رمان دلارای پارت 64 - رمان دونی

 

دلارای دستش را جلوی دهانش گرفت و با دست دیگر بازوی ارسلان را کشید :

_ ارسلان تو رو خدا ول کن

زن ملتمس جلو آمد :

_ آقا چرا این طوری می کنید من همینجا فروشنده هستم باور کنید باعث میشید کارامو از دست بدم من که معذرت خواهی کردم

_ از من؟! مگه به من توهین کردی که از من معذرت می خوای

فروشنده مکث کوتاهی کرد و بعد با حرص خیره دلآرای شد :

_ خانوم اگر بهتون توهین کردم عذر می خوام

ارسلان خندید :

اگر؟! کربودی توهینتو نشنیدی؟

خونسرد دستش را روی ویترین کوبید :

_ پرسیدم رئیس اینجا کیه؟

_ اقا غلط کردم خواهشاً کوتاه بیاید

_ بگو رئیست بیاد

_ من نمیدونستم باهمید وگرنه بوتیک ما به رفتار خوب با مشتری معروفه

مردی با عجله از پله های انتهای بوتیک پایین آمد :

_ صدای چیه خانم اصلانی؟ چه اتفاقی افتاده؟

زن ترسیده بازوی دلارای را گرفت :

_ تورو خدا یک کاری بکن من معذرت می خوام کارم رو از دست میدم اخراجم میکنن ، لطفاً

دلارای با اخم دستش را عقب کشید و همزمان رو به ارسلان تکرار کرد :

_ ارسلان بسه بیا بریم

ارسلان انگار صدایش را نمی شنید

رو به مرد پرسید :

_ شما اینجا رو اداره می کنید؟

مرد با احترام سر تکان داد :

_ بله جناب مشکلی پیش اومده؟

زن اجازه نداد ارسلان صحبت کند :

_ بخدا آقای جعفری ناخواسته بود فکر کردم مثل همیشه از بیرون اومدن که مزاحم مشتری ها بشن و درخواست کمک کنن گفتم سریع بیرونشون کنم از کجا باید میدونستم با این آقان؟ چندبار معذرت خواستم متاسفم دیگه تکرار نمیشه توروخدا کشش ندید

جعفری چشم غره ای به فروشنده رفت و دستپاچه رو به دلارای و ارسلان لبخند زد :

_ بخاطر رفتارشون خیلی متاسفم مطمئن باشید خودم این خانم رو توبیخ می کنم

دلارای نفس راحتی کشید

از اینکه مرد مقاومت نکرد و ارسلان را بیشتر خشمگین نکرد خیالش راحت شد

ارسلان اما با جدیت جواب داد :

_ چه توبیخی؟ با بچه طرفی؟!

مرد کلافه سر تکان داد :

_ مطمئن باشید این اتفاق دیگه نمی افته

ارسلان صدایش را بالا برد :

_نه اتفاقاً اگر همین الان یک درس درست هم به تو هم به فروشندت ندم مطمئن باش این اتفاق دوباره میفته

گفت و دست دلارای را گرفت

دلارای بهت زده کنار گوشش گفت :

_ چیکار میخوای بکنی؟ ول کن دیگه

ارسلان دستش را سمت خارج از بوتیک کشید و زیر چشمی نگاهش کرد :

_ تو کاریت نباشه

سرش را برگرداند و نگاهی به داخل بوتیک انداخت

زن که خیال می کرد ارسلان تهدید الکی کرده است با خیال راحت روی صندلی نشسته بود و مرد دست به کمر بالای سرش ایستاده و چیزی را توضیح می داد

نمی توانست به آرامی ان ها باشد

خیلی خوب می‌دانست ارسلان تهدید الکی نمی‌کند و اگر چیزی می گوید اتفاق می‌افتد

ارسلان با قدم های محکم دستش را سمت خارج از پاساژ کشید

دلارای مضطرب و در عین حال عصبی بود :

_ کجا داریم میریم؟

_ گفتم کاری به این چیزا نداشته باش

پاهایش را روی زمین فشرد تا ارسلان نتواند بیشتر از آن جلو بکشدش و صدایش را بالا برد :

