دنبال صدا میرم ولی انگاری هر چی جلوتر میرم انرژیم کمتر و کمتر میشه تا جایی که با زانو محکم زمین میخورم….
نفس نفس میزنم و صدای کمک خواستن مردی که اسمم رو صدا میزنه لابلای صدای باد گم میشه….
مه شدید باعث میشه سرم رو هر طرفی که بچرخونم چیزی رو نبینم….به سختی و با کمک دستام بلند میشم….چند قدمی جلو میرم و با دیدن پاهایی که تو هوا تکون میخورن ترسیده و لرزون یه قدم عقب میرم…..سرم رو بالا میارم و با دیدن چهره ی خونی مردی که به دار آویخته شده جیغ دلخراشی میکشم……
میچرخم و میخوام فرار کنم که یهویی زیر پام خالی میشه و با جیغ بلندتری تو یه گودال بزرگ میفتم….
با سیلی محکمی که تو گوشم میخوره از خواب میپرم و چشمامو باز میکنم…..هنوز گیج و گنگم و درکی از شرایط اطراف ندارم…..
عرق از سر و صورتم میچکه و نفس زنون خیره به بارمانی میشم که بالای سرم وایساده…..
حس میکنم قلبم تو دهنم میزنه…..این چه خوابی بود دیگه….
چشمام رو پنجره و نوری که ازش به داخل میاد مکث میکنه….همونجور که رو مبل دراز کشیده یودم همونجور هم بیدار شدم…..
_ خواب بد دیدی اره؟…
سرم دوباره میچرخه طرفش…..
دهنم خشک خشکه و چهره ی خونی مرد هنوزم جلوی چشمامه….
سرم رو به معنی اره تکون میدم و از رو مبل بلند میشم….
_ سرویس تو سالن،پشت آشپزخونه است….
بدون حرف دیگه ای سمتی رو که بهم نشون داده میرم….
در رو یاز میکنم و با شستن دست و صورتم بیرون میام…
هنوزم ذهنم درگیر خوابیه که دیدم….
میخوام طرف مبل برم که با شنیدن صداش از اشپزخونه راهمو همون سمت کج میکنم…..
برای اولین بار که آشپزخونه ش رو میبینم….
همه چیزش شیک و امروزیه…..مثل خونه ی امیرعلی نامرد……
ساعت های زیادی رو خوابیدم ولی حس میکنم هیچ جونی تو پاهام نیست….در واقع خواب عجیبی که دیدم همه ی انرژیم رو ازم گرفته و باعث میشه چند قدم جلو برم و رو نزدیکترین صندلی پشت میز بشینم…..
تو فکر و خیال خودمم که یه لیوان چای رو به روم قرار میگیره…..
بهش نگاه میکنم که صندلی کناریم رو میکشه و میشینه….
اینقده تو خودم بودم که نفهمیدم کی چای درست کرده و کی وسایل صبحونه رو میز چیده….
_ خیلی بهت زنگ زدم که بگم میخوام بیام اینجا…منتها خاموش بودی، هر چه هم در زدم باز نکردی، دیگه مجبور شدم کلید بندازم و بیام داخل…….وقتی هم که داخل شدم صدای جیغات بود که تو خونه میپیچید….
به خنده ادامه میده: دیگه اون سیلی رو هم برا همون خوردی که بیدار شی، چون هر چی صدات میزدم فایده ای نداشت….
لب های خشکمو با زبون تر میکنم و میگم: اینجا خونه ی خودتونه،پس نیازی به این کارا نیست…..منم زیاد نمیمونم، به احتمال زیاد همین امروز یا نهایت فردا میرم..
همزمان که ظرف پنیر رو جلوم میذاره میگه: توجه کردی یه بار منو مفرد میبندی یه بار جمع…..جریان چیه؟….
بازم لبهاش به خنده باز میشه و من نمیدونم دلیل این تغییر یهویی که تو رفتارش شده چی هست؟…..
اونکه تا دیروز سایه مو با تیر میزد الان چرا خونش رو در اختیارم قرار داده و خودش رو اواره کرده…..
یه کم از چاییم میخورم و رو بهش میگم: اسم کسی رو که به ساره تجاوز کرده میدونی؟….
اخماش تو هم میره و متعجب میگه: چی؟….
_ سوالم کاملا واضح بود….
همونجور اخمو میگه: نه….نمیدونم…..
_ چطور؟….. هم قماش خودت رو نمیشناسی؟….
نیم رخش سمتمه ولی فک قفل شده از حرفی که میزنم رو کاملا میببنم…..
میچرخه و حرصی میگه: در مورد اون شب بهت توضیح دادم.….درسته؟..
هیچ واکنشی نشون نمیدم که ادامه میده: پس منو با لاشیا مقایسه نکن….
پوزخندی میزنم که با دیدنش بیشتر میسوزه…..
چشماشو محکم رو هم فشار میده و میگه: چیکار کنم فراموشش کنی؟….
چقد خوبه که داره میسوزه….خدا رو شکر که تو هر انسانی چیزی به نام عذاب وجدان وجود داره….
تکیه میدم به صندلی و شروع میکنم به خوردن بقیه ی چاییم….
بی توجه به سوزش معدم میگم: تا حالا بهت تجاوز شده؟….
جوری سرش طرفم میچرخه و با خشم بهم نگاه میکنه که گردن من به جای اون رگ به رگ میشه….و دروغ چرا ترس بدی هم به جونم میفته…..
_ بفهم چی از اون دهنت در میاد….
استکان رو رو میز میذارم و میگم: میبینی….با حرفش هم میسوزی…..من اما تا ابد باید به خودم برا اعتمادی که بهت کردم و پا گذاشتم تو خونت لعنت بفرستم….
بلند میشم و میخوام از اشپزخونه بیرون برم که میگه: الان چی؟…کجایی به نظرت؟…هااان؟…
سکوت میکنم چون واقعا چیزی نمیتونم بگم…یعنی حرفی ندارم که بزنم….
بلند میشه و رو به روم قرار میگیره…..
_ نمیخوام ناراحتت کنم…ازت معذرت خواهی کردم، بازم میکنم….اتفاق اونشب رو پای هر چی میذاری بذار،جز شخصیتم….من اونجوری بزرگ نشدم….باور کن به اندازه ی خودت عذاب کشیدم….هر کاری هم بخوای برات میکنم که جبران شه…..
میخوام حرفی بزنم که صدای چرخش کلید تو قفل و باز شدن در، سر هر دومون رو همون سمت میکشونه…….
آب دهنمو قورت میدم و به چهره ی مبینا و کاوه ای که با چشمای وق زده نگامون میکنن خیره میشم….
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 3
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
امشب ک پارت داریم انشالاا🙂🙂👍!
بله عزیزم پارت امشب رو الان میذارم
چرا اینقدر کم؟ آخه چرااااااااااا😐
به به :))))))
جررر