رمان دل دیوانه پسندم پارت 99 - رمان دونی

 

 

نشستم

اونم کنارم نشست.

 

گفت : خوبی؟

_ این همه راه منو کشوندی اینجا که بگی خوبی؟

 

_ خب دارم سر صحبت رو باز می کنم عزیزم.

_ آره خوبم.

برگشت سمتم.

 

دستش رو زد زیر سرش و زل زدبم.

منم هی خودمو می زدم به کوچه علی چپ.

 

_ نگام نمی کنی؟

نگاهش کردم.

_ خب….

 

_ خب هیچی. نگام کن فقط.

ی خوام دلتنگیم رفع بشه.

 

_ خب. شد؟

_ من تا آخر عمرم نگاهت کنم دلتنگیم رفع نمیشه.

 

یه جوری شدم. و سرم رو انداختم پایین.

 

_ دلارام؟

_ بله؟

_ خیلی دوست دارم.

بازم دلم تکون خورد.

 

_ تو نمی خوای چیزی بگی؟

 

_ چی بگم.

_ هوفی کشید و روش رو برگردوند

 

 

 

جدی گفتم :

مازیار. من هنوز کارایی که باهام کردی یادم نرفته.

 

درسته، شاید تا حدی مجبور بودی. و با اون بخش ها کاری ندارم.

 

ولی خودت خوب می دونی که چه کارای دیگه ای کردی.

 

گاهی حتی یه سری رفتار ها قابل بخشش نیست.

 

گفتم زمان می خوام که کنار بیام.

 

من حتی هنوز نتونستم این شغل تو رو قبول کنم.

 

هنوز باورم نشده.

 

هنوز تو شوکم.

خب مسلمه نمی تونم اونجور که می خوای باهات رفتار کنم.

 

باید صبر کنی. جز این چیزی نمی تونم بگم.

و هیچ قولی هم نمی دم.

 

باید صبر کنیم ببینیم من می تونم کنار بیام و باهات مثل سابق باشم یا نه.

 

همین.

نگاهم کرد.

هم سختش بود هم بهم حق می داد.

 

سر تکون داد و گفت :

درست میگی.

 

از توی داشبورد یه جعبه در آورد و گرفت جلوم.

 

گفتم : چیه این؟

 

 

 

 

_ بازش کن.

دیگه سوال پیچش نکردم و در جعبه رو باز کردم.

 

با دیدن همون ست طلا سفیدی که قرار بود با هم بریم بگیریم، حالم یه جوری شد.

 

بغضم گرفت. خیلی ناخودآگاه.

تمام خاطرات اون روز برام زنده شد

…..

_ مازیار مازیار. این یکی رو.

_ کدوم؟

_ عه. کوری مگه…

همین جلوعه دارم با انگشت نشون می دم

 

– اون سفیدا رو می گیی.

_ آره.

خوشگله نه؟

 

_ همون که روش با نگین آبی کار شده؟

_ آره خودشه.

_ قشنگه.

خوشت اومده؟

 

_ بله استاد. خیلی خوشم اومده.

 

_ اگه خوشت اومده که تمومه.

معلومه خیلی براشون ذوق داری.

بریم تو.

….

همون موقع گوشیم زنگ خورد و مامانم گفت فوری باید بریم خونه.

 

و نشد اون روز اون ست رو بخریم.

 

به زور داشتم جلوی ریزش اشک هام رو می گرفتم.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.4 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان عاصی

    خلاصه رمان:         در انتهای خیابان نشسته ام … چتری از الیاف انتظار بر سر کشیده ام و … در شوق دیدنت … بسیار گریسته ام … به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0 تا الان رای

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کفش قرمز pdf از رؤیا رستمی

  خلاصه رمان :         نمی خواد هنرپیشه بشه، نه انگیزه هست نه خواست قلبی، اما اگه عاشق آریو برزن باشی؟ مرد قلب دزدمون که هنرپیشه اس و پر از غرور؟ اگه این مرد قلب بشکنه و غرور له کنه و تپش قصه مون مرد بشه برای مقابله کردن حرفیه؟ اگه پدر دکترش مجبورش کنه به کنکور

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان 365 روز
دانلود رمان 365 روز به صورت pdf کامل از گل اندام شاهکار

    خلاصه رمان 365 روز :   در اوایل سال ۱۳۹۷ گل اندام شاهکار شروع  به نوشتن نامه‌هایی کرد که هیچ وقت به دست صاحبش نرسید. این مجموعه شامل ۲۹ عدد عشق نامه است که در ۳۶۵ روز  نوشته شده است. وی در نامه‌هایش خودش را کنار معشوق‌اش تصور می‌کند. گاهی آنقدر خودش را نزدیک به او احساس می‌کند که می‌تواند خانواده‌ای

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عنکبوت

    خلاصه رمان :         مدرس فیزیک یکی از موسسات کنکور ناپدید می‌شود و با پیدا شدن جنازه‌اش در ارتفاعات شمالی تهران، شادی و کتایون و اردوان و سپنتا و دیگران ناخواسته، شاید هم خواسته پا به قصه می‌گذراند و درست مثل قطعات یک جورجین مکملی می‌شوند برای باز کردن معماهای به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آتشم بزن ( جلد سوم ) به صورت pdf کامل از طاهره مافی

  خلاصه رمان:   « جلد اول :: خردم کن »   من یه ساعت شنیام. هفده سال از سالهای زندگیام فرو ریخته و من رو تمام و کمال زیر خودش دفن کرده. احساس میکنم پاهام پر از شن و میخ شده است، و همانطور که زمان پایان جسمم سر میرسه، ذهنم مملو از دونه های بالتکلیفی، انتخاب های انجام

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سونات مهتاب

  خلاصه رمان :         من بامداد الوندم… سی و شش ساله و استاد ادبیات دانشگاه تهران. هفت سال پیش با دختری ازدواج کردم که براش مثل پدر بودم!!!! توی مراسم ازدواجمون اتفاقی میفته که باعث میشه آیدا رو ترک کنم. همه آیدا رو ترک میکنن. ولی من حواسم دورادور جوری که نفهمه، بهش هست. حالا بعد

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
اِلارا
اِلارا
1 سال قبل

من همه امیدم به اینه بیخیال مازیار بشه بدتر هی داره باهاش راه میاد! آدمی که دست به راهی مثل دزدیدن دختر مردم و تجاوز بهش بزنه به درد لای جرز دیوار هم نمی‌خوره! حالا هر چی بهونه بتراشه برای کارهاش…

ثنا
ثنا
1 سال قبل

بایه ست طلا خر شدی

Ebrahim Talbi
Ebrahim Talbi
1 سال قبل
پاسخ به  ثنا

🤣 بلا نسبت خر نشد زیاد احساساتی شد

دسته‌ها
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x