رمان طلوع پارت ۶۰ - رمان دونی

 

 

 

(سلام عزیزم…چند دقیقه دیگه میرسم تهران…میخوام ببینمت..کجایی؟…)

 

 

 

بدون جواب دادن موبایل رو میذارم تو جیبم…

 

روزها و ساعت ها منتظر یه پیام یا یه تماس ازش اشک ریختم….

 

 

ولی حالا، هم دلم میخواد ببینمش هم دوست ندارم باهاش رو به رو شم….

 

 

پشت میز میشینم و چایی که برا خودم ریختم رو کم کم و با حوصله میخورم…

 

 

امیرعلی بی معرفت، بد کردی باهام…..خیلی بد کردی……به این راحتی ها نمیتونم ببخشمت و شاید اصن هیچوقت نتونم….

 

 

 

 

 

با صدای زنگ موبایلم از خوردن دست میکشم و از جیبم درش میارم….

 

 

زل میزنم به تماسش و اینقده زنگ میخوره که قطع میشه….

 

میخوام حسرت اونموقعی که تو تنهایی مینشستم و به صفحه ی موبایل نگاه میکردم تا شاید یه پیام یا یه تماس ازش ببینم و نمیدیدم در بیاد…..

 

( جواب بده عزیزدلم…کارت دارم…کجایی؟..)

 

 

خیره میشم به پیامش و اینبار که زنگ میزنه جواب میدم….

 

 

صدای گرم و صمیمیش میپیچه تو گوشم…..

 

_ سلام عزیزم….فدات شم چرا جواب نمیدی؟…..

 

 

نقاب بی خیالی به چهره و صدام میزنم و میگم: سلام….ممنونم…سرکارم الان، متوجه نشدم….خوبین شما؟…

 

 

با شنیدن صدای سرد و خشکم از اون حالت گرمش فاصله میگیره و میگه: آهاا…باشه عزیزم…سرکار میری…نمیدونستم….

 

پوزخند میزنم و میگم: بله خب….قرارم نبود بدونید….

 

_ خیلی خب وقت برا گلایه زیاده…..میتونی چند ساعت مرخصی بگیری….اصن کارت چیه؟…آدرس بده خودم میام دنبالت…..

 

 

 

دیدنش توسط بارمانی که فکر میکنه من یه دختره خرابم و منتظرم تا هر جا که فرصت پیش بیاد بساط خرابی و هرزگیم رو پهن کنم آخرین چیزیه که میخوام….

 

 

از جام بلند میشم و میگم: نیازی نیست…اگه وقت شد خودم میام…

 

 

اجازه نمیدم حرف دیگه ای بزنم و تماس رو قطع میکنم….

 

 

 

 

 

از آشپزخونه میزنم بیرون و سمت اتاق بارمان میرم….

 

 

میدونم که مرخصی گرفتن ازش خودش یه داستان کامله برام…

 

 

 

چند تقه به در میزنم و وقتی اجازه ی ورود میده داخل میرم….

 

 

 

جلوی دستگاه پرینتر وایساده و باهاش کار میکنه….

 

 

_ سلام….

 

 

میچرخه و با دیدنم سرش رو به معنی سلام تکون میده….

 

 

_ ببخشین آقا بارما..‌‌‌‌‌

 

 

نمیذاره حرفم کامل شه و میگه: رستایی….

 

 

خجالت از سوتی که دادم سرمو پایین میندازم و میگم: بله ببخشید…..آقای رستایی من یه مشکلی برام پیش اومد یه چند ساعتی مرخصی میخواستم….

 

 

 

بهش نگاه میکنم تا واکنشش رو ببینم و برخلاف انتظارم که فکر میکردم مخالفت میکنه میگه: چند ساعت؟….

 

_ یه دو سه ساعت…

 

پشت میزش میشینه و یه کاغذ کوچیکی رو از کشو در میاره و میگه: دو یا سه؟…

 

_ همون سه ساعت….

 

چیزی مینویسه و مهرش میکنه و سمتم میگیره…

 

 

اگه میدونستم به این راحتی قبول میکنه میگفتم پنج شش ساعت…..عجب اشتباهی کردم…

 

_ سر سه ساعت نمایشگاهی….

 

جلو میرم و میگم: بله چشم….

 

دستمو دراز میکنم و موقع گرفتن نوک انگشتامون بهم میخوره و میبینم که اخماش تو هم میره و دستشو میکشونه به لبه ی میز….

 

 

کثافت……

 

یعنی چی این کارش….

 

مگه من نجسم که مثلا دستشو پاک میکنه…..

 

 

دلخور از رفتار بی ادبانه اش به سرعت میچرخم و قبل از بیرون رفتم میگه: تحویل خانم داوودی بده ….

 

مرتیکه ی عوضی….

 

خودش معلوم نیست چند تا دوست دختر داره و برا من ادعای یوسف پیامبر رو در میاره…..

 

 

کاری که گفت رو انجام میدم و از نمایشگاه میزنم بیرون..

 

 

به موبایل نگاه میکنم ساعت دوازده و نیم و بدترین موقع برا بیرون زدن…..

 

حالا مجبورم برا ناهار از جیب هزینه کنم….

 

 

شماره ی امیرعلی رو میگیرم و منتظر میمونم تا جواب بده….‌‌

 

 

طولی نمیکشه که میگه: جونم عزیزم…..

 

 

_ کجایین؟…..

 

مسخره ست که اون به اون صمیمیت و من به این خشکی حرف میزنم….

 

 

ولی واقعا دلخورم ازش….خیلی زیاد….

 

 

_ تو کجایی؟…بگو میام دنبالت…

 

واقعا دوست ندارم هزینه ی تاکسی به هزینه هام اضاف بشه و ادرس دو خیابون پایین تر رو میدم….

