رمان سکانس عاشقانه پارت 29 - رمان دونی

رمان سکانس عاشقانه پارت 29

بهار

با دردی که تو چهارستون بدنم پیچید چشم باز کردم .!

گیج و منگ به اطرافم نگاه کردم …انقدر همه جا تاریک بود که قدرت تشخیص رو ازم بگیره …!

سعی کردم بشینم اما انگار به دوتا دستم وزنه وصل کردن ، نمیتونستم حتی تکونشون بدم ..!

جیغ بلندی زدم و پاهای ازادم رو محکم به تخت فلزی که زیر پام بود میزدم ..!

_ خانم دکتر

با شنیدن صدا از ترس دهنم قفل شد ..
با ترس به اطرافم نگاه کردم خدایا من کجام؟

انقدر ترسیده بودم که قدرت تکلمم رو از دست داده بودم ..

_ نترس عروسک هنوز اتفاقی نیوفتاده که خودتو خیس کردی …

بدنم از ترس میلرزید و پاهام شل شده بودن …حرف زدن تو اون لحظه برام سخت ترین کار دنیا شده بود …حتی نمیتونستم زبونم رو تکون بدم ..!

با نشستن دستی روی شکمم جیغی از ته وجودم کشیدم …

کف دستشو روی دهنم گذاشت و محکم فشار داد ..!

نور شدیدی تو چشمام خورد که باعث شد چشمام رو ببندم ..بعد از چند ثانیه اروم پلک زدم و چشمام رو باز کردم ..!

با دیدن شخصی که سعی در خفه کردنم داشت چشمام از تعجب گرد شده بود ..!

نیشخندی زد و با نفرت به چشمام زل زد و گفت :

_ انتظار نداشتی هوم؟ فکر کردی میزنی میکشی و فرار میکنی هیچکسم کاری نمیتونه بکنه نه؟

 

دستش رو از روی دهنم پایین اورد و چونه ام رو محکم فشار داد :

_ دلم برات میسوزه خانم دکتر …انقدر واسه اون شوهر لندهورت بی ارزش بودی که وقتی بهش گفتم میکشمت ازم تشکر هم کرد لحظه اخر هم که تراژدی قشنگی بازی کرد برات الحق که بازیگر درستیه ..!

نگاهشو به قطره های اشک روی صورتم دوخت و ادامه داد :

_ قبول کن در حدش نبودی خانم دکتر …

چشمای پر از اشکم رو به عسلی نگاهش دوختم و با صدای که از بغض میلرزید گفتم :

_ میخوای منو بکشی اره؟

تنه خم شدش رو بالا کشید و با صدای محکمی گفت :

_ شک نکن ..

لبخند تلخی زدم و گفتم :

_ همین الان تمومش کن …

سرش رو به طرفم چرخوند ..چشمای سرخش رو بهم دوخت و گفت :

_ ذره ذره باید تاوان بدی …انقدر شکنجه ات میکنم که هر روز ارزوی مرگ کنی ..!

گوشیش رو از جیب شلوارش بیرون کشید و ادامه داد :

_ واسه روز اول برات صدای ضبط شده شوهر دوست داشتنیتو اوردم ..انقدر قشنگ از حس تنفرش نسبت به تو حرف میزنه که دلم نیومد برات نزارمش ..!

گوشی و به سمت گوشم نزدیک کرد و…

قبل از اینکه بخواد تمام باورهامو هدف بگیره با لحن محکمی گفتم :

_ خودتم خوب میدونی زنده بودن زنت کاری نبود که از دست من یا هر دکتر دیگه ای بر بیاد …

نگاهمو به چشماش دوختم و ادامه دادم :

_ شنیدم ادم خرپولی هستی ..یکی مثل تو زنشو زیر دست دکترای ایرانی نمیده ..مطمئنم کل کشورای دنیارو زدی همه جا ردش کردن که مجبور شدی سر خر و کج کنی و برگردی…میدونم ته هم دروغای که برای خودت ساختی خودتم قبول داری که مقصر مرگش من نبودم ..اما میخوای با زجر دادن من خودتو خالی کنی…!

مکثی کردم و رو به صورت عصبانیش ادامه دادم :

_ زدی به کاهدون من انقدر کشیدم که شنیدن چهارتا صدا و فیلم نمیتونه عذابم بده …پیش پای خودت داشتم از جای میومدم که شوهرم با یکی دیگه خلوت کرده بود ..!

زدم زیر خنده و ادامه دادم :

_ شوکه نشو نمیتونم از پس عذاب وجدان سکته کردن تو هم بربیام جناب سلطانی ..!

لبخندی زدم و سر بالا رفته ام رو روی تخت گذاشتم ..!

از اینکه قیافش این همه خونسرد بود لجم گرفته بود ..لبخند کش داری زدم و خیره به چشماش گفتم :

_ ولی من خوش حال شدم که زنت مرد میدونی چرا؟

از قیافه سرخ شده اش لذت میبردم ..مکث کوتاهی کردم و ادامه دادم :

_ خدا بهش رحم کرد از زیر دست حیونی مثل تو نجاتش داد ..مو

با کشیده محکمی که تو صورتم خورد حرف تو دهنم ماسید..!

زیر مشت و لگدای که حواله ام میشد حتی اخ هم نگفتم ..موهام رو محکم کشید و با عصبانیت غرید :

_ بلای سرت میارم که مرغای هوام به حالت زجه بزنن حروم زاده..!

سرم رو محکم به تخت کوبید که از درد چشمام بسته شد ..!