_ یعنی چی؟ دارم ازت سوال می پرسم ارسلان

ارسلان خشمگین سمتش برگشت :

_ چه مرگته تو بهت میگم پنج دقیقه ساکت باش تا من درستش کنم

دلارای پوزخند زد و با دست به صورتش اشاره زد :

_ تو از قبل درستش کردی

آلپ‌ارسلان کلافه سر تکان داد :

_ چه ربطی داره؟ قراره تا آخر هرچی که میشه پای این موضوع رو وسط بکشی؟

_ ربطش به اینه که وقتی چنین صورتی واسه من درست می کنی بقیه حق دارن فکر کنن من گدا و محتاج کمکم

بغض کرده خندید و رو به ارسلان که کلافه دستانش را به کمرش زده بود و خیره نگاهش می کرد ادامه داد :

_ دیگه از کجا بدونن که من تک دختر حاج فرهمندم؟! که بابام میتونه ده تا از این بوتیکارو یک شبه بخره

ارسلان تهدیدآمیز انگشتش را بالا برد :

_ ادامه نده اون زنه بعد رید به اعصابم حالا تو بیشتر قهوه ایش کن تا همراه اونا به توام یک درس حسابی بدم

دلارای عصبی و متعجب خندید :

_ تا امروز فقط خودت تحقیر میکردی ولی هر چی بیشتر پیش میریم باید تحقیر بقیه رو هم تحمل کنم

آلپ ارسلان با خشونت بازویش را گرفت :

_ زر نزن تا حالا کی تحقیرت کرده جز این زنیکه پاپتی که اونم الان دهنشو سرویس می کنم؟!

دلارای بغض کرده عقب هلش داد و صدایش را بالا برد :

_ تو! توی لعنتی

با گریه ادامه داد :

_ اون دوستت که منو به چشم دختر خراب میبینه که قراره چند شب به دوستش سرویس بده
اون همسایه هات که هربار بهم طعنه میزنن
اون نگهبان خونت که هر سری با تاسف نگاهم میکنه
حتی اون راننده است که هر بار بهم پوزخند میزنه
همه اینا به خاطر توئه! بخاطر رفتار تو به خودشون اجازه میدن اینقدر منو بی ارزش بدونن ارسلان!

_ وقتی تنها شدیم درباره اش حرف می زنیم

_چطور تو جلوی دوستت وقتی تا سر حد مرگ کتکم زدی تحقیرم می کنی اونوقت من نمیتونم جلو بقیه از این که چی بهم گذشته بگم؟!

آلپ ارسلان خنده‌ای عصبی کرد :

_ میخوای یک سیلی هم جلوی اینا بخوری؟

دلارای با نفرت نگاهش کرد

ارسلان توجهی نکرد

دخترک اعصابش را بهم ریخته بود

_ اگر می خوای ادامه بده

دلارای دستی به گونه خیسش کشید

قبل از اینکه از او فاصله بگیرد زمزمه کرد :

_ خیلی آشغالی

گفت و با قدم های تند سمت پله ها دوید

صدای پای ارسلان را که دنبالش می آمد می‌شنید

پرسرعت تر دوید اما بلاخره ارسلان پیروز شد و چند قدم مانده به در خروجی پاساژ بازویش را از پشت سر کشید

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان سونات مهتاب

  خلاصه رمان :         من بامداد الوندم… سی و شش ساله و استاد ادبیات دانشگاه تهران. هفت سال پیش با دختری ازدواج کردم که براش مثل پدر بودم!!!! توی مراسم ازدواجمون اتفاقی میفته که باعث میشه آیدا رو ترک کنم. همه آیدا رو ترک میکنن. ولی من حواسم دورادور جوری که نفهمه، بهش هست. حالا بعد

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان اتانازی به صورت pdf کامل از هانی زند

