رمان سکانس عاشقانه پارت 77 - رمان دونی

رمان سکانس عاشقانه پارت 77

 

من ترسیدنش رو حس میکنم و از خودم بدم میاد که با بی فکریم اونو کشوندم از بیمارستان تا اینجا …
تا میدونه مرگی که معلوم نیست توی اون زنده بمونیم یا نه …
من حتی درهم شدن چهره ش رو حس میکنم از درد دستش … اما عرق نشسته روی پیشونیش و چشمای ترسیده و عصبیش به تارخ خیره س …
آریا با اشاره ی سر از ماشین پشت سری می خواد که راه رو باز کنه …
ترسیده و با گریه نگاهش میکنم .. ی خوام اسمش رو صدا بزنم … که داد بزنم آریاااا …
پارچه ی لعنتی نمی ذاره و ففط صدای اممم اممم پخش میکنه ….
که همینم تارخ رو عصبی میکنه ‌.‌
با انتهای اسلحه ی توی دستش مونده تو دهنم می کوبه و از درد خفه میشم …
آریا نیم قدم جلو میاد و تارخ به فاصله چند ثانیه بی مکث بازم سر اسلحه رو روی شقیقه م تنظیم میکنه …
داد میزنه : وایسا سرجات … سری بعد تو مغزش گلوله رو خالی میکنم !
آریا باز سرجاش می مونه … نگاهش به منه … آشفته س ….
تارخ دنده عقب میره … راهش حالا باز شده …. می خنده … میگه :
_ فکر کرده با هالو طرفه ؟ ….
اشک هام راه می افتن … درشت درشت … بی توقف …
تارخ گازش رو میگیره … میره … نا امید میشم … امشب کلا امیدی نداشتم برای فرار تا وقتی که آریا اومد …
حالا ولم کرده … حالا چی رها؟ … هیچی …. آروم گوشه ی صندلی کز میکنم … دهنم از خون پره و سرم درد میکنه …
حس میکنم پیشونیم شکسته ! … صدای فین فین کردنم از زور گریه سکوت ماشین رو می شکنه …

تند و پر استرس از آریا فاصله میگیرم … هول شده دستش رو میگیرم و کمی کنار میکشم تا ببینمش …
چهره ش در هم میشه ازدرد اما اخم کرده میگه :
_ چیزیم نیست !
گریه م بند اومده و حالا جاش رو به ترس داده … اون به خاطر من اومده … اون تیر خورده بود و منه احمق چیکار کرده بودم باهاش ؟
جلیقه تنشه و معلوم نیست … اون مرد از کجا فهمیده خونریزی کرده ؟ …
آریا دستم رو نگه می داره و میگه : رها با توام …
می خواد نگاش کنم اما نگاهم به دستش می خوره … نم داره آخه !
قرمز خون روی دستش جونم رو به لبم میریونه و ترسیده میگم :
_ خون … خون میاد … درد داره ؟ … آره اریا ؟ …
باز صدای همون مرد که میگه :
_ این لیلی مجنون بازیا جاش اینجا نیست … برین خونه تون …
سمت مرد برمیگردم … همون افسریه که امشب توی بیمارستان توی اتاق آریا دیدمش … نمی شناسمش …
آریا میگه :
_ برسونمش میام …
مرد تاکیدی جواب میده :
_ لازم نیست … سرحال شدی بیا مرکز …
انگاری خیالش از آریا راحت نمیشه که اخم کرده و جدی میگه :
_ این یه دستوره …
خودش زودتر میره … ماشینا یکی بعد از اون یکی می ذارن میرن و این بار حسام رو میبینم …
نگاهی بهم می ندازه :
_ خوبی ؟
آب دهنم رو قورت میدم … هنوزم طعم خون میده …
می خوام جواب بدم که آریا زودتر میگه :

آریا زودتر میگه :
_ خوبه حالش … برو هر چی شد خبر بده بهم … بی خبر نذارم !
حسام اخم کرده غر میزنه :
_ دارم حالشو می پرسما … داستان داریم …
آریا بهش چشم غره میره و حسام سمت ماشینی که منتظرشه میره … همزمان میگه :
_ خر نشی باز بهش بله بدی … با یه تُن عسلم نمیشه میلش کرد ‌…
آریا تشر میزنه : ببند دهنو …
حسام تک خنده ای میکنه وسوار میشه … می مونیم منو آریا با یه ماشینی که برامون مونده !
می ترسم از این تاریکی … میرم تا نزدیکی اریا و نگاهم دور تا دورم دو دو میزنه و التماس میریزم توی صدام :
_ بریم ؟… ها آریا … بریم ‌.. خب ؟
آریا دست سالمش رو دور تنم میکشه … بازم روی سرم رو می بوسه و میگه :
_ من هستم … ترس داره ؟
بینیم روبالا میکشم و نگاهم رو زوم میکنم توی چشماش که توی این تاریکی برق میزنه …
لبخند زدنش رو میبینم … لبخند ملایمی که تهش میگه :
_ نترس … من اینجام …
نمی ترسم … واقعا نمی ترسم … ته دلم انگاری که قرص بشه قرص میشه !
امنیت مگه چه شکلیه ؟ …. چشمام رو باز اشک پر میکنه … میگم :
_ ن … نمیترسم …
لبخندش عمق میگیره و باز لب میزنه :
_ نباس بترسی !
بینیم و بالا میکشم و میگم :
_ ا … اگه نمی اومدی …
با همون لبخندش بی هوا خم میشه و روی دستاش بلندم میکنه …

