رو برمیگردانم
نمیخواستم لبخندم را ببیند و پررو شود
مردک خجالت هم نمیکشید
میخواست از خودگذشتگی نشان دهد برای من …
یک طرف من یک طرف سارا
چه کم اشتها…
با اینکه از آشنایی من و هاکان زیاد نمیگذشت اما
اگر کار صبحش را نادیده میگرفتم مرد خوبی بود ..
هم مهربان بود و هم خوش برخورد و شوخ .
هر چند که به وقتش گنداخلاق میشد اما در اوج عصبانیت و بداخلاقی اش هم احترامت را نگه میداشت
هیچ وقت ندیده بودم نگاهش به من از بالا به پایین باشد .
دقیقا نقطه مقابلی بود در برابر کیارش که خیال میکرد از دماغ فیل افتاده است …
آن روزها طوری رفتار میکرد که انگار که من کل عمرم هلاک اوی عوضی و کثیف مانده ام...
– رفتی تو قیافه؟
با صدای هاکان سر برمیگردانم …
چانه بالا می اندازم و می گویم
– گشنمه
میخواهد حرفی بزند که کیارش را می بینم که دارد به سمتمان می آید
#پارت_صدویک
تند نگاه برمیدارم ، انگار که اصلا ندیدمش ..
داشت می آمد به سمت ما که چه غلطی کند؟
نمیفهمم هاکان چه در جوابم می گوید ، اما بعد از آن متوجه تماس تلفن همراهش و نام سارا میشوم .
میخواهد از جا بلند شود که بازویش را میگیرم
– میشه بمونی…
چشم می چرخاند سمتم
اخم میکند
اخمی که در تضاد چهره اش در ثانیه های پیش است
– چون باهات شوخی کردم داری چراغ میدی؟
از واکنشش مات میمانم
دستم را پس میکشم و او هم بی حرف دیگری برمی خیزد و فاصله میگیرد
حرصم گرفته بود
تمام تنم گر گرفته بود
من میخواستم در حضور کیارش کنارم باشد و او پیش خود فکری دیگر کرده بود…
ناخن هایم را کف دست می فشارم ، از روی صندلی بلند میشوم ..
جام قرار گرفته روی میز را برمیدارم
یک نگاه به جمعیتی که آن وسط روی پا بند نبودند می اندازم و قلپی از جام دستم را می نوشم ..
زهر بود جای آب ..
چهره ام کمی درهم فرو می رود و کیارش است که کنارم قرار میگیرد
– به نظر نمیاد راضی باشی
#پارت_صدودو
از گوشه چشم نگاهی به سمتش می اندازم
با آن لبخند جا خوش کرده گوشه لبش داشت حالم را بهم میزد
– هنوزم نمیتونم باور کنم انقدر احمق باشی که بخوای بخاطر بهم خوردن نامزدیمون سر زندگی خودت قمار کنی …
انگشتان دستم لبه میز فشرده میشود
هاکان را برای همین میخواستم
که کنارم باشد
تا دهان کیارش به گزافه باز نشود
چه پیش خود خیال کرد که آنطور جبهه گرفت
فکر کرد عاشقش شده ام؟ یا قصد تصرف جایگاه سارا جانش را دارم؟
– اونم با آدمی که شک ندارم سر ماه نشده فیشتو میکشه برمیگردونه بیخ ریش حاج میرزا …
قلپی دیگر از جام میان دستم می نوشم
رو برمیگردانم سمت او و میپرسم
– تو لازم نیست نگران زندگی من باشی پسر خاله …مطمئن باش من حماقتی که یکبار با انتخاب یکی مثل تو داشتم رو تکرار نمیکنم….هاکان..
هنوز ادامه حرف از دهانم بیرون نیامده است که دستی مردانه از پشت دور کمرم میپیچد و تنم را میان آغوش خود میکشد..
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 190
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
سلام سال نو مبارک
قبل از اشتراکی شدن سایت رمانهای سال بد،فئودال،رزهای وحشی و آس کور و آووکادو مرتب و در زمان مشخص بارگزاری می شد ولی الان مدتیه هیچ نظم و ترتیب مشخصی ندادن خواهشا رسیدگی کنید
سلام همچنین♥
رمان رزهای وحشی و فئودال ک فک کنم هفته ای یه پارته بقیه رو در جریان نیستم
من که هنوز موفق به اشتراک نشدم دائم میزنه انقضامشکل دارید طوری که دیگه بیخیال اشتراک گرفتن شدم ،لعنت بهشون با این اشتراک گذاشتنشون خسیسا
من خودم اشتراک نخریدم و نمیدونم چطوره ولی شاید درست انجام ندادی
چرا همه چی درست وچندبارامتحان کردم همینطور دیگه بیخیال شدم
تا الان برا دیگران توی خرید اشتراک مشکلی نبوده برا همین فک کردم شاید درست مشخصات رو وارد نکردین
نه اشتراك كه راحت انجام می شد مشكل اينه كه از زمان اعمال اشتراك نظم در پارت گزاری رمانها بهم ريخته
خوب عزیزم ذات بدشون هست دیگه وخساست بیش ازحد
اگ پارت باشه خب حتما میزارن دیگ
ادمین ها و مدیر ک خودشون رمان ها رو نمی نویسن ک
نویسنده پارت نمیده تا مدیر و ادمین بزارن
والبته حتما”شانس آوردی برا اشتراک من که نتونستم اشتراک بگیرم
چرا دخترا تو رمانا انقدراحمق وازخودگذشتن مثل مانلی وبقیه
مانلی احمقه که از حرفش میخنده؟ شوخیشم جالب نیست ی شب با سارا ی شب با مانلی حتی اگه علاقه نداشته باشن به هم. بعدشم هاکان کجاش خوبه؟ همین الان مانلیو سکه ی پول کرد. بعدم مانلی میگه از بالا منو نمیبینه خب احمق از بالا داره میبینتت که هی فکر میکنه عاشقش شدی و بهت متلک میندازه . وقتی هاکان به مانلی میگه به سارا حسودی میکنی ینی چی؟ ینی منظورش اینه سارا از تو بهتره که تو بهش حسودی میکنی. کسایی حسودن که پایین تر بقین و هاکان اینجوری به مانلی میگه
احتمالا با لحن شوخ این حرفا رو گفته باشه که شوخی حسابش کرده
گفتم که شوخیشم قشنگ نیست حتی