسری که از خارج میاد تا یه دختر شیطون و غیر قابل کنترل رو تربیت کنه… این کار واقعا متفاوت خواهد بود. شخصیتها و نوع داستان متفاوت خواهند بود. در این کار شخصیت اولی خواهیم داشت که پر از اشتباه است. پر از ندانم کاری. پر از خامی و بی تجربگی.می خواهیم که با

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سرمای دلچسب
دانلود رمان سرمای دلچسب به صورت pdf کامل از زینب احمدی

    خلاصه رمان سرمای دلچسب :   نیمه شب بود و هوای سرد زمستان و باد استخوان سوز نیمه شب طاقت فرسا بود و برای ونوس از کار افتادن ماشینش هم وضعیت و از اینی که بود بد تر کرده بود به اطراف نگاه کرد میترسید توی این ساعت از شب از ماشینش بیرون بره و اگه کاری انجام

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان فردای بعد از مرگ
دانلود رمان فردای بعد از مرگ به صورت pdf کامل از فریبرز یداللهی

    خلاصه رمان فردای بعد از مرگ :   رمانی درموردیک عشق نافرجام و ازدواجی پرحاشیه !!!   وقتی مادرم مُرد، میخندیدم. میگفتند مادرش مرده و میخندد. من به عالم میخندیدم و عالمیان به ریش من. سِنّم را به یاد ندارم. فقط میدانم که نمیفهمیدم مرگ چیست. شاید آن زمان مرگ برایم حالی به حالی بود. رویاست، جهان را

جهت دانلود کلیک کنید
رمان بر دل نشسته
رمان بر دل نشسته

خلاصه رمان بردل نشسته نفس، دختر زیبایی که بخاطر ترسِ از دست دادن و جدایی، از عشق و دلبسته شدن میترسه و مهراد، مهندس جذاب و مغروری که اعتقادی به عاشق شدن نداره.. ولی با دیدن هم دچار یک عشق بزرگ و اساطیری میشن که تو این زمونه نظیرش دیده نمیشه… رمان بر دل نشسته یک عاشقانه ی لطیف و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بی مرزی pdf از مهسا زهیری

  خلاصه رمان:       بی مرزی درباره دختری به اسم شکوفه هستش که پس از ۵ سال تبعید توسط پدر ثروتمندش حالا به تهران بازگشته و عامل اصلی این‌تبعید را پسرخوانده پدر و خود پدر میدونه او در این‌بازگشت می‌خواهد انتقام دوران تبعیدش و عشق ممنوعه اش را بگیرد و مبارزه اش را از همون ابتدای ورود به

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
.....
.....
5 ساعت قبل

رمان دلارای تو کانال تلگرام هست؟

Fatima
Fatima
15 ساعت قبل

کی داره میرقصه؟
دلارای؟
نویسنده جان

مادر ارسلان:)
مادر ارسلان:)
16 ساعت قبل

و حالا بازی دلی با ارسلان🧘🏽‍♀️

me/
me/
19 ساعت قبل

امان از دلارای

...
...
1 روز قبل

بله دیگه دلارای داره کرم می‌ریزه…نویسنده سرجدت اگه کامنتا رومیبینی لطف کن سر جدت زود پارت بذار تمومش کن دیگه ازاسم دلارای هم بدمون اومده

دسته‌ها
5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x