رمان دونی

 

 

فرهود از پشت خودش را به من کوبیده بود … .

 

تکان سختی خوردم و نزدیک بود پارچ دوغ از دستم رها شود … ولی به سختی تعادلم را حفظ کردم .

 

تا قبل از اینکه بتوانم واکنشی نشان بدهم … شهاب خودش را به من رساند . دستش را دور کمرم حلقه کرد و من را سفت و سخت به عقب کشاند و سینه به سینه ی فرهود در آمد .

 

– چته تو ؟ کوری ؟!

 

لحنش تهاجمی و خصمانه بود … فرهود گفت :

 

– ببخشید ، حواسم نبود ! … ببخشید دختر دایی !

 

با غیظ نگاهش کردم … یک مدلِ بدی از فرهود بیزار بودم ! پسرکِ چندشِ نچسبی بود که زیادی نگاهم می کرد !

 

شهاب باز با همان لحن خصمانه به جای من پاسخ داد :

 

– حواست کجا بود ؟! … اگه گمش کردی پیداش کنم واست !

 

بی میل دست شهاب را گرفتم :

 

– شهاب ! بی خیال !

 

و فرهود شیر شده گفت :

 

– اصلا تو رو سننه ؟! … من دارم با آیدا حرف می زنم !

 

 

 

 

 

انگار کسی در آتش شهاب دمیده باشد … بر افروخته تر شد . با حرکت تندی دستش را از بین دست های من بیرون کشید و رخ به رخ فرهود ایستاد :

 

– یه بار دیگه بگو آیدا ! … یه بار دیگه بگو اگه جراتش رو داری !

 

کار داشت به جای بدی کشیده می شد و من واقعا می ترسیدم دعوا راه بیفتد .

 

سوده از جا پرید و خودش را مابین دو مرد انداخت .

 

– شهاب ! … ای وای خاک به سرم ! چیکار داری می کنی !

 

عمه الهام و هوشی و بقیه هم آمدند و بین شهاب و فرهود فاصله انداختند .

 

خدا را شکر دعوا نشد … ولی خوبی اش این بود که فرهود دیگر اسمم را تکرار نکرد !

 

تپش قلبم تند شده بود … . شهاب چرخید به طرفم و گفت :

 

– آیدا بیا !

 

– چیکارم داری ؟!

 

یک لحظه پلک هایش را روی هم فشرد و بعد عصبی و پرخاشگر تکرار کرد :

 

– بهت می گم بیا !

 

و مچ دستم را گرفت و من را از بین جمعیت دنبال خودش کشید … .

 

 

 

 

برای اولین بار بود که در جمع با من تند شده بود !

 

انتظارش را از او نداشتم … قلبم شکست و بغض کردم ، ولی می مردم هم جلوی دیگران به گریه نمی افتادم !

 

من را همراهش کشید به انتهای حیاط و پشت دار و درخت های سر سبز . وقتی مطمئن شدم دیگر در تیررس نگاه کسی نیستیم ، دستم را یک ضرب از بین انگشتانش بیرون کشیدم و سر جا میخکوب ماندم .

 

شهاب برگشت و نگاه هشدار آمیزی به من انداخت . گفتم :

 

– تو به چه حقی با من اونجوری حرف می زنی ؟! … اونم … اونم جلوی مامانت و بقیه ی …

 

– چته تو ؟!

 

– من چمه ؟! … تو چته ؟!

 

– دو روزه ریدی به اعصاب و زندگی من ! … نه حرف می زنی … نه نگاهم می کنی ! قهر کردی ، هان ؟!

 

لب هایم را روی هم فشردم و بزاق دهانم را قورت دادم … پس قهر کردنم را فهمیده بود !

 

بدون اینکه جوابش را بدهم ، از کنارش عبور کردم و روی لبه ی باغچه نشستم . شهاب کلافه و عصبی گفت :

 

– تو غلط کردی که با من قهری ! فهمیدی ؟ غلط کردی !

 

– صدات رو بالا نبر واسه ی من !

 

– هر کاری دلم بخواد می کنم ! اعصاب نذاشتی واسم ! دِ آخه چته تو ؟! … چته ؟!

