نگاه گیجم در صورت هاکان می چرخد
منظور دیجی از بوسه را نمی فهمم
گیجم …
هاکان اما برخلاف من نگاهش جدی است
انگار کلافه است
ناراضی است
زیر لب فحشی نثار آن مرد میکند و دستانش را محکم تر به دور تن من می پیچد
دیجی که عکس العمل دلخواهش را از ما نمی بیند
از مهمان ها تقاضای شمارش معکوس میکند
– همه با هم ، ده ، نه ، هشت ، هفت
پلک میزنم
انگار میان زمین و هوا مانده ام ..
صداها در سرم زنگ میزند
– صاف وایسا مانلی
با شنیدن صدای هاکان سرم بالا می آید
و تا بخواهم بفهمم چه می گوید لب هایم آتش میگیرد
از شدت شوک تکان خفیفی میخورم و اما دستان او محکم تر تنم را به آغوش میکشد ..
#پارت_صدوده
از گرمی لبهایش دلم فرو می ریزد .
یقه کتش میان مشت هایم فشرده میشود و بوسه نرم او روی لبهایم رعشه تنم را بیشتر میکند
صدای کر کننده دست و جیغ ها بیشتر میشود
سردرگم و حیران سرجا خشک شده بودم و اما بالاخره پس از گشت چند ثانیه لب هایمان از هم فاصله میگیرد
نگاه گر گرفته ام در چشمان هاکان می نشیند و او اما بی تفاوت نگاهم میکند.
هیچ حسی نبود
چهره اش ، حالت چشمانش در بی تفاوت ترین حالت ممکن به سر میبرد
من اولین بوسه عمرم را تجربه کرده بودم
داغ بودم
تنم میلرزید..
دستپاچه شده بودم او اما چنان خونسرد بود که انگار بیشتر یک درخت را بوسیده است
از هم جدا میشویم
دیجی مجبورمان میکند به رقص ..
به اجبار تکانی به تنم میدهم…
هاکان هم مردانه می رقصد …
جذاب بود
این را نمیتوانستم انکار کنم …اصلا این از نگاه های میخ شده دختران هم مشخص بود…
#پارت_صدویازده
* * *
مراسم به هر طریقی که بود بالاخره پس از گذشتن دقایق طاقت فرسایی که دیگر هم من و هم هاکان را خسته کرده بود تمام میشود.
دم خانه که میرسیم …
بعد از خداحافظی از خانواده هاکان و بعد از آن حاج بابا و خاله نسترنی که با او اتمام حجت کرده و برایمان آرزوی خوشبختی کرده بودند وارد خانه میشویم
به محض ورود ، کفش هایم را از پا درمی آورم…
از درد انگشتان له شده ام آخی میکشم و هاکان است که پشت سرم وارد خانه میشود
– چی شد؟
نگاه کوتاهی سمتش می اندازم و زیرلب جواب میدهم
– هیچی ، پاهام درد میکنه …
سری تکان میدهد
و بی هیچ حرفی از کنارم میگذرد و به سمت آشپزخانه می رود
دامن لباس را بالا میگیرم و قدم به قدم جلو می روم
وارد اتاقی که چیدمانش زیر نظر کمال خان انجام شده بود میشوم
روی تخت می نشینم
دست پشت کمرم میبرم ، باید زیپ لباسم را باز میکردم اما نمیشد
کمک میخواستم
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 192
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
سلام کسی می داند نویسنده این رمان چه کسی است
زیپ لباس خخخ مثل همه رمانا یعنی من تا حالا یه رمان نخوندم توش این زیپ لباس عروس که داماد میاد کمک عروس نباشه ،وای تکرارتکرار تکرارمکررات یکی بیاد یچی نوین بزاره بخونیم بابا خسته شدیم بخدا از تکرار
دقیقا😑
همش رمانایی مینویسن ک یا ازدواج اجباری و صوریه یا تو سبک دانشگاهی ک اول کل کل میکنن بعد عاشق هم میشن