روی دستاش بلندم میکنه … خودش زخمیه …. زخمش سر باز کرده و خونریزی داره …
می خوام مخالفت کنم ، وول میخورم … میگم :
_ خودم راه میام … اریا … اریا بذارم زمین …
محل نمیده … سمت ماشین میره و میگه :
_ من اینجا چیکارم ؟ …
دلم ناز کردن می خواد … گریه کردن تا صبح … اونقدری وحشت زده شدم امشب که هنوزم تنم می لرزه … از وحشت … از ترس …
منو روی صندلی شاگرد می ذاره و در ماشین رو می بنده …
ماشین رو دور می زنه و پشت فرمون که جا میگیره استارت میزنه …
میگم : بذار من رانندگی کنم … دستت …
نمی ذاره جمله م تموم بشه … لب میزنه :
_ خوبم … الان دیگه خوبم !
ته دلم میریزه … از این محبتای خیلی مستقیم که داره روونه م میکنه … باز گریه م میگیره … پشیمونم از اون قهری که امشبمون رو اینطوری کرده …
سپیده دمه صبحه و من تکیه میدم به صندلی … لب میزنم :
_ مامان اینا خونه مون بودن ….
_ می دونم …
چیزی نمیگم که باز خودش میگه :
_ خبر دارن که چی شده …
اب دهنم رو قورت میدم و میگم :
_ مامان اینا هم ؟
_ بهشون گفتم …. سرهنگ گفته بود برای هر چیزی باید خودمونو اماده کنیم !
برای مرگه من یا شاید … شایدم … از فکر کردن بهشم می ترسم که میگه :
_ اما من خودمو فقط برای پیدا کردنت … سالم پیدا کردنت آماده کرده بودم رها !
پشت هاله های اشک چهره ش تار میشه … من اونو دوست دارم و نمی تونم به خودم دروغ بگم …

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان بازی های روزگار به صورت pdf کامل از دینا عمر

          خلاصه رمان:   زندگی پستی و بلندی های زیادی دارد گاهی انسان ها چنان به عمق چاه پرتاب می شوند که فکر میکنن با تمام تاریکی و دلتنگی همانجا میمانند ولی نمیدانند که روزی خداوند نوری را به عمق این چاه میتاباند چنان نور زیبا که بر عالوه سیاه چال ،دلت را هم نورانی میکند.

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ضد نور

    خلاصه رمان :         باده دختری که عضو یه گروهه… یه گروه که کارشون پاتک زدن به اموال باد آورده خیلی از کله گنده هاس… اینبار نوبت باده اس تا به عنوان آشپز سراغ مهراب سعادت بره و سر از یکی از گندکاریاش دربیاره… اما قضیه به این راحتیا نیست و.. به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ماهی زلال پرست pdf از آزیتا خیری

  خلاصه رمان :     جناب آقای سید یاسین میرمعزی، فرزند رضا ” پس از جلسات متعدد بازپرسی، استماع دفاعیات جنابعالی، بررسی اسناد و ادلهی موجود در پرونده، و پس از صدور کیفرخواست دادستان دادگاه ویژۀ روحانیت و همچنین بعد از تایید صحت شهادت شاهدان و همه پرسی اعضای محترم هیئت منصفه، این دادگاه در باب اتهامات موجود در

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نیم تاج pdf از مونسا ه

  خلاصه رمان :       غنچه سیاوشی،دختر آروم و دلربایی که متهم به قتل جانا ، خواهرزاده‌ی جهان جواهری تاجر بزرگ تهران و مردی پرصلابت می‌شه، حکم غنچه اعدامه و اما جهان، تنها کس جانا… رضایت می‌ده، فقط به نیت اینکه خودش ذره ذره نفس غنچه‌رو بِبُره! به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دارکوب به صورت pdf کامل از پاییز

    خلاصه رمان:   رامین مهندس قابل و باسواد که به سوزان دخترهمسایه علاقه منده. با گرفتن پیشنهاد کاری از شرکتی در استرالیا، با سوزان ازدواج می کنه، و عازم غربت میشن. ولی زندگی همیشه طبق محاسبات اولیه، پیش نمیره و….     نویسنده رمان #ستی و #شاه_خشت     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان یکبار نگاهم کن pdf از baran_amad

  خلاصه رمان : جلد اول     در مورد دختری ۱۵ ساله است به نام ترنج که شیفته دوست برادرش ارشیا میشه اما ارشیا اصلا اونو جز ادم ها حساب نمیکنه … پایان خوش.. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
sayeh
sayeh
4 سال قبل

داره میشه سه هفته😞

sayeh
sayeh
4 سال قبل

چیشد پس چرا پارت نمیذارید ؟

Nika
Nika
4 سال قبل

بعد دوهفته همییین

Hank
Hank
4 سال قبل

این چرا ناقصه ها؟

دسته‌ها
5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x