رمان دونی

 

 

هانی می خواست جوابش را بدهد که در باز شد و عمه آشا از حیاط آمد توی سالن … با دیدن صورت های خندان ما گفت :

 

– همیشه به شادی باشید دخترا ! کارای پذیرایی رو شماها باید می کردین ، نه من !

 

و رد شد و رفت توی آشپزخانه . همیشه همینطور بود … بیخود و بی جهت نیش می زد و می رفت !

 

هستی کج شد به سمت من و با صدایی که تا آشپزخانه و گوش های تیز عمه نرسد ، پرسید :

 

– مال شهاب چه مزه ای می ده ؟!

 

هانیه و فافا باز زدند زیر خنده و من مشت کوبیدم توی رانِ پای هستی .

 

– ببند گاله رو هستی ! صداتو می شنون آبرو حیثیت برام نمی مونه !

 

– راست می گن که بوی آب وایتکس می ده ؟!

 

ول کن نبود ! فافا گفت :

 

– آیدا هنوز نامزده … شاید از نزدیک ندیده باشه ! ولی هانیه می دونه !

 

– آره هانیه ! مال دیبی جان چه مزه ای می ده ؟

 

هانیه چنگ زد به گونه اش … ولی نمی توانست خنده اش را کنترل کند .

با تاسف برای اینهمه تباهی سر تکان دادم … هستیِ بی آبرو تازه از این بحث خوشش آمده بود و تا کار را به جاهای باریک نمی کشید رها نمی کرد !

 

– هانی جان عمه الهام سرِ تربیت این سلیطه مشغول چه کاری بوده دقیقا ؟!

 

 

 

 

 

هانیه همانطور که می خندید یک دستش را به دسته ی مبل گرفت و یک دستش را روی شکمِ بزرگش گذاشت و به سختی از جا بلند شد :

 

– خدا ما رو از شرّ این وزه خانم در امان نگه داره ! من برم کمک خاله آشا تا همین امشب از خنده بچه ام توی پاچه ام نیفتاده !

 

و راه افتاد به سمت آشپز خانه .

 

هووفی کشیدم و من هم از جا بلند شدم و توی آشپزخانه رفتم . قبل از اینکه وارد شوم ، شنیدم که عمه آشا یواشکی از هانیه می پرسید :

 

– داشتین چی بهم می گفتین خاله جان ؟!

 

نیشخندی زدم و بی هوا وارد آشپزخانه شدم .

 

– کمک لازم دارید عمه جون ؟!

 

عمه آشا خیلی زود خودش را جمع و جور کرد و با لحنی معمولی گفت :

 

– همین بشقابا و لیوانا رو ببرید توی حیاط !

 

به هانیه اجازه ندادیم دست به چیزی بزند و او را خیلی زود فرستادیم توی حیاط ، ور دل دیبی جانش .

 

من و فافا و هستی تمام ظرف و ظروف شام را روی هم چیدیم و به حیاط بردیم .

 

مردها در حیاط خانه ی عمه آشا باربیکیو راه انداخته بودند و کوبیده و جوجه کباب درست می کردند .

 

 

 

 

 

زن عمو سوده و عمه الهام با هانیه گرم گفتگو بودند و لابد داشتند از تجربیات زایمانشان برای او می گفتند . فرهود و شایان انتهای حیاط بزرگ بدمینتون بازی می کردند .

 

خدا را شکر شادی نیامده بود ! به خاطر اخلاق گندش هیچوقت در جمع ما دخترها جایی نداشت و ترجیح می داد خودش را یک دختر خوب و درسخوان نشان بدهد و به بهانه ی درسهایش در دورهمی ها شرکت نکند .

 

به محض اینکه پایم را توی حیاط گذاشتم ، متوجه نگاه خیره و عمیق شهاب روی خودم شدم .

 

روی  لبه ی باغچه کنار هوشنگ یا همان دیبی جان نشسته بود .