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 8

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان مانلی
دانلود رمان مانلی به صورت pdf کامل از فاطمه غمگین

    خلاصه رمان مانلی :   من مانلیم…..هجده سالمِ و از اونجایی که عاشق دنیای رنگ‌ها هستم، رشته هنر رو انتخاب کردم و در حال حاضر   سال آخر هنرستان رو پشت سَر می‌ذارم. به نظرم خیلی هیجان انگیزِ  که عاشق نقاشی و طراحی باشی و تو رشته مورد علاقه‌ات تحصیل کنی و از بازی با رنگ‌ها لذت ببری. در کنار

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آغوش آتش جلد دوم

    خلاصه رمان :         آهیر با سن کَمِش بزرگه محله است.. در شب عروسیش، عروسش مرجان رو میدزدن و توی پارک روبروی خونه اش، جلوی چشم آهیر میکشنش.. آهیر توی محل میمونه تا دلیل کشته شدن مرجان و قاتل اونو پیدا کنه.. آهیر که یه اسم کُردیه به معنای آتش، در ظاهر آهنگری میکنه ولی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان جایی نرو pdf از معصومه شهریاری (آبی)

  خلاصه رمان: جایی نرو، زندگی یک زن، یک مرد، دو شخصیت متضاد، دو زندگی متضاد وقتی کنار هم قرار بگیرند، چی پیش میاد، گاهی اوقات زندگی بازی هایی با آدم ها می کند که غیرقابلِ پیش بینی است، کیانمهر و ترانه، برنده این بازی می شوند یا بازنده، میتونند جای نداشتن های هم را پر کنند …   به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان روزگار جوانی

    خلاصه رمان :   _وایسا وایسا، تا گفتم بریز. پونه: بخدا سه میشه، من گردن نمیگیرم، چوب خطم پره. _زر نزن دیگه، نهایتش فهمیدن میندازی گردن عاطی. عاطفه: من چرا؟ _غیر تو، از این کلاس کی تا حالا دفتر نرفته؟ مثل گربه ی شرک نگاهش کردم تا نه نیاره. _جون رز عاطییی! ببین من حال این رو نگرفتم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مرا به جرم عاشقی حد مرگ زدند pdf از صدیقه بهروان فر

  خلاصه رمان :       داستانی متفاوت از عشقی آتشین. عاشقانه‌ای که با شلاق خوردن داماد و بدنامی عروس شروع میشه. سید امیرعباس‌ فرخی، پسر جوون و به شدت مذهبیه که به خاطر حمایت از زینب، دختر حاج محمد مهدویان، محکوم به تحمل هشتاد ضربه شلاق و عقد زینب می شه. این اتفاق تاثیر منفی زیادی روی زندگی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نشسته در نظر pdf از آزیتا خیری

  خلاصه رمان :     همه چیز از سفره امام حسن حاج‌خانم شروع شد! نذر دامادی پسر بزرگه بود و تزئین سبز سفره امیدوارش می‌کرد که همه چیز به قاعده و مرتبه. چه می‌دونست خانم‌جلسه‌ایِ مداح نرسیده، نوه عموی حاجی‌درخشان زنگ می‌زنه و خبر می‌ده که عزادار شدن! اونم عزای کی؟ خود حاجی و پسر وسطیش، صابر و تازه

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

8 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
بانو
بانو
1 سال قبل

چقد کوتاه پارت میزاری😕😕

رضا میر
رضا میر
پاسخ به  بانو
1 سال قبل

این چیزا واسه ما عادی شده شما هم عادت کنید

زن احسان علیخانی
زن احسان علیخانی
1 سال قبل

خدایا چه رابطه شون خوشگله😍

رضا میر
رضا میر
پاسخ به  زن احسان علیخانی
1 سال قبل

ولی قراره کمتر از چن وقت دیگه مثلثی شه و کلی ماجرای…..

Haniyeh
Haniyeh
پاسخ به  رضا میر
1 سال قبل

میشه بگی چی میشه ؟؟

رضا میر
رضا میر
پاسخ به  Haniyeh
1 سال قبل

من نمیدونم ولی از خلاصه داستان و عکسش میشه حدس زد مثلثیه

فرزانه
فرزانه
پاسخ به  رضا میر
1 سال قبل

سلام اسم نویسنده چیه

رضا میر
رضا میر
پاسخ به  فرزانه
1 سال قبل

از ادمین بپرسید به جان خودم من فقط میخونم

دسته‌ها
8
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x