رمان صیغه استاد پارت 85

4.7
(3)

 

 

به ترتيبي كه كنار هم وايساده بودن، شروع كرد به معرفي كردنشون.
– اين خانما حنانه، رها و فرزانه هستن. منم لعيام البته اينجا بچه ها و دخترا مامان لعيا صدام مي كنن. و تو؟!

سريع جواب دادم: منم ساغرم. خيلي از آشنايي باهاتون خوشوقتم و قول ميدم اذيتتون نكنم.

– مشكلي نيست. اگه كسي داره كسي و اينجا اذيت مي كنه دختران كه دارن فاطمه خانم و اذيت مي كنن كه خوابه.

لبخند كوتاهي زدم و بعد از اينكه بهم جاي خوابم و نشون داد، از اتاق بيرون رفت.

از چهره هاشون مي تونستم تشخيص بدم آدماي خونگرم و مهربوني ان كه مي تونم باهاشون دوست شم و غم امشب قلبم و باهاشون شريك شم.

افكارم و پس زدم و كوله ام و روي تخن طبقه بالايي گذاشتم. مانتو و شالم و درآوردم و روي چوب لباسي آويزون كردم.

دخترا مشغول حرف زدن بودن و دلم مي خواست منم انقدري از غم و غصه هاي قلبم فارغ مي بودم كه باهاشون هم صحبت مي شدم.

سرم و پايين انداختم و با تن صدايي كه خودمم به زور مي شنيدمش، به حرف اومدم:
– معذرت مي خوام. من يه كم خسته ام و سرم درد مي كنه. اگه مشكلي نيست يه كم استراحت كنم.

دختري كه فهميده بودم اسمش فرزانه است، لبخند مهربوني زد و سريع گفت: چه شكلي مي تونه داشته باشه؟! راحت باش. مي خواي بهت قرص بدم؟!

به خيلي چيزا عادت داشتم؛ مثل هامون كه امشب با بي رحمي ازش دل كنده بودم و نمي دونستم الان با اون وضعي كه تنهاش گذاشتم داره چي كار مي كنه.

دوست نداشتم عادت كردن به مُسكن و قرص هاي مختلف هم به يكي از بدبختي ها تكراريِ زندگي ام اضافه كنم؛ اما فعلاً فقط دلم مي خواست براي چند ساعت بخوابم و حداقل يادم بره كه همين امشب چه حرفايي از اين اين دهن وامونده در اومد كه قلب هامونم شكست.

– اگه لطف كنيد ممنون ميشم.
از پشت سرش كيف كوچولوي مشكي رنگي رو برداشت و بعد از گشتن زيپ پشتي اش، يه ورق استامينوفن سمتم گرفت.

قرص و ازش گرفتم و اونم از سر جاش بلند شد. يدونه قرص از توي ورق آلومينيومي خارج كردم و تا خواستم دنبال يه ذره آب براي پايين رفتن قرص از گلوم بگردم، ليوان شيشه اي جلوي صورتم قرار گرفت.

ليوان آب و از فرزانه گرفتم و جواب محبتش و با تشكر كوتاهي دادم. قرص و توي دهنم گذاشتم و با يه نفس سر كشيدن آب، مغزم و به آرامشي نسبي دعوت كردم.

به هر سه تاشون شب بخير گفتم و سريع از پله هاي تخت بالا رفتم تا سريع تر خودم و از شر افكار مثبت و منفي خلاص كنم.

پتوي نرم كه پايين تخت به مرتب ترين شكل ممكن تا شده بود باز كردم و روي بدن يخ زده ام كشيدم.

موهاي نسبتاً بلندم و از حصار كش رها كردم و سرم و روي بالش گذاشتم. براي چند ثانيه خيره سقف شدم و درست وقتي كه داشتم حس مي كردم كم مونده اشك ريختن و شروع كنم، چشمام و محكم روي هم فشار دادم تا اين اتفاق نيفته.

نمي خواستم گريه كنم! خود كرده را تدبير نيست ساغر. الانم حق گريه كردن نداري. تا تو باشي وقتي جونت به هامون وصله دايه عزيز تر از مادر نشي كه اين طوري بدبخت و فلك زده به ناكجا آباد پناه ببري.