  خلاصه رمان:   تو چند سالته دخترجون؟ خیلی کم سن و سال میزنی. نگاهم به تسبیحی ک روی میز پرت میکند خیره مانده است و زبانم را پیدا نمیکنم. کتش را آرام از تنش بیرون میکشد. _ لالی بچه؟ با توام… تند و کوتاه جواب میدهم: _ نه! نه آقا؟! و برای آن که لال شدنم را توجیه کرده

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان اکو
دانلود رمان اکو به صورت pdf کامل از مدیا خجسته

  دانلود رمان اکو به صورت pdf کامل از مدیا خجسته خلاصه رمان:   نازنین ، دکتری با تجربه اما بداخلاق و کج خلق است که تجربه ی تلخ و عذاب آوری را از زندگی زناشویی سابقش با خودش به دوش میکشد. برای او تمام مردهای دنیا مخل آرامش و آسایشند. در جریان سیل ۹۸ ، نازنین داوطلبانه برای کمک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دریچه pdf از هانیه وطن خواه

خلاصه رمان :       داستان درباره زندگی محياست دختری كه در گذشته همراه با ماهور پسرداييش مرتكب خطايی جبران ناپذير ميشن كه در اين بين ماهور مجازات ميشه با از دست دادن عشقش. حالا بعد از سال ها اين دو ميخوان جدای از نگاه سنگينی كه هميشه گريبان گيرشون بوده زندگيشون رو بسازن..     به این رمان

جهت دانلود کلیک کنید
رمان افگار
دانلود رمان افگار جلد یک به صورت pdf کامل از ف -میری

  خلاصه: عاشق بودند؛ هردویشان….! جانایی که آبان را همچون بت می٬پرستید و آبانی که جانا …حکم جانش را داشت… عشقی نفرین شده که در شب عروسی شان جانا را روانه زندان و آبان را روانه بیمارستان کرد… افگار داستان دختری زخم خورده که تازه از زندان آزاد شده به دنبال عشق از دست رفته اش،دوباره پا در عمارت مجد

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کد آبی از مهدیه افشار

    خلاصه رمان :         همه می‌گن بزرگترین و مخ ترین دکتر تهرون؛ ولی من می‌گم دیوث ترین و دخترباز ترین پسر تهرون! روزبه سرمد یه پسر سی و چند ساله‌ی عوضی نخبه‌س که تقریباً تمام پرسنل بیمارستان خصوصیش؛ از زن و مرد گرفته تو کَفِش تاید شدن ::::)))))     به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
48 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
رستا
رستا
2 سال قبل

خیلی رمان قشنگیه ولی پارت گذاریش مشکل داره

حسینی
حسینی
2 سال قبل

سلام
خسته نباشن
وقتی کامل نیست اقدام نکنن
🙄🤔

حسینی
حسینی
2 سال قبل

سلام
بفرماید چرا نمیشه کامل رمان دانلود کرد
اگه کتاب هست اسم نویسنده بفرماید تهیه کنیم وگرنه پیگیر نباشیم‌

الهام
الهام
2 سال قبل
پاسخ به  حسینی

سلام رمان آنلاین هست هنوز تموم نشده روزانه پارت گذاری میشه اگر میخواید کاملش رو بخونید باید یه مدت صبر کنید تا تموم بشه بعد کامل دانلود کنید بخونید(احتمالا پنج شش ماه بعد تموم بشه با این وضعی که نویسنده پارت میده)

Magnetia
Magnetia
2 سال قبل

و در آخر دلارای با پشت افتاد رو پله ها مرد، the end😂😂

-_-
-_-
2 سال قبل
پاسخ به  Magnetia

واقعا از همچی رمان مضخرفی بعید نی اینجو تموم شه😐😂

S
S
2 سال قبل
پاسخ به  Magnetia

😅👏

Magnetia
Magnetia
2 سال قبل

و در آخر دلارای با پشت افتاد رو پله ها مرد، the end😂

miss-dell
miss-dell
2 سال قبل

تم جدید مبارک فاطی خانم….