نفس زنان خودش رو عقب کشید و زیر لب غرید :

_ دختره جن‍ ‍ده گوه خوری میکنه برا من ..!

مکث کرد و داد کشید :

_ فــرزانــه

چند دقیقه نگذشت که زن جونی تو چهارچوب در ایستاد ..

_ جونم داداش ..!

به من که مثل یه مرده روی تخت مچاله شده بودم اشاره کرده و گفت :

_ این تن لشو صاف و صوف کن …!

بدون حرف دیگه ای از اتاق بیرون رفت ..دختره اول با تعجب نگاهم کرد بعد به سمتم اومد ..!

نمیدونم چه بلایی به سرم اورده بود که با ترحم نگاهم میکرد ..

_ خوبی؟

نگاهم رو ازش گرفتم که دستش و جلو اورد و گوشه لبم کشید و اروم گفت :

_ میدونی قراره شوهرت بیاد اینجا؟

سرم رو با ضرب به طرفش چرخوندم و با تته پته گفتم :

_ امیرعلی؟

سرشو رو به تایید تکون داد و از جا بلند شد و گفت :

_ اره داداشم بهش زنگ زد گفت بیاد

مکث کرد و با ترس ادامه داد :

_اگه بفهمه باهات حرف زدم زندم نمیزاره …میرم یه چی بیارم زخماتو پانسمان کنم..!

بدون توجه به التماسام از اتاق بیرون رفت و..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان آفرودیته pdf از زهرا ارجمندنیا

  خلاصه رمان :     داستان در لوکیشن اسپانیاست. عشقی آتشین بین مرد ایرانی تبار و دختری اسپانیایی. آرون نیکزاد، مربی رشته ی تخصصی تیر و کمان، از تیم ملی ایران جدا شده و با مهاجرت به شهر بارسلون، مربی دختری به اسم دیانا می شود… دیانا یک دختر اسپانیایی اصیل است، با شیطنت هایی خاص و البته، کمی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آسمانی به سرم نیست به صورت pdf کامل از نسیم شبانگاه

    خلاصه رمان:   دقیقه های طولانی می گذشت؛ از زمانی که زنگ را زده بودم. از تو خبری نبود. و من کم کم داشتم فکر می کردم که منصرف شده ای و با این جا خالی دادن، داری پیشنهاد عجیب و غریبت را پس می گیری. کم کم داشتم به برگشتن فکر می کردم. تصمیم گرفتم بار دیگر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شهر بی یار pdf از سحر مرادی

  خلاصه رمان :     مدیرعامل بزرگترین مجموعه‌ی هتل‌‌های بین‌الملی پریسان پسری عبوس و مرموز که فقط صدای چکمه‌های سیاهش رعب به دلِ همه میندازه یک شب فیلم رابطه‌ی ممنوعه‌اش با مهمون ویژه‌ی اتاقِ vip هتلش به دست دخترتخس و شیطون خدمتکار هتلش میفته و…؟   «برای خوندن این رمان به کانال رمان من بپیوندید» به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تریاق pdf از هانی زند

خلاصه رمان : کسری فخار یه تاجر سرشناس و موفقه با یه لقب خاص که توی تموم شهر بهش معروفه! عالی‌جناب! شاهزاده‌ای که هیچ‌کس و بالاتر از خودش نمی‌دونه! اون بی رقیب تو کار و تجارته و سرد و مرموز توی روابط شخصیش! بودن با این مرد جدی و بی‌رقیب قوانین خاص خودش‌و داره و تاحالا هیچ زنی بیشتر از

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آرامش پنهان به صورت pdf کامل از سمیرا امیریان

  خلاصه رمان:       دلارا دختری است که خانواده خود را سال ها پیش از دست داده است و به تنهایی زندگی می گذراند. روزی آگهی استخدام نیرو برای یک شرکت مهندسی کامپیوتر را در اینستا مشاهده می کند و برای مصاحبه پا به این شرکت می گذارد و با مردی درد کشیده و زخم خورده آشنا می

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان یلدای بی پایان pdf از زکیه اکبری

  خلاصه رمان :       یلدا درست در شب عروسی اش متوجه خیلی چیزها می شود و با حادثه ای رو به رو می شود که خنجر می شود در قلبش. در این میان شاید عشق معجزه کند و او باز شخصیت گمشده اش را بیابد … پایان غیرقابل تصور !..   به این رمان امتیاز بدهید روی

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
8 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Setayesh
Setayesh
5 سال قبل

واقعا که برا نویسنده متاسفم که مارو خر فرض میکنه
بابا تو دیگه کی هستی اخه چرااا؟؟؟
چرا انقدر کمممم😐😐😐

Fatemeh
5 سال قبل

باو اصن ب خودت زحمت ندع دقیقا داری کیو اسکل میکنی

Neg
Neg
5 سال قبل

پاشین جمع کنین بابااا..
چارتا خط هم شد پارت ؟؟!😐🖕🏾

ترنم
ترنم
5 سال قبل

مطمئنم امیرعلیو و ول میکنه چون انگار سرد شده بعد بهارو این از هم خوششون میاد

Zori
Zori
5 سال قبل
پاسخ به  ترنم

خخخ
آره حتما

اسما
اسما
5 سال قبل

چقدر کم بود

........
........
5 سال قبل

بعد یه هفته همش انقدر !!!!!تازه بینشم فاصله انداختین!!!

مل
مل
5 سال قبل

وات دا هل همين؟!
خدايي
چي ميزنين بابا
ساقيتون كيه

دسته‌ها
8
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x