لای پلک هایش باز شد ..
مبهوت روی تخت نشست
همزمان با هشیار شدن او هاکان هم تماسش را پایان داد
نگاهی به مانلی انداخت و حین آنکه پیراهنش را تن میزد خطابش قرار داد
– این یک هفته رو حسابی خوش بگذرون
حرم
خرید
گشت و گذار
هر جا که دوست داری
به کارت عابر بانک روی پاتختی اشاره زد
– رمزش ۵۴۷۲ برات پیامکش کردم که یادت نره …
دکمه های پیراهنش را بست
دست سمت چمدان برد که مانلی به خود آمد
– کجا میری؟ یعنی چی این کارا؟
بی حوصله توضیح داد
– پرواز دارم ، این یک هفته رو منو و سارا میریم ترکیه ، روز اخر میام اینجا با هم برمیگردیم تهران …
#پارت_صدوچهلودو
حتی مجال نداده بود تا اوی بیچاره معنی حرف هایش را درک کند.
صدای بسته شدن در اتاق تن خشک شده اش را لرزاند
او یک هفته تنها در این شهر میماند
میماند
و شوهرش به همراه معشوقه عزیزش راهی ترکیه میشدند
پلک زد
آماده گریه بود
اما نمیخواست ضعیف باشد
نمیخواست اشک بریزد
نباید شاکی میشد
از اولشم قرار بر این بود
که هاکان برای خود زندگی کند و او هم برای خود …
نمیتوانست خرده ای بگیرد
نمیتوانست شاکی شود که چرا او را اینجا تنها گذاشته و رفته است .
حق داشت او …
#پارت_صدوچهلوچهار
سارا دلخور از حرف او و واقعیتی که با تمسخر به رویش آورده بود ،
سر از روی سینه اش بلند میکند تا برخیزد که هاکان با حلقه کردن دست به دور تنش مانع میشود
– بی جنبه نبودی …
پیشانی اش را به سینه پهن او می فشارد
– کاش یکم درکم میکردی …
– نمیکنم؟
بغض کرده جواب میدهد
– نمیدونم ،
گیجم
سخته هاکان …
اینکه قراره باهاش هر چند یه مدت توی یه خونه زیر یه سقف باشی اذیتم میکنه
– هیچ علاقه و کششی بین من و مانلی وجود نداره که بخواد تو رو نگران کنه …
سرش را روی سینه مرد بالا میکشد
و به چشمانش زل میزند
– ازش خوشت نمیاد مگه نه؟
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 160
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
آیا تنها منم که میگم الهی خبرت بیاد هاکان یا شما هم مثل منید؟
این رمان دیر بدیر پارت میزاره بعد کم ،اگر میخوای مثل دلارا بشه یا حورا ادامه نده مخاطب مسخره نیست که
حورای دوم…!
رماتی چرت تر از قبلی
آنقدری که ما هاکان رو آه و نفرین کردیم و فحش دادیم خود مانلی نمیکنه 🤣 🤣 🤣
پارت خیلی کم بود
ببخشید وقتی قلم شما زیاد نمینویسه
دست منم نمیتونه بزنه روی دکمه ستاره که تقدیمت کنم
سلام
فکر میکنم مشکل اصلی هاکان و مانلی اینه که هاکان مثل محمدشاه قاجار بدون توضیح و شرح برنامههاش خیلی خیلی احمقانه عمل میکنه و مانلی رو تو عمل انجامشده قرار میده.
مثلاً اگر روز قبل از حرکت به مشهد دهنش رو باز میکرد و میگفت چه برنامهای داره، شاید مانلی با خودش یک همراه به مشهد میآورد. یا اصلا مشهد نمی موند و برمیگشت. یا در این حد بهش بر نمیخورد.
بازم میگم برای هزارمین بار، سکوت نکنید!!! اون دهن رو باز کنید و از ظرفیت چند مثقال زبان موجود در دهن استفاده کنید. ضرری ندارد. جلوی خیلی از خسارات رو میگیره
خیلی وقته تو رمانا مد شده دخترا سکوت میکنن تا ته بدبختی
والا من موندم مانلی چرا باید ادامه بده الانم به قدر کافی بهانه داره حال پدربزرگش و بگیره این هاکانه که کارش گیر مانلیه
مانلی فقط نمیخواد پیش کیارش کم بیاره یه اشتباه احمقانه
من که فکر نمیکنم تو دنیای واقعی دختری پیدا شه اینهمه حقارت و قبول کنه
بر پدر پدر پدرت لعنت سارا
حیف رمان به این قشنگی که داره پارت گذاریش مزخرف میشه
این رمان خیلی مسخره شده پارت های کوتاه و چند روز یه بار واقعا مسخره است
واقعا دلم نمیخواد مانلی عاشق هاکان بشه
اگه یه روز قرار شد سارا از زندگی هاکان بره وهاکان عاشق مانلی بشه امیدوارم اون روز مانلی قوی ومستقل باشه ونیازی به هاکان نداشته باشه وهیچوقت این رفتار هاکان اگرچه درست اما بیشعورانه رو از یاد نبره
منم احتمال همچین چیزی رو میکنم که مانلی مستقل شده و برای خودش کاری جور کرده هاکان هم عاشق مانلی میشه در صورتی که مانلی دیگه آدم حسابش نمی کنه
از نظر من نمیشه به رفتار هاکان گفت درست کمال وقاحته یه دختر و تنها تو هتل تو شهر غریب که جایی رو نمیشناسه ول کنی بری با معشوقت
خب اگه سارا اینقدر مهمه از ارثش بگذره بگه فقط سارا رو میخوام
خیلی پستن سارا و هاکان