.....
.....
2 سال قبل

چرا اینقدر کم😕💔

:)
:)
2 سال قبل

یار جنگیه مننن شلوار پلنگیه مننننن
یار جنگیه مننن شلوار پلنگیه مننن

خب دیگه تاهمینجا مینویسم باقیشو هم شماها کامل کنید ببینم چقدر ذهنتون خلااااقه
مدیونید فکر کنید بلد نیستم دیگه 😂🤣
(البته این آهنگ و فاطی جون بهم یاد اوری کرد دیشب وگرنه خودم یادم نبود 😂😂)
از همین تیریبون ازت تشکر میکنم دست راست دیجییییی😂😘

:)
:)
2 سال قبل

😂😂
اشکال نداره همینم عالیه 😂😍😍

♡♡
♡♡
2 سال قبل

خوشم اومد😎😎تازه داری آدم میشی دلی خانوم همین جوری ادامه بده ارسلان باید ادب بشه😉😁

mahdieh1383
mahdieh1383
2 سال قبل

رفتارای خشن و در حین حال احساسی😂

آذرخش
آذرخش
2 سال قبل

یعنی خوراکشون بحث و دعواس 🤧🥴
خیلی کوتاه بود 😕

سولومون
سولومون
2 سال قبل

هه رمان دونی تغییر کرد

:)
:)
2 سال قبل

چ تغییری کرده مگع ؟ من ک هیچ تغییری احساس نمیکنم

:)
:)
2 سال قبل

واقعااا؟
کجاش ؟

:)
:)
2 سال قبل
پاسخ به  :)

آهاااان گرفتم چیشددددد ولش کنننن
خیلی اسکولمممممممممممم

:)
:)
2 سال قبل

فاطی چطوری بعضی نظراتی ک تودمون دادیم و میتونیم از اینجا کلا پاکش کنیم ؟اصلا میشههه؟

مارال
مارال
2 سال قبل
پاسخ به  سولومون

سلام
فاطمه چه جوری بیام توکانال تلگرامت باید تلگرام داشته باشم

زهرا
زهرا
2 سال قبل

چرا این قد کمم میزاری اینم مشکلش شبیه رمان های دیگه میزاری
ولی خدایی رمان های باهالیی میزاری

نرجس فاضلی
نرجس فاضلی
2 سال قبل

سلام فاطمه جان میشه ایدی تلگرام رمان دونی رو بدید چون من تا الان از طریق گوگل دنبالتون میکردم

نرجس فاضلی
نرجس فاضلی
2 سال قبل

امتحان کردم ولی نمیاد متاسفانه
اگه مییتوانی در تلگرام بهتون پیام بدم ایدی رو بهم بدید چون اینجا نمیشه

نرجس فاضلی
نرجس فاضلی
2 سال قبل
پاسخ به  نرجس فاضلی

ممنون عزیزم

حسینی
حسینی
2 سال قبل
پاسخ به  نرجس فاضلی

سلام
بفرماید چرا نمیشه کامل رمان دانلود کرد
اگه کتاب هست اسم نویسنده بفرماید تهیه کنیم وگرنه پیگیر نباشیم‌

گل گلی
گل گلی
2 سال قبل

نویسنده لج کردی؟؟؟😂😂😂😂😂هرچی میگیم بیشترش کم کمترش میکنی؟؟
از همین تریبون اعلام میکنم اگه اینطوری پیش بره مخاطباتو از دست میدی یکیشم منم
تا یه هفته فرصت داری بیشترش کنی وگرنه جلوی حس فضولیمو میگیرم و دیگ نمیخونم😂😂

آتاناز🌹
آتاناز🌹
2 سال قبل
پاسخ به  گل گلی

تو اگه میتونستی جلوی حس فوضولیت رو بگیری میزاشتی دوپارت دوپارت میخوندی 😂

H
H
2 سال قبل

فرصت:(
آخ جوووون پارت😍

Ana
Ana
2 سال قبل

کمه ک فاطی جون

رمانخون
رمانخون
2 سال قبل
پاسخ به  Ana

عاشق ارسلانم😂تام و جری شد😂

دسته‌ها
48
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x