_ سمیه جان خوبی عزیزم ؟
سمیه لیوان آب را از دست ریحانه گرفته یک نفس سر کشید تشکر آرامی کرده اشک های غلتیده روی صورتش را با دست پس زد
آرام از جا بلند شده به سمت دستشویی رفت
در را بسته مشتش را از آب سرد پر کرد چندین بار به صورتش مشت آب را پرتاب کرده حالش بهتر شد به قیافه اش در آینه ی دستشویی نگریست
دو چشم عسلی داشت و لب هایی متوسط اما کمی باریک ، بینی سر پایین اما کوچک و متناسب با چهره اش ، صورتی بیضی مانند و مژه های مشکی رنگ و نسبتا بلند
دختر زیبایی بود و ترکیب صورتش طوری چیده شده بود جذاب دیده شود
حالش از این زندگی بهم میخورد ، از خودش ، از چهره اش که در آینه در حال تجزیه آن بود و بیشتر از هر چیز از جنس مردان !
از پدرش هم متنفر بود که رفت و او را به این روز انداخت
تمام زندگیش به تاراج رفته بود حتی دیگر دختر نبود و زنی خراب نامیده میشد که برای امرار معاش زندگی در آغوش مردان نامحرم می خوابد
مادرش اگر می شنید کمرش خم نمی شد ؟ عکس العمل ارمینش چه بود ؟
حاضر بود بمیرد اما هرگز و هرگز آرمین متوجه این موضوع نشود ! اگر از این عشق دوری می کرد مضمونش این بود که نمی خواست له شدن غرور و شخصیت عشقش را تماشا کند
اگر از آرمین دوری می کرد و عشقش را مخفی کرد دلیلش فقط آرمین بود
او دیگر دختر نبود و رویای شیرین ازدواج و بچه دار شدن را باید همراه با خود در گور می برد
این میان از سرنوشتی می نالید که او را خراب کرده بود او را فردی خیانت کار کرده بود ، عشقش را از او گرفت مادرش را جلوی چشمانش پر پر کرد و خودش را نابود تر از کلمه ی نابود کرد
از دستشویی بیرون آمده ریحانه را با تلفن نزدیک خود دید متعجب به ریحانه نگریست و تلفنی که در حال زنگ خوردن بود
ریحانه موبایل سمیه را به دستش داده گفت : سودابه خانومه
گوشی را از او گرفته دکمه ی سبز رنگ را لمس کرد صدای مریض مادرش را شنید : الو سمیه ؟
با بغض پاسخ داد : سلام جانم مامان ؟
_ خوبی ؟ سمیه مامان واسه شام هر طور شده پاشو بیا خونه آرمین برگشته شامم دعوت شدیم آرمین بفهمه رفتی تو خونه غریبه و اینا شر به پا می کنه
مادرش سرفه کرده گفت : هر چی هم به تو گیس بریده میگم بزار خودم برم مگه میزاری ؟ شام پاشو بیا خونه
قلبش لرزید و دچار تپش قلب بالا شد توانی در کنترل این ضربه های محکم به قلبش نداشت دست لرزانش را روی قلبش نهاده آب دهان قورت داد او اصلا آمادگی رو به رو شدن با آرمین را نداشت
حالا باید با چه بهانه ای آرمین را از خود می راند ؟
میگفت عاشقت هستم اما نمی توانم با تو باشم ؟
اگر می پرسید چرا ؟
باید میگفت چون دختر نیستم ؟ نه باید بهانه جویی می کرد باید آرمین را از خود دور می کرد
صحبتش که با مادرش تمام شد موبایلش را خاموش کرد و به سمت آشپزخانه حرکت کرد تا نهار را آماده کنند
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 1 / 5. شمارش آرا 2
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
😐☹️
عالی بید رمانت
ولی دلم خیلی برای آرمین میسوزه 😢💔
راسی سمیه میتونست طوری که دختر بمونه هم این کارو انجام بده میتونست نذاره پرده بکارتش پاره شه یا میتونست از هزار راه دیگه پول در بیاره ولی چرا اینجوری😞 به نظرم سمیه دختر خوبی نیست لیاقت ارمینم نداره چون اگه واقعا ارمین و دوست داشت هیچوقت این کارو نمی کرد😞😢
مجبوره خوب به خاطر مخارج زندگیش ، اما خوب راه ها ی دیگری هم بود
مثل همیشه عالی بود گلم
بابت چند پارت اضافهی امروز هم ممنون