 

 

 

 

 

 

 

 

دل تو دلم نیست برا دیدنش…

 

 

همه ی خاطراتی که با هم داشتیم تو ذهنم چرخ میخوره و حقیقتا حس دلتنگی چمبره مبزنه به دلم و اشکام میریزه رو گونه هام….

 

 

حالم از خودم بهم میخوره…قرار نبود زار زار بشینم به گریه کردن…..

 

اصلا دوست ندارم با این صورت و این ریخت ناراحت و آویزون ببینتم….

 

 

سمت مغازه ای میرم و با گرفتن آب بیرون میزنم….

 

 

لبه ی جدول میشینم و صورتمو میشورم…..

 

حالا همون یه ذره ارایشی هم که داشتم پاک شد…

 

ولی به درک….

مگه قراره براش خوشگل کنم…..

 

 

 

گوشیم بازم زنگ میخوره…..

 

_ بله….

 

_ طلوع کجایی؟…رسیدم من….

 

نفس عمیقی میکشم و لعنت به این قلبی که اینجوری میتپه….

 

 

 

 

میخوام حرفی بزنم که میگه: دیدمت عزیزدلم…..

 

 

 

موبایل رو پایین میارم و به اطراف نگاه میکنم……

 

 

 

الان سخت ترین کار دنیا برام حفظ خونسردیمه…..

 

 

ماشینش رو از دور میبینم…طولی نمیکشه که بهم نزدیک میشه و کنارم وایمیسه……

 

 

 

 

زل میزنم بهش و انگار نفس کشیدنم یادم میره‌…..

 

 

 

پیاده میشه…..

 

 

ماشین و دور میزنه و رو به روم قرار میگیره….

 

 

 

برعکس من که بعد از رفتنش آب رفتم اونم اما از همیشه خوشتیپ تره…….بوی عطرش از همین فاصله هم به مشامم میرسه……

 

 

 

بدون حرفی به هم نگاه میکنیم…..

 

 

من با بغض و دلخوری….

 

اون با ذوق و یه کم شرمندگی…….

 

 

 

چهرش رو روز اخری  وقتی چک رو انداخت رو پام یادم میارم…..و در لحظه ازش متنفر میشم….

 

 

جواب اونهمه عشق و دوست داشتنم رو میخواست با پول جبران کنه……

 

 

 

 

دست به سینه میشم و اون چند قدم جلوتر میاد…..

 

 

_ دلم خیلی برات تنگ شده طلوع…….

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان میراث هوس به صورت pdf کامل از مهین عبدی

          خلاصه رمان:     تصمیمم را گرفته بودم! پشتش ایستادم و دستانم دور سینه‌های برجسته و عضلانیِ مردانه‌اش قلاب شد. انگشتانم سینه‌هایش را لمس کردند و یک طرف صورتم را میان دو کتفش گذاشتم! بازی را شروع کرده بودم! خیلی وقت پیش! از همان موقع که فهمیدم این پسر با کسی رابطه داشته که…! باورش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کام بک pdf از آنید 8080

  خلاصه رمان : کام_بک »جلد_دوم فلش_بک »جلد_اول       محراب نیک آئین سرگرد خشن و بی رحمی که سالها پیش دختری که اعتراف کرد دوسش داره رو برای نجاتش از زندگی خطرناکش ترک میکنه و حالا اون دختر رو توی ماموریتش میبنه به عنوان یک نفوذی.. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بچه پروهای شهر از کیانا بهمن زاده

    خلاصه رمان :       خب خب خب…ما اینجا چی داریم؟…یه دختر زبون دراز با یه پسر زبون درازتر از خودش…یه محیط کلکلی با ماجراهای پیشبینی نشده و فان وایسا ببینم الان میخوایی نصف رمانو تحت عنوان “خلاصه رمان” لو بدم؟چرا خودت نمیخونی؟آره خودت بخون پشیمون نمیشی توی این رمان خنده هست تعجب هست گریه زاری فکر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ماه دل pdf از ریحانه رسولی

  خلاصه رمان :   مهرو دختری ۲۵ ساله که استاد دفاع شخصی است و رویای بالرین شدن را در سر می‌پروراند. در شرف نامزدی است اما به ناگهان درگیر ماجرای عشق ناممکن برادرش می‌شود و به دام دو افسر پلیس می‌افتد که یکی از آن‌ها به دنبال انتقام و خون خواهی و دیگری به دنبال نجات معشوقه‌اش است. آیهان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شوفر جذاب من
دانلود رمان شوفر جذاب من به صورت pdf کامل از الهه_ا

    خلاصه رمان شوفر جذاب من :   _ بابا من نیازی به بادیگارد ندارم! خواستم از خونه بیرون بزنم که بابا با صدای بلندی گفت: _ حق نداری تنها از این خونه بری بیرون… به عنوان راننده و بادیگارت توی این خونه اومده و قرار نیست که تو مخالفت کنی. هر جا که میری و میای باید با

جهت دانلود کلیک کنید
رمان ژینو
دانلود رمان ژینو به صورت pdf کامل از هاله بخت یار

  خلاصه: یاحا، موزیسین و استاد موسیقی جذابیه که کاملا بی‌پروا و بدون ترس از حرف مردم زندگی می‌کنه و یه روز با دیدن ژینو، دانشجوی طراحی لباس جلوی دانشگاه، همه چی عوض میشه… یاحا هر شب خواب ژینو و خودش رو می‌بینه در حالی که فضای خوابش انگار زمان قاجاره و همه چی به یه کابوس وحشتناک ختم میشه!حتی

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
آسیه
آسیه
1 سال قبل

میشه پارت بعدی رو هم بزاری لطفا

دسته‌ها
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x