دلارای دستش را جلوی دهانش گرفت و با دست دیگر بازوی ارسلان را کشید :
_ ارسلان تو رو خدا ول کن
زن ملتمس جلو آمد :
_ آقا چرا این طوری می کنید من همینجا فروشنده هستم باور کنید باعث میشید کارامو از دست بدم من که معذرت خواهی کردم
_ از من؟! مگه به من توهین کردی که از من معذرت می خوای
فروشنده مکث کوتاهی کرد و بعد با حرص خیره دلآرای شد :
_ خانوم اگر بهتون توهین کردم عذر می خوام
ارسلان خندید :
اگر؟! کربودی توهینتو نشنیدی؟
خونسرد دستش را روی ویترین کوبید :
_ پرسیدم رئیس اینجا کیه؟
_ اقا غلط کردم خواهشاً کوتاه بیاید
_ بگو رئیست بیاد
_ من نمیدونستم باهمید وگرنه بوتیک ما به رفتار خوب با مشتری معروفه
مردی با عجله از پله های انتهای بوتیک پایین آمد :
_ صدای چیه خانم اصلانی؟ چه اتفاقی افتاده؟
زن ترسیده بازوی دلارای را گرفت :
_ تورو خدا یک کاری بکن من معذرت می خوام کارم رو از دست میدم اخراجم میکنن ، لطفاً
دلارای با اخم دستش را عقب کشید و همزمان رو به ارسلان تکرار کرد :
_ ارسلان بسه بیا بریم
ارسلان انگار صدایش را نمی شنید
رو به مرد پرسید :
_ شما اینجا رو اداره می کنید؟
مرد با احترام سر تکان داد :
_ بله جناب مشکلی پیش اومده؟
زن اجازه نداد ارسلان صحبت کند :
_ بخدا آقای جعفری ناخواسته بود فکر کردم مثل همیشه از بیرون اومدن که مزاحم مشتری ها بشن و درخواست کمک کنن گفتم سریع بیرونشون کنم از کجا باید میدونستم با این آقان؟ چندبار معذرت خواستم متاسفم دیگه تکرار نمیشه توروخدا کشش ندید
جعفری چشم غره ای به فروشنده رفت و دستپاچه رو به دلارای و ارسلان لبخند زد :
_ بخاطر رفتارشون خیلی متاسفم مطمئن باشید خودم این خانم رو توبیخ می کنم
دلارای نفس راحتی کشید
از اینکه مرد مقاومت نکرد و ارسلان را بیشتر خشمگین نکرد خیالش راحت شد
ارسلان اما با جدیت جواب داد :
_ چه توبیخی؟ با بچه طرفی؟!
مرد کلافه سر تکان داد :
_ مطمئن باشید این اتفاق دیگه نمی افته
ارسلان صدایش را بالا برد :
_نه اتفاقاً اگر همین الان یک درس درست هم به تو هم به فروشندت ندم مطمئن باش این اتفاق دوباره میفته
گفت و دست دلارای را گرفت
دلارای بهت زده کنار گوشش گفت :
_ چیکار میخوای بکنی؟ ول کن دیگه
ارسلان دستش را سمت خارج از بوتیک کشید و زیر چشمی نگاهش کرد :
_ تو کاریت نباشه
سرش را برگرداند و نگاهی به داخل بوتیک انداخت
زن که خیال می کرد ارسلان تهدید الکی کرده است با خیال راحت روی صندلی نشسته بود و مرد دست به کمر بالای سرش ایستاده و چیزی را توضیح می داد
نمی توانست به آرامی ان ها باشد
خیلی خوب میدانست ارسلان تهدید الکی نمیکند و اگر چیزی می گوید اتفاق میافتد
ارسلان با قدم های محکم دستش را سمت خارج از پاساژ کشید
دلارای مضطرب و در عین حال عصبی بود :
_ کجا داریم میریم؟
_ گفتم کاری به این چیزا نداشته باش
پاهایش را روی زمین فشرد تا ارسلان نتواند بیشتر از آن جلو بکشدش و صدایش را بالا برد :
_ یعنی چی؟ دارم ازت سوال می پرسم ارسلان
ارسلان خشمگین سمتش برگشت :
_ چه مرگته تو بهت میگم پنج دقیقه ساکت باش تا من درستش کنم