اما قلب عاشق و بيچاره من اين حرفا حالي اش نبود. هر چه قدر قانعش مي كردم، باز فكرم و مي كشوند سمت لحظه اي كه اون قدر مظلومانه روي تختش نشسته بود و موهاي خوشگلش و چنگ مي زد.

يعني الان داره چي كار مي كنه؟! حالش بهتر شده؟! اگه نصفه شب حالش بد شه و كسي نباشه ببرتش دكتر چي؟!

اه بس كن ساغر! خودت گند زدي به همه چيز حالا غصه ام مي خوري؟! بهش فكر نكن… بهش فكر نكن…

نمي دونم چه قدر همه چي و مرور كردم تا خوابم برد.
پتو رو از روي بدنم كنار زدم و همون طور كه روي تخت نشسته بودم، با شدت كش اومدم. موهام و از توي صورتم جمع كردم و با دست پشت سرم مرتبشون كردم.

از روي تخت بلند شدم و نگاه كوتاهي به خودم توي آينه انداختم. بدون توجه به وضع آشفته ام، با ذوق كودكانه اي از اتاق خارج شدم و خيره در بسته اتاق رو به روم شدم.

با خوشحالي خنديدم و اولين قدم و به سمت اتاق هامون برداشتم. توي يه لحظه، راهرو به اندازه خيابون وليعصر كش اومد و و درهاي متعدد و كپي گرفته شده از روي همديگه توي مسير ظاهر شد.

اولين در و باز كردم و با خلأ عجيب و در عين حال ترسناكي رو به رو شدم. در بعدي رو با سرعت بيشتري باز كردم و دوباره همون نتيجه قبلي.

استرسم لحظه به لحظه بيشتر مي شد و فقط يه در باقي مونده بود كه هنوز بازش نكرده بودم.

اگه اينم خالي بود چي؟! اينجا كه خونه هامونه. پس خود هامون كجاست؟! چرا تو هيچكدوم از اين اتاقاي مشابهِ لعنتي نمي تونم پيداش كنم؟!

با ترس و نگراني، دستگيره فلزي در آخر و توي دستم گرفتم و به سمت پايين كشيدمش. آروم در و باز كردم و از لاي در، فضاي اتاق و نگاه كردم.

خالي نبود! سراميك و از نظر گذروندم و نگاهم افتاد به تخت گوشه اتاق؛ جايي كه هامون روي تختش نشسته بود.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.7 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (1)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.2 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 2.7 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

46 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ساحل
ساحل
1 سال قبل

این تا به افمون نده ک ول کن نی😒

اصن خیلی چرت رفتا.. دقت کردین؟ رف ب هامون گفت میخام برم اینم مثلا عاشقشه‌ هیچ تلاشی نکرد😐

دو چس بایت هیجان نداشت رفتنش

امین R
امین R
1 سال قبل

به نظرم حذفش کنیم بهتره
دیگه ارزشی نداره که منتظر ادامه رمان باشیم…

حالا که ایشون حاضر نیست یه توضیح واسه کارش بده،بهتره حذفش کنیم ،ما که مسخره نویسنده نیستیم

