رمان شاه خشت پارت 129 - رمان دونی

 

 

 

 

نمی‌دانم چرا اشک‌هایم سر می‌خوردند از روی صورتم. چرا باید نگران یک بوسه اجباری می‌شدم؟ وقتی زمانی به اجبار زندگی تنم حراج می‌شد…؟ فرهاد که از آن روزهای من خبر داشت، چه اهمیتی می‌داد به یک بوسهٔ ناخواسته؟

 

خودم می‌دانستم این دو مقوله باهم فرق دارند، حکم آسمان‌ریسمان بافتن بود. من از زمان تعهدم به فرهاد، حتی نگاهم به‌سمت کسی نرفت و حدس می‌زدم این نکته چیزی نیست که فرهاد از آن بی‌خبر باشد.

 

چشمانم صورتش را می‌کاویدند در جستجوی اثری شبیه عصبانیت، کلافگی، مهربانی… هر چیزی، هر نشانه‌ای از حیات!

 

شانه‌هایم فشرده شد و لب‌هایش درست گوشه لبم نشستند… گرم و طولانی می‌بوسید.

 

همان نقطه‌ای را که از بس با دست پاک کرده بودم، به قرمزی می‌زد.

 

دستانم دور گردنش حلقه شد.

_ خوب شد اومدی.

 

سرش را عقب برد و روی تخت کنارم دراز کشید.

 

سکوتش که طولانی شد طاقت نیاوردم.

_ حرف نمی‌زنی؟ قول دادی کاریش نداشته باشیا!

 

چشم‌غره رفت.

 

_ من قول ندادم، شما بریدی و دوختی. دارم توی ذهنم تنظیم می‌کنم که اول بکشمش بعد جنازه‌ش رو آتیش بزنم یا اول آتیشش بزنم بعداً با یه گلوله خلاصش کنم.

 

 

 

♦️

♦️♦️

♦️♦️♦️

♦️♦️♦️♦️

 

♦️♦️♦️♦️

♦️♦️♦️

♦️♦️

♦️

#شاه‌_خشت

#پارت810

 

_ نه‌خیر، قول دادی. هیچ کاریش نکن، خودش فهمید که اشتباه می‌کرده. الآنم برو لباست رو عوض کن، بیا پیشم بخواب، از حال بد نمی‌تونستم بخوابم، الآن حرف زدم، یه‌هو سبک شدم.

 

از جایش بلند شد و سراغ کمد لباس‌ها رفت.

 

_ قراردادت چی‌ شد، فرهاد؟

 

_ نمی‌دونم، فردا بود.

 

به نوری که از لای پرده‌های کیپ شده داخل می‌آمد نگاهی انداخت.

 

_ در اصل امروزه جلسه‌م… مهم نیست.

 

_ چجوری پرواز گیر آوردی؟

پوزخندی زد.

 

_ برام گرون تموم شد، خانوم. باید جبران کنی!

 

لب‌هایم را به داخل جمع کردم.

_ این دختره موند اون‌جا؟

 

به‌سمت تخت می‌آمد، با یک خنده شیطانی.

_ دختره اسم داره، خانوم جهان‌بخش،اسمش پیناره!

 

انگشت اشاره‌ام را با عصبانیت سمتش گرفتم.

 

_ شرم کن، شازده، حالا من هی هیچی نمی‌گم!

صورتش را جلو آورد، خنده‌اش را حبس کرده بود.

 

_ چرا خب؟ من که کاری نکردم، کردم؟!

چشم چرخاندم به‌سمت دیگر.

 

_ یه عکسایی ازت نشونم داد. واقعاً که!

 

 

 

 

 

♦️

♦️♦️

♦️♦️♦️

♦️♦️♦️♦️

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 93

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان راز ماه

    خلاصه رمان:         دختری دورگه ایرانی_آمریکایی به اسم مهتا که در یک رستوران در آمریکا گارسونه. زندگی عادی و روزمره خودشو میگذرونه. تا اینکه سر و کله ی یه مرد زخمی تو رستوران پیدا میشه و مهتا بهش کمک میکنه. ورود این مرد به زندگی مهتا و اتفاقای عجیب غریبی که برای این مرد اتفاق

جهت دانلود کلیک کنید
رمان بوسه گاه غم

  دانلود رمان بوسه گاه غم   خلاصه : حاج خسرو بعد از بیوه شدن عروس زیبا و جوونش، به فکر ازدواج مجددش میفته و با خواستگاریِ آقای مطهری، یکی از بزرگترین باغ دارهای دماوند به فکر عملی کردن تصمیمش میفته که ساواش، برادرشوهر شهرزاد، به شهرزاد یک پیشنهاد میده، پیشنهادی که تنها از یک عشق قدیمی و سوزان نشأت

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تردستی pdf از الناز محمدی

  خلاصه رمان :   داستان راجع به دختری به نام مریم که به دنبال پس گرفتن آبروی از دست رفته ی پدرش اشتباهی قدم به زندگی محمد میذاره و دقیقا جایی که آرامش به زندگی مریم برمیگرده چیزایی رو میشه که طوفانش گرد و خاک بزرگتری توی زندگی محمد و مریم به راه میندازه… به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
رمان فرار دردسر ساز
رمان فرار دردسر ساز

  دانلود رمان فرار دردسر ساز   خلاصه : در مورد دختری که پدرش اونو مجبور به ازدواج با پسر عموش میکنه و دختر داستان ما هم که تحمل شنیدن حرف زور نداره و از پسر عموشم متنفره ,فرار میکنه. اونم کی !!؟؟؟ درست شب عروسیش ! و به خونه ای پناه میاره که…   به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان حسرت با تو بودن
دانلود رمان حسرت با تو بودن به صورت pdf کامل از مرضیه نعمتی

      خلاصه رمان حسرت با تو بودن :   عاشق برادر زنداداشم بودم. پسر مودب و باشخصیتی که مدیریت یکی از هتل های مشهد رو به عهده داشت و نجابت و وقار از وجودش می ریخت اما مجید عشق ممنوعه ی من بود مادرش شکوه به ازدواج برادرم با دخترش راضی نبود چون ما رو هم شأن خانوادش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان این من بی تو

    خلاصه رمان :     ترمه و مهراب (پسر کوچک حاج فیضی) پنهانی باهم قرار ازدواج گذاشته اند و در تب و تاب عشق هم میسوزند، ناگهان مهراب بدون هیچ توضیحی ترمه را رها کرده و بی خبر میرود! حالا بعد از دوسال که حاج فیضیِ معروف، ترمه را برای پسر بزرگش خواستگاری و مراسم عقد آنها را

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دسته‌ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x