از دستشویی بیرون آمده دوباره کنار سودابه نشست
حالش و البته روحش جلا یافته بود ، خوب که نه اما بهتر شده بود
هر چند صورت رنگ پریده اش توجه زن عمو و هانا را به خود جلب کرد ، معذب سر به زیر انداخته به گفتگوی آنها گوش سپرد ، کلماتی که ادا می کردند همه در گرد حاشیه بودند و مبحث جالبی نبود که او را بر انگیزد اما به یکباره مادرش چیزی گفت که احساس عشق و حسرت تا اعماق وجودش ریشه دواند
وقتی مادرش خطاب به زنعمویش گفت : راست ی آرمین جان کجاست ؟
با نام آرمین قبلش دردمند شد
اما وقتی که زن عمویش لب گشود و گفت : وای یادم رفتا ، آرمین رفته نوشابه و میوه بخره ، هانا مامان پاشو به داداشت ی زنگ بزن
به یکباره خجالت و شرم وجودش را لبریز کرد ! سمیه چه خیالات نکرده بود به گمان خود که آرمین طبع داغ این عشق را به فراموشی سپرده در صورتی که اوی بیچاره تنها به خرید رفته است ، چه زود قضاوت کرده بود و وای بر او که به عشق خود اعتماد نداشت
سودابه لبخندی زده گفت : دستش درد نکنه نیاز نبود این کارا چیه خجالت میدی ، فردا شام هم دعوت من
ای وای از دست این فردین بازی های مادرش !
چرا دست از سر این دختر بر نمی داشت ، یکی نبود بگوید جان هر کس دوست می داری نکن !
سمیه از همین یک دیدار با آرمین لرزه به تنش افتاده چه برسد دوباره او را ببیند و مجددا مرخصی بگیرد !
لعنت به او که در دام این روزگار شوم و سیه چهره افتاد …
عصبی نگاهی غضب آلود گذرایی به مادرش انداخت
سودابه فارغ از هر چیز پیشنهاد صمیمانه اش را به زن عمویش داده افزود : نه نیارین که ناراحت میشم !
نگاه ملتمس سمیه روی زنعمویش افتاد ، در دل نجوا می کرد ای کاش پاسخ منفی دهند یا نه بیاورند اما با جمله ای که از دهان زنعمویش خارج شد ، امیدش ناامید شد
_ باشه چشم
باشه چشم ؟ کاش میشد بگوید زن عمو جان همان آرمین و همین هانایت نکن اینگونه
با من این کارا را نکن و نکنید ! کاش میشد فریاد بزند و حیف که نمیشد
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 1 / 5. شمارش آرا 1
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
این سمیه چه پررو تشریف داره 😂 خیانت کرده بعد میگه چرا نمیاد ببینه منو 😂😂
افرین بر نویسنده عزیز که چنان خوش ذوق هستند
ومهارتی شگرف در نوشتن وبازی با کلمات دارند
تبریک میکم 🌹
وامیدوارم که موفق باشید 💖
من خودم دستی به قلم دارم 😊🙃
ومتن هایم تعریف از خود نباشد ارزش خواندن دارند 😁😁
ممنونم عزیزم
بله مشخصه استعداد خاصی توی نویسندگی داری 😍❤️
اگه رمانی نوشتی خوشحال میشم بخونم
اگه ننوشتی هم حتما بنویس قلمت قابل تحسینه عزیزم ❤️
ممنون از لطف شما
باعث افتخار منه که شما رمانم رو بخونید
بازم ممنون از شما ونظرات گرم زیباتون😍😘✌💘❤💯💕
فکر کنم با ارمین ازدواج کنه و پبام هم با اون اتناس اتوساس کیه؟ ازدواج کنه و اینجوری اصن نمیچسبه بهم😑
آتوسا بود😂😂
بنظرم آخرش سمیه با پیام ازدواج می کنه به زور
آرمین هم خودکشی می کنه 💔😂
این جزء محدود رماناییه که درباره ی اخرش نظری ندارم
ارهه
من همیشه ته همه رمانا رو حدس میزدم و درست هم بودن ولی این یکی رو نمی دونم چی میشه..
همین که این رمان رو جذاب کرده یه فیلم یه رمان ، یه نمایشنامه ، نویسنده کارگردان ، نمایشنامه نویس انقدر باید مهارت داشته باشندتا خواننده ببینده ، و شنونده نتواند حدس بزنه اخر قضیه چی میشه این یعنی خلاقیت …