ساحل
ساحل
پاسخ به  امین R
1 سال قبل

حالا چرا خودتو میزنی؟😂💔

حالا پارت جدید بیاد مث چی میایم میخونیما😂
الان دلمون پره ..🥺

ناشناس
ناشناس
1 سال قبل

بچه ها به نظرم بیاین خودمون ادامشو بنویسیم

مبی
مبی
پاسخ به  ناشناس
1 سال قبل

رع رع منم ب نظرم اینجوری بهتره نویسنده که سیشتین کرده باو با این نوشتنش

ساحل
ساحل
پاسخ به  ناشناس
1 سال قبل

عاره هر کی یه چی میگه دیه 😂

امین R
امین R
1 سال قبل

نویسنده محترم ،چرا پارت بعدی را نمی‌ذاری ؟؟؟
خیلی طولش دادی….😇

ساحل
ساحل
پاسخ به  امین R
1 سال قبل

کجاش محترمه؟

Sevili
Sevili
1 سال قبل

پس پارت جدید کو😐

ساحل
ساحل
پاسخ به  Sevili
1 سال قبل

نوک کو😜

ت جیب پاره نویسنده

Sevili
Sevili
1 سال قبل

شت نویسنده این رمان دست نویسنده رمان دلارای از پشت بسته

مسیحا
مسیحا
1 سال قبل

این نویسنده رید با این رمان نوشتنش

ساحل
ساحل
پاسخ به  مسیحا
1 سال قبل

اسهال گرفته شدید🙄😂😂

مسیحا
مسیحا
پاسخ به  ساحل
1 سال قبل

آره اونم املای😐😂

مسیحا
مسیحا
پاسخ به  مسیحا
1 سال قبل

*املتی کیبردم نوشت املای

ساحل
ساحل
پاسخ به  مسیحا
1 سال قبل

😂😂😂
شیاف بدم بش؟

kosar
kosar
1 سال قبل

به خدا توبمون میدین
من دیگه دور رمان انلاین رو خط میزنم این چه وضعه پارت گذاشتنه فک کنم نسل های بعد از ما با این وضع تموم شدن پارت رو میبینن😐😐

امین R
امین R
پاسخ به  kosar
1 سال قبل

آره والا
به معنی واقعی پاره شدیم

Shoka
Shoka
1 سال قبل

نویسنده جان خسته نشدی از استراحت بابا یکمم بنویس انقد مارو الاف نکن جان جدت😑

دلارا
دلارا
1 سال قبل

نویسده تابستونم داره تموم میشه 😐
زود پارت بزار لطفا😶

Shyli
Shyli
1 سال قبل

من اگه بخوام رمانمو تو سایت بذارم باید کلشو نوشته باشم¿¿
دو تا پارت نوشتم میدونم تهش میخواد چی بشه موضوع اصلی رو هم میدونم مشکل وسطشه فعلن نمد چجوری با هم آشنا بشن نمیخوام تو دانشگاه بهم بخورن جزوه های دختره بریزه بعد چن لحظه صحنه اهسته شه اینا همو نگاه کنن و زمان بایسته و یه دل نه و صد دل عاشق هم بشن نمیخوام پسره استاد خوشگل و خوش هیکل و جذاب و خرپول باشه دختره هم باهاش سر لج باشه و بعد تو همین کل کلا عاشق بشن
کلن دوس دارم ی جوره خاص با هم آشنا شن ولی هنو ب نتیجه ای نرسیدم میشه لفطا نظر بدین ببینم چجوری آشنا شن
(رمانو شروع نکرده خستم حسه فک کردن نی، نویسنده ی خوبی خواهم شد 😅)

مسیحا
مسیحا
پاسخ به  Shyli
1 سال قبل

آشنایی در یک فروشگاه 😐 کافه قلیون سرا
جنگل کوه خونه مادربزرگ خونه همسایه فامیل رفیق ،دریا رستوران جاده

shyli
shyli
پاسخ به  مسیحا
1 سال قبل

تشکوووووووووووور بابت ایده ات
بوس رو لپت

مسیحا
مسیحا
پاسخ به  shyli
1 سال قبل

ماچچچ❤️

تارا
تارا
پاسخ به  Shyli
1 سال قبل

یه رمان بنویس که دختره پسره ازدواج میکنن سنتی اما پسره خیانت میکنه دختره هم ضعیف هست میفهمه ولی یه شب تامل نمیتونه کنه میره بعد چند سال بر میگرده اما قوی شده کار داره مستقل پسره هم عاشق اخلاق جدید دختره میشه

wicked girl
wicked girl
پاسخ به  Shyli
1 سال قبل

منم دارم رمان می‌نویسم همه جاشو می‌دونم وسطش گیرم😂البته می‌خوام دختره و پسره رو داخل تلگرام با همدیگع آشنا کنم

Shyli
Shyli
1 سال قبل

بسمه تعالی
اینجانب شایلی،۱۵،تهران درخواستی از نویسنده ک هیچ،ادمینم ک کاری نمت بکنه ،خوانندگانم ک بیخی از خدا دادم
بارالهی نیرویی ب نویسنده عطا کن ک تا زمان نوه ی عزیزم این رمان رو ب فرجام برساند و اینکه از تو خواهانم ک سایت رمان دونی را از لوس وجود نویسندگانی ک
۱. پدر در میارن تا پارت بدن
۲. تو خماری میزارن ما رو
۳. پارتاشون دو خطه ک ۵ خطش چرت و پرته
۴. پارتا رو منظم نمیذارن
۵. خستن
پاک بنما
(نمد لوس رو درس نوشتم یا ن میگن از لوس وجود کفار تلفظش اسنطوری loas)