 

بی اعتنا و سرد نگاهم را از چشم های براقش گرفتم و به سمت میز پلاستیکی رفتم .

 

از دو شب قبل که در پاساژ با هم حرفمان شد ، با او سرد و قهر آلود رفتار می کردم .

 

قلبم می شکست از اینکه با شهاب عزیزم بد رفتاری کنم … ولی من باید می فهمیدم چه چیزی را پنهان می کند .

 

پارچ های دوغ و نوشابه را روی میز گذاشتم که هانیه با اشتیاق گفت :

 

– ای وای … از این دوغ محلی ها !

 

از برق نگاهش به خنده افتادم … حامله بود و عاشق خوراکی های ترش ! همانطور که پارچ بزرگ را بلند می کردم تا برایش توی یکی از لیوان ها دوغ بریزم ، گفتم :

 

– چیه ؟ نی نیت دلش خواست ؟

 

که ناگهان با تنه ی محکمی که به تنم خورد … تکان سختی خوردم … .

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان ستی pdf از پاییز

    خلاصه رمان :   هاتف، مجرمی سابقه‌دار، مردی خشن و بی‌رحم که در مسیر فرار از کسایی که قصد کشتنش را دارند مجبور به اقامت اجباری در خانه زنی جوان می‌شود. مردی درشت‌قامت و زورگو در مقابل زنی مظلوم و آرام که صدایش به جز برای گفتن «چشم‌» شنیده نمی‌شود. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سونات مهتاب

  خلاصه رمان :         من بامداد الوندم… سی و شش ساله و استاد ادبیات دانشگاه تهران. هفت سال پیش با دختری ازدواج کردم که براش مثل پدر بودم!!!! توی مراسم ازدواجمون اتفاقی میفته که باعث میشه آیدا رو ترک کنم. همه آیدا رو ترک میکنن. ولی من حواسم دورادور جوری که نفهمه، بهش هست. حالا بعد

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان راز ماه

    خلاصه رمان:         دختری دورگه ایرانی_آمریکایی به اسم مهتا که در یک رستوران در آمریکا گارسونه. زندگی عادی و روزمره خودشو میگذرونه. تا اینکه سر و کله ی یه مرد زخمی تو رستوران پیدا میشه و مهتا بهش کمک میکنه. ورود این مرد به زندگی مهتا و اتفاقای عجیب غریبی که برای این مرد اتفاق

جهت دانلود کلیک کنید
رمان عشق صوری پارت 24
دانلود رمان خفقان

    خلاصه رمان:         دوروز به عروسیم مونده و باردارم عروسی که نمیدونه پدر بچه اش کیه دست میزارم روی یه ظالم،ظالمی که… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 1.7 / 5. شمارش آرا 3 تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دختر بد پسر بدتر

    خلاصه رمان :       نیاز دختری خود ساخته و جوونیه که اگر چه سختی زیادی رو در گذشته مبهمش تجربه کرده.اما هیچ وقت خم‌نشده. در هم‌نشکسته! تنها بد شده و با بدی زندگی می کنه. کل زندگیش بر پایه دروغ ساخته شده و با گول زدن و گناه و هرچه که نادرسته احساس خوبی داره. اما

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قصه ی لیلا به صورت pdf کامل از فاطمه اصغری

      خلاصه رمان :   ده سالم بود. داشتند آش پشت پایت را می‌پختند. با مامان آمده بودیم برای کمک. لباس سربازی به تن داشتی و کوله‌ای خاکی رنگ کنار پایت روی زمین بود. یک پایت را روی پله‌ی پایین ایوان گذاشتی. داشتی بند پوتینت را محکم می‌کردی. من را که دیدی لبخند زدی. صاف ایستادی و کلاهت

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
مهتاب
مهتاب
1 سال قبل

پارتتتت جدید
دارم دیوونه میشم

دسته‌ها
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x