رمان طلوع پارت ۱۸۸ - رمان دونی

رمان طلوع پارت ۱۸۸

 

 

گریه های ریز روژین سکوت مزخرف ماشین رو می‌شکنه….دلم میخواد باهاش حرف بزنم ولی اصلا حس و حالش رو نمیفهمم….

 

کاش من رو مسبب حال الانش ندونه….من فقط چهره ی واقعی پدرش رو بهشون نشون دادم….

 

 

به نیم رخش نگاه میکنم…تمام صورتش خیس خیس شده و همچنان گریه میکنه….

 

 

 

دستم رو میذارم رو پاش و فشار میدم…

 

_ باور کن من هیچوقت دوست نداشتم اینجوری ببینمت….ولی روژین پدر شماها بدترین بلاها رو سر من و مادرم آورد…..خودت که دیدی چطوری میخواست با بچه ی تو شکمم نابودم کنه…من اگه هم….

 

 

_ باورم نمیشه…..وااای خدا چطوری باور کنم…

 

 

اینبار بلندتر از قبل گریه رو از سر میگیره…و من سکوت میکنم…

 

 

سرش رو رو فرمون میذاره و انگاری با خودش حرف میزنه: آخ بیچاره بارمان…بیچاره داداشم….بیچاره مامانم…بیچاره هممون‌…

 

میخوام حرفی بزنم که ماشینی میپیچه جلومون…

 

کنجکاو و نگران بهش چشم میدوزم…در سمت شاگرد باز میشه و با دیدن شخصی که بیرون میاد نفسم تو سینه حبس میشه…..

 

 

ناباور خیره میشم به بارمانی که با سر و وضعی داغون و زخمی سمت ماشین میاد…..

 

سر روژین همچنان پایین هست که با باز شدن یهویی در توسط بارمان جیغ خفه ای میکشه….

 

 

چشمش که به سر و وضعش میفته گریه کنان از ماشین پیاده میشه…..

 

من اما نه تنها پیاده نمیشم بلکه محکم تر به میچسبم به صندلی…

 

دلهره و نگرانی همه ی وجودم رو میگیره…..وضعیت بارمان نوید یه دعوای حسابی رو میده…..

 

 

_ بشین برسونمت خونه…..

 

رو به روژین این حرف رو میزنه و خودش پشت فرمون میشینه….

 

چشمم به دستای خونیش میفته و اشک صورتم رو خیس میکنه…..

 

من کار بدی نکردم که حالا بخوام ازش بترسم…..ولی نمیدونم این دلشوره چیه که یه ثانیه هم ول کنم نیست…..

 

_ چی شدی آخه؟…نمی‌خوای حرفی بزنی؟..چی شد بعد از…..

 

_ بتمرگ تو ماشین بهت میگم……

 

با دادی که سر روژین میزنه نه تنها دیگه صدایی از روژین بلند نمیشه…بلکه منم خودم رو جمع و جور تر میکنم و حرفی که قرار بهش بزنم رو قورت میدم….

 

 

قامت خمیده ی روژین صاف میشه و بدون حرف دیگه ای در عقب رو باز میکنه و میشینه…..

 

 

ماشین با سرعت خیلی زیاد به پرواز در مباد….میترسم ولی جرات اینکه حرفی بزنم رو ندارم….

 

 

طولی نمیکشه که جلوی خونه ی حاج رستایی نگه میداره……

 

از تو آینه نگاهسگی به روژین میندازه و میگه: نمیخواد بری خونه…..روژان هم نذار بره…همینجا میمونین تا تکلیف خیلی چیزا روشن بشه…

 

 

باشه ی آرومی میگه و بدون حرف دیگه ای پیاده میشه…..

 

 

به محض بسته شدن در،ماشین به حرکت در میاد…با سرعت زیاد رانندگی می‌کنه….

 

 

حرف نمیزنه و با اخم های درهم مشغول رانندگیشه….

 

 

 

 

 

ماشین رو تو پارکینگ نمیبره…..و این یعنی بازم قراره برگرده…..

 

_ برو پایین…..

 

 

اولین جمله ای که مخاطبش قرار داده شدم رو به زبون میاره…..

 

 

 

 

 

در رو هل میده و با گرفتن دستم میریم داخل…..

 

 

بدون اینکه دستم رو ول کنه مستقیم سمت اتاق خواب میره….

 

 

 

 

_ بارما….

 

با هلی که به کمرم میده رو تخت پرت میشم…..

 

شالم میفته و موهام دورم پخش میشن….

 

نگاهش رو موهای رنگ شده م به گردش میاد‌‌….

 

_عروسی بود….آره؟…

 

داد میزنه و من هنگ شده نگاهش میکنم….

 

_ قرار بود من و کاوه با هم خبردار شیم چه بلایی سر من و زندگیم اومد…..هوووم؟….

 

نزدیک تر میاد و من از چشمای سرخش میترسم….

 

 

_ من برات چی هستم؟…شوهر؟…یا مترسک سر جالیز؟……

 

_ بار….

 

_ دهنتو ببند احمق…..

