رمان سکانس عاشقانه پارت 57 - رمان دونی

رمان سکانس عاشقانه پارت 57

بیخیاله رها …. اصلا مهم نیست که با چشماش … همون لعنتی های رنگی وقتی زل میزنه بهم آمپر می چسبونم و سخته دل بکنم … که از جا نکَنَم اون صورتی های لباش رو …
گرممه … می دونم ربطی به سالن نداره …. این گرما مخصوصه رهاس … مخصوصه نزدیک بودنم به اونه … لعنتی … لعنتی …
کنار رویا میرسم و قبل از رویا نگاهم به تارخه که زل زده به خروجی سرویس بهداشتی که مثلا برای بانوانه و توی این خراب شده تنها چیزی که ملاک نیست جنسیته ! …
*
(رها)
صدای آریا هنوز تو گوشمه … همون صدای آرومی که بیخه گوشم زمزمه کرده بود (اگه بودی درده بی درمون نبودی )
من دردم براش ؟ …چرا ؟… من منتظر یه چراغ سبزم … چراغی که بهم تابیده بشه و تا سمته آریا با عجله پرواز کنم ‌‌‌…
آب دهنم رو قورت میدم و از زیر راهپله بیرون میام …
جا می خورم ‌‌…. تارخ اخم کرده زل زده به خروجی سرویس و من که بیرون میام دل ممیکنه از اون در … نگاهش تاب می خوره به منی که نگاهم به اون دختره دکلته به تنه ..‌ دختری که دستش رو دور آرنج آریا حلقه کرده ..‌
آریایی که با نگاهش چاقو میکشه برای تارخی که داره قورتم میده … تموم قد … بدش میاد ؟ … تعصب داره ؟ …
این فکرا تو سرم بالا پایین میشه و سمت تارخ قدم برمی دارم ..‌. حداقل اونقدری فهمیدم که نباید بگم آریا رو میشناسم … نباید بگم این مردکه خوش پوش و اخمو شوهره سابقمه و شاهرخ نیست ….
اما اونقدری دلم ازش پر هست که هم احمق میشم هم کور … خصوصا وجوده اون دختری که احتمالا رویاس اذیتم میکنه …
میرسم تا کنار تارخ و میگه : کجا موندی دختر ؟ ‌…
لبخند نصف و نیمه ای میزنم و میگم : ببخشید …
_ معرفی نمیکنی ؟ …
مخاطبش تارخه … تارخی که لبخند میزنه و سمت رویا برمیگرده ، جواب میده :
_ یه دوستی که مشتاقم باهاش صمیمی بشم !!

میبینم پیچه لا به لای ابروهای آریا و من لبخند میزنم به این جمله …
رویا ابرو بالا می ندازه و میگه : قشنگه !
تارخ نیم نگاهی حواله م میکنه و باز جواب میده : منحصر به فرده ‌…
رویا لبخند نمکی میزنه و من متنفرم از این مونثی که دلم رو پیچ میده از حسادت …
_ خوش بختم منحصر به فرده تارخ ‌…
چشمکی به این مزه پرونی میزنه …. دسته آریا رو میکشه سمتی و آریا دنبالش راه می افته … کمی روی پنجه ی پام بلند میشم و بیخ گوشه تارخی که اونم کمی خم شده برای رسیدن به من لب میزنم :
_ میشه برم خونه ؟ …
اخم ملایمی میکنه : کجا بری ؟ … تازه اومدی که …
لبام رو با زبونم تر میکنم و میگم : عادت ندارم به این جور جاها …
ابرو بالا می ندازه و پر شیطنت جواب میده : چی شد ؟ … قر تو کمرت مونده بود که ….
لبم رو گاز میگیرم و نگاهه خیره ی تارخ به این گاز گرفتن معذبم می کنه … کمی دور تر میرم ..
کمی تا چند سانت فاصله و باز میگم :
_ یه کم حالم خوب نبود فقط … دلت می خواد بلولم توی این آشفته بازار ؟ …
زل میزنه به من … بی حالا … نمی تونم چیزی رو از نگاهش بخونم و تهش اخم ریزی میکنم و می خوام از کنارش بگذرم و همزمان میگم :
_ خودم می …
بازوم رو نگه می داره … مانعه ادامه ی راه رفتنم میشه و میگه : کجاااا….
اخم دارم هنوزم …‌ دیدنه آریا یه ضد حاله شدید بوده بینه این تقلا کردنم برای فراموشیش …
همه جا هست لعنتی … نچی میکنم که بعید میدونم تو این شلوغی شنیده باشه … اما پشت چشم نازک کردنم رو حتما دیده ….
دیده که لبخند میزنه و باز بیخ گوشم لب میزنه :
_ ناز نکن لعنتی !
جا می خورم … ازم فاصله میگیره و این بار صدا بلند می کنه : بمون همه چیز رو ردیف کنم بیام ببرمت خودم …