دلارای پوزخند زد و با دست به صورتش اشاره زد :
_ تو از قبل درستش کردی
آلپارسلان کلافه سر تکان داد :
_ چه ربطی داره؟ قراره تا آخر هرچی که میشه پای این موضوع رو وسط بکشی؟
_ ربطش به اینه که وقتی چنین صورتی واسه من درست می کنی بقیه حق دارن فکر کنن من گدا و محتاج کمکم
بغض کرده خندید و رو به ارسلان که کلافه دستانش را به کمرش زده بود و خیره نگاهش می کرد ادامه داد :
_ دیگه از کجا بدونن که من تک دختر حاج فرهمندم؟! که بابام میتونه ده تا از این بوتیکارو یک شبه بخره
ارسلان تهدیدآمیز انگشتش را بالا برد :
_ ادامه نده اون زنه بعد رید به اعصابم حالا تو بیشتر قهوه ایش کن تا همراه اونا به توام یک درس حسابی بدم
دلارای عصبی و متعجب خندید :
_ تا امروز فقط خودت تحقیر میکردی ولی هر چی بیشتر پیش میریم باید تحقیر بقیه رو هم تحمل کنم
آلپ ارسلان با خشونت بازویش را گرفت :
_ زر نزن تا حالا کی تحقیرت کرده جز این زنیکه پاپتی که اونم الان دهنشو سرویس می کنم؟!
دلارای بغض کرده عقب هلش داد و صدایش را بالا برد :
_ تو! توی لعنتی
با گریه ادامه داد :
_ اون دوستت که منو به چشم دختر خراب میبینه که قراره چند شب به دوستش سرویس بده
اون همسایه هات که هربار بهم طعنه میزنن
اون نگهبان خونت که هر سری با تاسف نگاهم میکنه
حتی اون راننده است که هر بار بهم پوزخند میزنه
همه اینا به خاطر توئه! بخاطر رفتار تو به خودشون اجازه میدن اینقدر منو بی ارزش بدونن ارسلان!
_ وقتی تنها شدیم درباره اش حرف می زنیم
_چطور تو جلوی دوستت وقتی تا سر حد مرگ کتکم زدی تحقیرم می کنی اونوقت من نمیتونم جلو بقیه از این که چی بهم گذشته بگم؟!
آلپ ارسلان خندهای عصبی کرد :
_ میخوای یک سیلی هم جلوی اینا بخوری؟
دلارای با نفرت نگاهش کرد
ارسلان توجهی نکرد
دخترک اعصابش را بهم ریخته بود
_ اگر می خوای ادامه بده
دلارای دستی به گونه خیسش کشید
قبل از اینکه از او فاصله بگیرد زمزمه کرد :
_ خیلی آشغالی
گفت و با قدم های تند سمت پله ها دوید
صدای پای ارسلان را که دنبالش می آمد میشنید
پرسرعت تر دوید اما بلاخره ارسلان پیروز شد و چند قدم مانده به در خروجی پاساژ بازویش را از پشت سر کشید
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 5
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
خیلی رمان قشنگیه ولی پارت گذاریش مشکل داره
سلام
خسته نباشن
وقتی کامل نیست اقدام نکنن
🙄🤔
سلام
بفرماید چرا نمیشه کامل رمان دانلود کرد
اگه کتاب هست اسم نویسنده بفرماید تهیه کنیم وگرنه پیگیر نباشیم
سلام رمان آنلاین هست هنوز تموم نشده روزانه پارت گذاری میشه اگر میخواید کاملش رو بخونید باید یه مدت صبر کنید تا تموم بشه بعد کامل دانلود کنید بخونید(احتمالا پنج شش ماه بعد تموم بشه با این وضعی که نویسنده پارت میده)
و در آخر دلارای با پشت افتاد رو پله ها مرد، the end😂😂
واقعا از همچی رمان مضخرفی بعید نی اینجو تموم شه😐😂
😅👏
و در آخر دلارای با پشت افتاد رو پله ها مرد، the end😂
تم جدید مبارک فاطی خانم….