 

همچنان داد میزنه و من به گریه میفتم….

 

_ روزی که بهم از جریان اصلان گفتی…چی بهت گفته بودم؟….هااان؟….مگه نگفتم بذار اون بچه به دنیا بیاد بعد یه فکری برا این قضیه میکنم….من خر حتما یه چی میدونستم که بهت گفتم…..گفتم فعلا کوتاه بیا چون پدر نامرد خودمو میشناختم……برا چی یه بار به حرفم گوش نکردی….چرا اینقده احمقی آخه….به اصلان اعتماد کردی ولی به من نه….الان واسه من تیپ زدی و آرایشگاه رفتی که چی؟….میری شرکت بابام بدون اینکه به من بگی…..اون فیلم رو از کجا آوردی؟…کی بهت داد؟

 

از خشم نفس نفس میزنه و من با گریه لب میزنم: بارمان تو رو خدا آروم باش…باشه من اشتباه کردم بهت نگفتم….بخدا میترسیدم باز بخوای جلومو بگیری….محمدحسین بهم زنگ زد گفت کامران یه سند داره که خیلی چیزا رو برات روشن میکنه….گفت میام دنبالت….ولی بخدا من قبول نکردم…خودم رفتم ملاقات کامران…اونجا یه آدرس بهم داد که یه فلش هست…منم رفتم فیلمو گرفتم….میخواستم بهت بگم ولی ترسیدم باز بخوای جلومو بگیری….بخدا من الانم میترسم…از بابات میترسم…میخواست با بچه ی تو شکمم آتیشم بزنه….بارمان تو رو خدا…..ببین دستام چطور میلرزه…..

 

 

دستام رو جلو میبرم که نگاه ترحمش روم میشینه…. دستام رو میگیره و محکم پرت میشم تو سینش…..

 

 

دستام رو دورش حلقه میکنم و با تمام وجودم بهش میچسبم….

 

 

 

وقتی فیلم رو دیدم تمام فکر و ذهنم این بود پخشش کنم و باهاش حمید رستایی رو بی آبرو کنم….الان که اینکار رو کردم ترس اینکه بخواد دوباره بلایی مثل آتیش زدن سرم بیاره میفته به جونم…..

 

 

_ به خیالت اینقده نامردم که از خون بچم بگذرم…

 

 

_ ببخشید….میدونم باید بهت میگفتم….

 

 

_ خیلی خب…آروم باش فعلا….

 

میگه آروم باش ولی بدتر میلرزم…

 

یاد او دبه ی نفتی که کامران آورده بود و میخواست زنده زنده بسوزونتم….یاد اون دختر بچه ای که تو خواب مدام صدام میزد…یاد زخم گلوی ساره….یاد وقتی که میخواستن سرش رو ببرن….به یاد همه ی اینا بیشتر میلرزم….

 

 

_ طلوع….طلوع….

 

سرم رو با دستاش عقب میاره و نگاهم میکنه…

 

عملا دیگه صدای برخورد دندونام شنیده میشه….

 

 

کمکم میکنه دراز بکشم رو تخت و خودش میخواد بره که دستای لرزونم چنگ تیشرتش میشه….

 

_ اروم باش طلوع….بذار برم یه چی بیارم بخوری….داری میلرزی…..

 

 

_ ننممیخواممم…بغلمم کنن….

 

جلو میاد و کنارم دراز میکشه…

 

خودمو تو بغلش جمع میکنم…. دست و پاهاش دورم حلقه میشن….

 

_ نترس….نترس عزیزدلم…مگه من مردم که بذارم بلایی سرت بیاد….آروم باش….از اولشم میخواستم ازت مراقبت کنم….خودت نذاشتی….نباید کار به اینجا میکشید…حالا که کشیده تا تهش باهاتم…..

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 298

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان گلپر به صورت pdf کامل از نوشین سلما نوندی

    خلاصه رمان:   داستان از جایی شروع میشه که گلبرگ قصه آرزویی در سر داره. دختر قصه آرزوی  عطر ساز شدن داره … .. پدرش نجار و مادرش خانه دار. در محله ی ساده ای از فیروزکوه زندگی می‌کنند اما با اومدن زال دستغیب تاجر شهردار شهر فیروزکوه زندگی گلبرگ دستخوش تغییر میشه یک ازدواج ناخواسته و یک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بوی گندم pdf از لیلا مرادی

خلاصه رمان: یه کلمه ، یک انتخاب و یک مسیر میتواند گندمی را شکوفا کند یا از ریشه بخشکاند باید دید دختر این داستان شهامت این را دارد که قدم در این راه بگذارد قدم در یک دنیای پر از تناقض که مجبور است باهاش کنار بیاید در صورتی که این راه موجب آسیب های فراوانی برایش می‌شود و یا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان والادگر نیستی
دانلود رمان والادگر نیستی به صورت pdf کامل از سودا ترک