می خوام نذارم … می خوام جلوش رو بگیرم اما قبل از حرف زدنه من می ذاره میره …
حتی مهلت نمی کنم بپرسم مانتوم کو ؟ …. شالم ؟؟؟؟ ….
اما اونقدر احمقم که لا به لای این جمع دنبال آریا می گردم …. اما عوضش یه صدای آشنا نزدیک به گوشم لب میزنه : فاتحه ت خونده س ….
جا می خورم و سمت صاحب صدا برمیگردم … سیناس … خودم رو از تک وتا نمی ندازم و نگاهه سینا هم اخم داره ….
شونه بالا می ندازم : خیلی وقته جدا شدیم ! ..
ابرو بالا می ندازه و میگه : باورت شده ؟ …
اخم میکنم … لب میزنم : می خوای مهرش رو نشونت بدم ؟ ‌…
سری تکون میده و میشنوم : این بار بد بازی کردی ….
شاکی ام ‌‌‌ خسته م … آشفته م … دروغه بگم نمی ترسم از آریا …. عصبی لب میزنم : به درک … رویا رو یکی باید از بغلش جمع کنه ! … چطور واسه اون خوبه … واسه من اَخه؟ …
حرصی که می خورم مشهوده … تابلوعه … سینا هم می بینه و میگه : تو نمی دونی ماموریته ؟ …
اخمام باز نمیشن … منطقم گل نمیکنه و با همون بی منطقیم میگم :
_ بیخود…ماموریت یعنی لاس زدن ؟ … دختره عینه سیریش چسبه آریا شده !
سینا تارخ رو میبینه که نزدیکمون میاد و تند و تند بهم اطلاعات میده : من میلادم … اون شاهرخ … گاف بدی دودمانمون رو باد می بره …. خب ؟
خودم اینا رو فهمیده بودم … فهمیده بودم و با خودم میگفتم نهایتا دزدیه … همیشه ما آدما همینطوری هستیم …
حس میکنیم خطر ها … بدبختی ها … اتفاقای بد ماله بقیه س و قرار نیست برای ما ، برای خودمون اتفاق بیفته و من حالا فقط با خودم میگم این همه تغییر هویت برای چی ؟ …
تارخ بهمون میرسه …

کنارم قرار میگیره و با دیدن سینا لبخند کجی میزنه و میگه :
_ خودش پارتنره یکیه …. دنباله یکی دیگه باش میلاد خان …
سینا لبخندی میزنه و جواب میده : خبر داشتم … فقط چون خیلی خاصه زیادی توی چشمه !
با نگاهش سر تا پام رو نشون میده… راست میگه … من با این کت و شلوار حالا هر چقدرم شیک زمین تا آسمون فرق دارم با دخترای باز و آزادی که انگاری معنای لباس براشون تفسیر نشده ! …
تارخ لبخند کجی میزنه و در حالی که لباسای مونده روی ساعد دستش رو سمتم نگه می داره تا ازش بگیرم مشتاق نگاهم میکنه و لب میزنه :
_ خاص نبود ، برای تارخ نبود ! …
میلاد چشماش رو ریز میکنه و لب میزنه : دوسته ما رو پیچوندی ؟ …
دوستش ؟ … مانتوم رو تن میزنم و همه ی وجودم گوش شده تا بفهمم از چی حرف میزنن ‌…
تاریخ با همون لبخند جواب میده : من دست می ذارم روی بهترین ها …
نیم نگاهی بهم می ندازه و لب میزنه : که آخرین بهترین هم پیدا کردم …
شالم رو ازش میگیرم و سرم میذارم … منظور تارخ منم … از محبت نه تنها خار گل میشه بلکه سنگم آب میشه و آب میشم از خجالت… خصوصا این آخرین گفتنش بدجوری لای دندونم مزه میکنه … اخم کرده می گم : میشه یکی به منم بگه چه خبره اینجا ؟
تارخ لبخندش عمق میگیره و دستش رو بین کتفم می ذاره و ملایم سمت خروجی هلم میده :
_ هیچی … ذهنت رو درگیر نکن جانم !
قدمی سمت خروجی برمی دارم و نیم نگاهی به سینا می ندازم …
سینایی که اخم کرده به تارخ خیره س … خیرگی که نفرت رو میشه ازش حس کرد !