مرسی عزیزم😍😂😘
چرا اینقدر کم😕💔
یار جنگیه مننن شلوار پلنگیه مننننن
یار جنگیه مننن شلوار پلنگیه مننن
خب دیگه تاهمینجا مینویسم باقیشو هم شماها کامل کنید ببینم چقدر ذهنتون خلااااقه
مدیونید فکر کنید بلد نیستم دیگه 😂🤣
(البته این آهنگ و فاطی جون بهم یاد اوری کرد دیشب وگرنه خودم یادم نبود 😂😂)
از همین تیریبون ازت تشکر میکنم دست راست دیجییییی😂😘
خواهش می کنم✋✋😂
منم بقیشو بلد نیستم ☹️
😂😂
اشکال نداره همینم عالیه 😂😍😍
خوشم اومد😎😎تازه داری آدم میشی دلی خانوم همین جوری ادامه بده ارسلان باید ادب بشه😉😁
رفتارای خشن و در حین حال احساسی😂
یعنی خوراکشون بحث و دعواس 🤧🥴
خیلی کوتاه بود 😕
هه رمان دونی تغییر کرد
آره دیدی چه قشنگ شده😍
چ تغییری کرده مگع ؟ من ک هیچ تغییری احساس نمیکنم
عه خیلی عوضش شده که☹️😂
واقعااا؟
کجاش ؟
تمش دو سه بار برو بیرون از سایت باز بیا شاید دیدیش
آهاااان گرفتم چیشددددد ولش کنننن
خیلی اسکولمممممممممممم
😂😂😂
نه شما نمیشه ،ولی اگه خاستی ب من بگو پاک کنم
آره بخاطر همین بوده
فاطی چطوری بعضی نظراتی ک تودمون دادیم و میتونیم از اینجا کلا پاکش کنیم ؟اصلا میشههه؟
ن نمیشه 😂
سلام
فاطمه چه جوری بیام توکانال تلگرامت باید تلگرام داشته باشم
اره عزیزم باید تل داشته باشی
چرا این قد کمم میزاری اینم مشکلش شبیه رمان های دیگه میزاری
ولی خدایی رمان های باهالیی میزاری
آره این کم پارت میده کلا ،روز اولم واقعا حیفم اومد نزارمش ولی الان پشیمون شدم…شمام فک کنین رمانیه که هفته ای یا ماهی ی بار پارت میده…دیگه چه میشه کرد
سلام فاطمه جان میشه ایدی تلگرام رمان دونی رو بدید چون من تا الان از طریق گوگل دنبالتون میکردم
نگا آخر رمان دیدی نوشته کانال رمان من رو اون کیلک کن بیای تو کانال
امتحان کردم ولی نمیاد متاسفانه
اگه مییتوانی در تلگرام بهتون پیام بدم ایدی رو بهم بدید چون اینجا نمیشه
fatemeh786 آره عزیزم
ممنون عزیزم
پیدا کردی؟؟؟
تو گوگلم بزنی کانال رمان من میاره
سلام
بفرماید چرا نمیشه کامل رمان دانلود کرد
اگه کتاب هست اسم نویسنده بفرماید تهیه کنیم وگرنه پیگیر نباشیم
نویسنده لج کردی؟؟؟😂😂😂😂😂هرچی میگیم بیشترش کم کمترش میکنی؟؟
از همین تریبون اعلام میکنم اگه اینطوری پیش بره مخاطباتو از دست میدی یکیشم منم
تا یه هفته فرصت داری بیشترش کنی وگرنه جلوی حس فضولیمو میگیرم و دیگ نمیخونم😂😂
ای بابا🤕😂
تو اگه میتونستی جلوی حس فوضولیت رو بگیری میزاشتی دوپارت دوپارت میخوندی 😂
فرصت:(
آخ جوووون پارت😍
کمه ک فاطی جون
🥺🥺💔
عاشق ارسلانم😂تام و جری شد😂