دلارا
دلارا
پاسخ به  Shyli
1 سال قبل

الهی آمین 😶

Hasti
Hasti
1 سال قبل

دوتا درخواست نویسنده عزیز 1_اینکه آنقدر کم ننویس و یه پارت رو با چیز های بیخودی پر نکن. 2_اینکه انقدر دیر به دیر پارت نزار بخدا پیر شدیم تابستون تموم شد!حداقل تو تابستون که آزادی بیشتر پارت بزار جان جدت.

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط Hasti
Shyli
Shyli
پاسخ به  Hasti
1 سال قبل

عزیزم این دو تا خواسته رو ما ۲۰ پارته داریم میگیم کو گوش شنوا

Hasti
Hasti
پاسخ به  Shyli
1 سال قبل

با اینکه میدونم گوش شنوا نیس ولی حالا من یه نیمچه تلاشی کردم دیگه(همینجوری شانسی)

shyli
shyli
پاسخ به  Hasti
1 سال قبل

موفق باشی باشم باشن باشیم باشید باشند باشد

Negin
Negin
1 سال قبل

میشه خواهش کنم انقد کشش ندی و اینکه از زبون هامونم بنویس لطفا

X. M
1 سال قبل

دستت درد نکنه خسته نباشی دلاور نان پدر شیر مادر حلالت خودت خسته نشدی؟

Shyli
Shyli
پاسخ به  X. M
1 سال قبل

فعلن واسه این بنده خدا نان مادرو شیره پدر باید حلال باشه

یوکابد
یوکابد
1 سال قبل

و خلاصه این پارت:
ساغر یه قرص خورد و خوابید😐
ماشالله به تلاش و پشت کار فراوان نویسنده
باااااااااریک بااریک👏🏻

خودم
پاسخ به  یوکابد
1 سال قبل

دمت گرم

Zahra
1 سال قبل

حالا نویسنده ولم نمیکنه رمانو😐اخه کی دیگه میخونتش

Shyli
Shyli
پاسخ به  Zahra
1 سال قبل

من یه سوال میپرسم و دیگه چیزی نمیگم ایا شما این رمان رو خوندی ک کامنت دادی؟😉

Shina
1 سال قبل

سلام لطفا هر روز پارت بگذارید نه ماهی یک پارت بگذارید ما خسته شدیم هی میریم و میام نگاه می‌کنیم آیا شما پارت جدید گذاشتید یا نه
لطفا روز ۲ پارت بزارید

فاطمه
فاطمه
پاسخ به  Shina
1 سال قبل

چقد کتابی نگارش کرده ای 🤣🤣🤣🤣🤣

𝓐𝔃𝓪𝓭𝓮𝓱
پاسخ به  فاطمه
1 سال قبل

😂😂

ارزو
1 سال قبل

تا دقایقی دیگر سیلی از فحش ها میریزه 🤣🤣🤣🤣🤣🤣 فکر کنم اگه بین بازه ی ۹۰ تا ۱۰۰ سالگی برسم این رمان تموم بشه 🙂

Shyli
Shyli
پاسخ به  ارزو
1 سال قبل

مثل اینکه ما هم دل خجسته ای داری
من یه حساب کتاب سر انگشتی کردم اگه نوه ام این رمان رو تموم کنه باید سور بده تو وصیت نامه ام هم درج شده 😄

Shyli
Shyli
پاسخ به  Shyli
1 سال قبل

شما*

Rosha
Rosha
پاسخ به  Shyli
1 سال قبل

خانم نویسنده نمیخایید بقیه رمان بزاری2تاخط3ماه پیش گذاشتی پس بقیش کو اصلا مزه رمانه رفته و این ک این روما2ساله طول کشیده اگ نمیخایی ادامه بدی بگو ک نخونین یامنتظرنباشیم این همه زشته حداقل100نفر ادم رو منتظر خودت گذاشتی و این ک وقت ما بی ارزش نبوده ک این رمان روانلاین خوندیم 2دقیقه از وقتمون روهرپارتی گذاشتیم یه فکری کن

دسته‌ها

46
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x