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان ردپای آرامش به صورت pdf کامل از الهام صفری ( الف _ صاد )

  خلاصه رمان:     سوهان را آهسته و با دقت روی ناخن‌های نیکی حرکت داد و لاک سرمه‌ایش را پاک ‌کرد. نیکی مثل همیشه مشغول پرحرفی بود. موضوع صحبتش هم چیزی جز رابطه‌اش با بابک نبود. امروز از آن روزهایی بود که دلش حسابی پر بود. شاکی و پر اخم داشت غر می‌زد: “بعد از یه سال و خرده‌ای

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان جنون آغوشت

  خلاصه رمان :     زندگی دختری سیزده ساله که به اجبار به مردی به اسم حاج حمید فروخته می‌شه و بزرگ می‌شه و نقشه‌هایی می‌کشه که به رسوایی می‌رسه… و برای حاج حمید یک جنون می‌شه…   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 5 /

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول

            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید

جهت دانلود کلیک کنید
رمان افگار
دانلود رمان افگار جلد یک به صورت pdf کامل از ف -میری

  خلاصه: عاشق بودند؛ هردویشان….! جانایی که آبان را همچون بت می٬پرستید و آبانی که جانا …حکم جانش را داشت… عشقی نفرین شده که در شب عروسی شان جانا را روانه زندان و آبان را روانه بیمارستان کرد… افگار داستان دختری زخم خورده که تازه از زندان آزاد شده به دنبال عشق از دست رفته اش،دوباره پا در عمارت مجد

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بادیگارد pdf از شراره

  خلاصه رمان :     درمورد دختریه که بخاطر شغل باباش همیشه بادیگارد همراهشه. ولی دختر از سر لجبازی با پدرش بادیگاردها رو میپیچونه یا … به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0 تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شوگار

    خلاصه رمان :         مَــــن “داریوشَم “…خانزاده ای که برای پیدا کردن یه دُختر نقابدار ، وجب به وجب خاک شَهر رو به توبره کشیدم… دختری که نزدیک بود با سُم های اسبم زیرش بگیرم و اون حالا با چشمهای سیاه بی صاحبش ، خواب رو برام حَروم کرده…!   اون لعنتی از مَـن یه

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
8 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
آناهیتا
آناهیتا
4 سال قبل

سلام بابا بقیشو بزارین دیگه

دلارا
دلارا
4 سال قبل

ادمین پارت جدید نداریم 7 روز گذشته

ترانه
ترانه
4 سال قبل

دقیقا توی همه رمانها زنها سکوت میکنند حالا چه طلاق بگیرند و چه در حال زندگی باشند ولی مردا در هر پستی مشغول خیانت هستند.
بعدشم خیلی راحت مردا به زناشون لقب هرزه میدن.

نویسندگان محترم بهتره یکم دانش خودشون بالا ببرند واز هم تقلید نکنند.

نیوشا ss
نیوشا ss
4 سال قبل

والا من اول فکرمی کردم که اینا اول یه مدت دوست معمولی بشن در مکانهای عمومی مثل؛ پارک_سینما_کافه•رستوران و••••••• قرار بزارن به سلایق هم پی ببرن اصلن ببینن که به درد همدیگه میخورن یا نه••• اما وقتی حرکاتورفتار شوهر : غیرقابل تحمل• خودشیفته•نچسب• اعصابخوردکن
سابق رها/آریا/ رو دیدم به این نتیجه رسیدم که حق با ترانه جون کاش برن دنبال عشقو حال• تا حال این آقای نسبتن محترم گرفته بشه••

maryam
4 سال قبل
پاسخ به  نیوشا ss

خیلی کم بود . لطفا زودتر پارت گذاری کنین ممنون

ترانه
ترانه
4 سال قبل

رفتن بیرون که ادامش تو خونه عشق و حال کنند.
من موندم چرا برای مردا هرز روی خوبه ولی واسه خانم بده.
خیر سرش پلیس باشه چرا خو ش هرزمیره🤮

Hasti
4 سال قبل

چ عجب اینا از پارتی رفتن بیرون

Atena
Atena
4 سال قبل

ممنون از پارت گذاریتون ولی بعد از ۵ روز کم بود

دسته‌ها
8
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x