رمان طلوع پارت ۵۱ - رمان دونی

رمان طلوع پارت ۵۱

 

 

 

در رو باز میکنه و با اشتیاق بهم خیره میشه….

 

 

_ به به طلوع خانم….قدم رو تخم چشای من گذاشتین….

 

کنار میره و ادامه میده :بفرمایین….بفرمایین که این خونه فقط عطر تو رو کم داشت…..

 

منتظر میمونم تا همه ی شر و ورایی که میدونستم قراره به زبون بیاره تموم شه…..

 

تموم دیشب رو نخوابیدم و با بی قراری گذروندم تا زودتر صبح شه و بیام شناسنامه رو ازش بگیرم….و بعدم مستقیم برم پیش آقای رستایی و باهاش حرف بزنم….

 

 

 

 

دستمو دراز میکنم و میگم: اگه میبینی صبح به این زودی اومدم اینجا فقط و فقط برا شناسنامه است….نه برا دیدن تو یا اومدن تو خونت……

 

سرش رو چند بار تکون میده و میگه: صحیح……پس نمیخوای بیای تو….

 

با مکث ادامه میده: ..باشه…حرفی نیست….فقط کدوم شناسنامه رو میگی؟….

 

 

 

بهت زده نگاش میکنم….

 

یعنی چی……میخواد بزنه زیر حرفش….

 

نگاه خیره م رو که میبینه نیشخند میزنه و میگه: اینجوری نگاه نکن خوشگلم….قرارمون یه چیز دیگه بود….

 

 

_ چه قراری باهات داشتم که خودم خبر ندارم؟….

 

_ دیگه….همه چی رو که نمیشه به زبون آورد……خیال کردی چی؟…..خودم نمیتونستم بیام خونه ساره بهت بدم!…

 

 

با اخمهای درهم میگم: یعنی چی این حرف؟!…خودت گفتی بیا شناسنامه رو بگیر….حالا این اداها چیه در میاری؟…..

 

_ بیا داخل تا بهت بگم….

 

_ من عجله دارم ….برو بیارش باید زود برگردم…

 

سنگ کوچیکی رو با پاش هل میده و جلو در میزاره و خودش کامل میاد بیرون…..

 

 

رو به روم قرار میگیره…..

 

دستاشو تو جیبیش میبره و سینش رو میده جلو تا قدش از اینی که هست هم بلندتر شه…..

 

 

_ چه خبره که همگی افتادین دنبال شناسنامه ساره.؟….

 

 

ذهنم رو همگی که به زبون میاره مکث میکنه….

 

کنجکاو میگم: چی؟…..همگی؟…

 

سرش رو به معنی آره تکون میده….

 

_ دیشب هم یه آقایی بهم زنگ زد….ساره بیچاره تا زنده بود که هیشکی ازش خبر نداشت….حالاچه خبره دسته جمعی افتادین دنبال شناسنامش؟…..

 

 

میدونم که کار اون بارمانه…..دیروز خودم شمار شو بهش دادم…..

 

به روی خودم نمیارم و میگم: من اصن نمیفهمم چی میگی؟….اینم بازی جدیدته….خیال کردم از وقتی ساره مرده از کارایی که با خودش و دخترش کردی پشیمون شدی؟….ولی انگاری اشتباه فکر کردم…تو همون نامرد قبلی…

 

 

 

به مسخره میخنده و میگه:خیلی تاثیر گذار بود…اصن منقلبم کرد……البته با خودش که خیلی کارا کردم….خیلی کارا….ولی با دخترش نوچ….کاری نکردم هنوز……سرش رو جلوتر میاره و آروم تر از قبل ادامه میده: البته هنوووز….

 

 

 

 

حالم بهم میخوره ازش……

 

مزخرف ترین آدمی که رو کره ی خاکی دیدم…..

 

 

 

نگاه حرصیمو که میبینه بازم بلند میخنده و میخواد حرفی بزنه که همون لحظه ماشینی پشت سرم وایمیسه و چشمای هر دو نفرمون سمتش کشیده میشه…..

 

 

 

نگاه ناباورم رو ماشین آشنایی میشینه که صاحبش دیروز با نامردی تمام  خودم و غرورمو له کرد بعدم با بی رحمی تمام گذاشت رفت………

 

 

 

 

 

از ماشین پیاده میشه و بدون توجهی به من سمت کامران میره….

 

انگاری بیشتر از اونکه فکر میکردم ساره براش مهمه……

 

 

_ آقای مویزاد؟…

 

باورم نمیشه…چرا کامران بهش آدرس داده آخه!…

 

_ بله خودمم….و شما؟…

 

_ دیشب بهتون زنگ زدم…

 

_ آهاا…بله بله…خوبین آقای محبی؟…راجع به کارت ملی…درسته؟…

 

محبی!!!….

 

کارت ملی!!….

 

چه خبره اینجا….

 

_ خیر…راجع به شناسنامه….

 

اخمای کامران از گیجی تو هم میره و میگه: یادم نمیاد راجع به شناسنامه به کسی آدرس داده باشم…

 

 

عینکش رو بر میداره و با دستش به من اشاره میکنه و میگه: دنبال همون شناسنامه ام که این خانوم الان براش وایسادن…البته اگه برا این اومده باشه….

 

 

حس که نه….مطمعنم جمله ی آخرش رو به منظور گفته…

 

نگاه پر حرص کامران اول رو من میشینه و بعد رو به خودش میگه: نفهمیدم چی شد……این خانم چه ربطی به شما داره؟….دیشب مگه خودت نبودی زنگ زدی هااا؟….مگه نگفتی درخواست یه کارت ملی دارم گفتم فردا حضوری بیا..‌‌‌‌حالا این کسشرا چیه تحویل من میدی..