      خلاصه رمان والادگر نیستی : ماجرای داستان حول شخصیت والادگر، مردی مرموز و پیچیده، به نام مهرسام آشوری می‌چرخد. او که به خاطر گذشته‌ای تلخ و پر از کینه، به مردی بی‌رحم و انتقام‌جو تبدیل شده، در جستجوی عدالت و آرامش برای خانواده‌اش است. اما وقتی که عشق در دل تاریکی و انتقام جوانه می‌زند، همه چیز

جهت دانلود کلیک کنید
رمان ماه مه آلود جلد سوم

  دانلود رمان ماه مه آلود جلد سوم خلاصه : “مها ” دختری مستقل و خودساخته که تو پرورشگاه بزرگ شده و برای گذروندن تعطیلات تابستونی به خونه جنگلی هم اتاقیش میره. خونه ای توی دل جنگلهای شمال. اتفاقاتی که توی این جنگل میوفته، زندگی مها رو برای همیشه زیر و رو می کنه؛ زندگی که شاید از اول برای

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان زمستان ابدی به صورت pdf کامل از کوثر شاهینی فر

    خلاصه رمان:     با دندوناش لبمو فشار میده … لب پایینیم رو .. اونو می ِکشه و من کشیده شدنش رو ، هم می بینم ، هم حس می کنم … دردم میاد … اما می خندم… با مشت به کتفش می کوبم .. وقتی دندوناش رو شل میکنه ، لبام به حالت عادی برمی گردن و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طعم جنون pdf از مریم روح پرور

    خلاصه رمان :     نیاز دختر شرو شیطونیه که مدرک هتل داری خونده تا وقتی کار براش پیدا بشه تفریحی جیب بری میکنه اما کیف و به صاحباشون برمیگردونه ( دیوانس) ازطریق یه دوست کار پیدا میکنه تو هتل تهران سر یه اتفاقاتی میشه مدیراجرایی هتل دستشه تا زمانیه که صاحب هتل ک پسر جونیه برگرده از

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
21 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
نازنین
نازنین
8 ماه قبل

ای بابا چقدر طولانی شد

S.m
S.m
8 ماه قبل

نمیشه از نویسنده هاتعریف کرد
تاتعریف میکنی دیگه پارت نمیزارن

همتا
همتا
8 ماه قبل

همتا خانوم ما همچنان منتظر پارت بعدیم

Roz
Roz
8 ماه قبل

سلام میشه امروز پارت بزارید یه هفته گذشت😢

نازنین
نازنین
8 ماه قبل

سلام دوستان نکنه خدای نکرده برای نویسنده اتفاقی افتاده

بهار
بهار
8 ماه قبل

لعنت بهت چرا پارت نمیزاری

خواننده رمان
خواننده رمان
9 ماه قبل

پارت نیست خانم شاهانی ؟
امیدوارم چون با تاخیر میاد پارت پر و پیمونی باشه پارت بعدی😂

نازنین
نازنین
9 ماه قبل

همتا جان پارت جدید نداریم؟

لی لی
لی لی
9 ماه قبل

میشه یکی بگه پارت گذاریش چه روزاییه؟خیلی منتظرشمم

بهار
بهار
9 ماه قبل
پاسخ به  لی لی

دلبخواه خودشون هستش هر موقع عشقش بکشه پارت میده

لی لی
لی لی
8 ماه قبل
پاسخ به  بهار

ممنون از جوابت❤️

نازنین
نازنین
9 ماه قبل

سلام واقعا قلم نویسنده قوی من رمان زیاد خوندم ولی این یه چی دیگست

Bahareh
Bahareh
9 ماه قبل

آخی چقده خوب بود من عاشق این رمان قوی و خوبم مرسی نویسنده عزیز

مینا
مینا
9 ماه قبل

اگه از روز اول کنار طلوع بدبخت بودی و مقابلش نمی ایستادی و همین حرفا رو اون زمان بهش میگفتی دروغ نمیگفتی و پنهون کاری نمیکردی الان بچت هم زنده بود

لی لی
لی لی
9 ماه قبل

بنظرم بهترین رمانای سایت یکی اینه یکی توکا(البته همه رو نمیخونم شاید بهتر از اینام باشه)آخرش رو خیلی دوس داشتم 🙂

خواننده رمان
خواننده رمان
9 ماه قبل

لطفاپارتا رو طولانیتر بذار گلم

خواننده رمان
خواننده رمان
9 ماه قبل

از اول میدونستم بارمان طلوع رو دوست داره خوبه که الان کنارشه ممنون خانم شاهانی لطفا پارتارو ط

روا
روا
9 ماه قبل

طلوع خیلی گناه داره از همه جا طرد شد

راحیل
راحیل
9 ماه قبل

همتا جون ممنونم ولی کاش یکمی طولانی تر و فاصله پارت ها کمتر بود قلمت همیشه خوش نویس تر و بال افکارت وسیعتر گلم

\Me
\Me
9 ماه قبل

بارمان سو چرت هیومن

نازنین
نازنین
9 ماه قبل

میدونستم بارمان واقعنی طلوع رومیخواد یعنی قصدکرده بودم اگر ولش کنه منم این رمان روول کنم خسته نباشی همتا جون ممنون فقط کاش فاصله ی پارت ها کمترمیشد

دسته‌ها
21
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x