 

 

 

حرفای کامران باعث میشه از حالت خونسردش فاصله بگیره و با خشم چند قدم بهش نزدیکتر بشه‌…..

 

 

_ اونی که راجبه شناسنامه زنگ زد خودم بودم اون یکی هم یکی از دوستام….حالا هم حرف مفت تحویلم نده….برو اون شناسنامه رو بیار…..وگرنه هر چی دیدی از چشای خودت دیدی…

 

 

پس بگو….با نقشه اومد که شناسنامه رو ازش بگیره…

 

ابروهای کامران از خشم و حرص بالا میره و میگه: خیال کردی خیلی زرنگی… دیشب گفتم چنین چیزی ندارم…. اما الان بهت میگم دارم ولی نمیدم…حالا هر گوهی میخوای بخور…

 

رو میکنه سمت منو میگه : برا تو هم دارم آشغال….میذاشتی دو روز از ارتباطت با امیر جونت بهم بخوره بعد برا یکی دیگه باز میکردی…..

 

 

با این حرفش دود از کله م بلند میشه و کیفمو محکم میکوبم تو سینش…

 

_ دهن کثیفتو ببند عو….

 

حرفم تموم نمیشه که با دستش محکم میکوبه رو قلبمو و به بدترین شکل ممکن پرت زمین میشم….

 

برا چند لحظه نفسم بند میاد…

 

 

_ الحق که مثل همون ساره کثیفی….باید مثل همون مادرت جرت میدادم دختره ی خراب….

 

 

مشت محکم بارمان رو صورتش میشینه و محکم به در حیاط برخورد میکنه…..

 

_ عوضی بیشرف…..

 

درد زیاد سینم باعث میشه رو زمین بشینم و حتی نتونم سرمو هم بلند کنم….

 

میشنوم که با هم درگیر میشن…..صدای فحش هایی که بهم میدن باعث میشه دستمو بذارم رو گوشام تا چیزی نشنوم……کم کم دورمون شلوغ میشه….

 

 

با کمک خانمی بلند میشم…..

 

به سختی میتونم نفس بکشم…..

 

حس میکنم یه وزنه ی صدکیلویی رو سینم گذاشتن و نمیتونم نفس بکشم…..

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.6 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان این من بی تو

    خلاصه رمان :     ترمه و مهراب (پسر کوچک حاج فیضی) پنهانی باهم قرار ازدواج گذاشته اند و در تب و تاب عشق هم میسوزند، ناگهان مهراب بدون هیچ توضیحی ترمه را رها کرده و بی خبر میرود! حالا بعد از دوسال که حاج فیضیِ معروف، ترمه را برای پسر بزرگش خواستگاری و مراسم عقد آنها را

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مرا به جرم عاشقی حد مرگ زدند pdf از صدیقه بهروان فر

  خلاصه رمان :       داستانی متفاوت از عشقی آتشین. عاشقانه‌ای که با شلاق خوردن داماد و بدنامی عروس شروع میشه. سید امیرعباس‌ فرخی، پسر جوون و به شدت مذهبیه که به خاطر حمایت از زینب، دختر حاج محمد مهدویان، محکوم به تحمل هشتاد ضربه شلاق و عقد زینب می شه. این اتفاق تاثیر منفی زیادی روی زندگی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بیراه عشق

    خلاصه رمان :       سها دختری خجالتی و منزوی که با وعده و خوشی ازدواج می‌کنه تا بهترین عروس دنیا بشه و فکر می‌کنه شوهرش بهترین انتخابه اما همون شب عروسی تمام آرزو های سهای قصه ما نابود میشه … به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان می تراود مهتاب

    خلاصه رمان :       در مورد دختر شیطونی به نام مهتاب که با مادر و مادر بزرگش زندگی میکنه طی حادثه ای عاشق شایان پسر همسایه ای که به تازگی به محله اونا اومدن میشه اما فکر میکنه شایان هیچ علاقه ای به اون نداره و برای همین از لج اون با برادر شایان .شروین ازدواج

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دامینیک pdf، مترجم marya mkh

  خلاصه رمان :     جذابیت دامینیک همه دخترهای اطرافش رو تحت تاثیر قرار می‌ده، اما برونا نه تنها ازش خوشش نمیاد که با تمام وجود ازش متنفره! و همین انگیزه‌ای میشه برای دامینیک تا با و شیطنت‌ها و گذشتن از خط‌قرمزها توجهشو جلب کنه تا جایی که… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان جایی نرو pdf از معصومه شهریاری (آبی)

  خلاصه رمان: جایی نرو، زندگی یک زن، یک مرد، دو شخصیت متضاد، دو زندگی متضاد وقتی کنار هم قرار بگیرند، چی پیش میاد، گاهی اوقات زندگی بازی هایی با آدم ها می کند که غیرقابلِ پیش بینی است، کیانمهر و ترانه، برنده این بازی می شوند یا بازنده، میتونند جای نداشتن های هم را پر کنند …   به

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
آیلین
آیلین
1 سال قبل

سلام همتاخانوم اگ میش بگین پارتگذاریتون کی هستش

همتا شاهانی
همتا شاهانی
1 سال قبل
پاسخ به  آیلین

سلام عزیزم…آخر شب میذارم

آیلین
آیلین
1 سال قبل
پاسخ به  همتا شاهانی

ممنون چ میش یکم طولانی ترش کن دیگ دستت دردنکنه فقط چن روزیکبارپارتگذاری داری

ساحل
ساحل
1 سال قبل

عجبا😐

آیلین
آیلین
1 سال قبل

ممنون نویسنده جان چ میش یازودب زودپارت بده یاحداقل این پارتاروطولانی کن

دسته‌ها
5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x