بی هدف کانال های تلویزیون رو بالا پایین میکنم…..
جسمم رو مبل نشسته و چشمام خیره ی تلویزیونه
ولی روحم پیش ساره ست….
نمیدونم برا گرفتن جواب آزمایش اقدامی کرده یا
نه….
البته بعید میدونم اونقدی براش مهم بوده باشه که
زحمت آزمایشگاه رفتن رو به خودش بده….
کاشکی حداقل یه آدرس از خانواده ش بهم میداد….
یعنی خانواده ش کیا هستن؟….حتما پدر و مادر
داره…..چقده دلم میخواد خانواده ش رو ببینم …..
خدا چی میشد اگه منم خواهر برادر داشته
بودم؟…..دایی….عمه….عمو….خاله…
برادری که وقتی میرفتم خونه با اخمهای درهمش
بهم میگفت: کجا بودی تاالان؟….و یا خواهری که
بدون اجازه ش وسایلش و برمیداشتم و بعدش
گیس و گیس کشی راه مینداختیم….مامانی که
پیشبند بسته از آشپزخونه میومد بیرون و میگفت
چه خبرتونه شماها…مگه نمیبینین باباتون خسته
است و خوابیده…..
همین…..
سقف آرزوهای من، کف کف آرزوهای بقیه است…….
اشکی که گونم رو خیس میکنه به خودم میارتم….
خیلی وقت بود که دیگه با خودم قرار گذاشتم برا
این یکی مورد گریه نکنم.. ولی انگاری نمیشه…..
با صدای باز شدن در صورتمو با دستام تمیز میکنم و
امیدوارم قرمزی چشمام کار دستم نده…..
بلند میشم و سمتش میرم….
کیف و سوییچش رو همون جلو در میذاره رو میز و
با در آوردن کفشاش جلو میاد….
_ یه بار شد ما خسته و کوفته بیایم خونه شما با
روی باز و لب خندون ازمون استقبال کنی؟…..
غم و غصه م رو میسپارم یه گوشه ی ذهنم و با
لبهای خندون میگم: سلام آقای دکتر….خسته
نباشین؟…..بیمارستان چطور بود؟…..
_ اوووووف….عالی بود امروز…..اگه یه بوسم بدی
که دیگه روزم تکمیل میشه…..
گاهی فکر میکنم امیرعلی در همه ی زندگیش هیچ
چیزی کم نداره…..در واقع از هر چیزی بهترینش رو
داره……پس چرا باید دل ببنده به دختری که هیچی
نداره….و بعد با خودم میگم عشق که این حرفارو
نمیشناسه…..
کاشکی ته این عشق وصال و بهم رسیدن باشه……
جلو میرم و چند قدم فاصله ی بینمون رو پر میکنم
و محکم بغلش میکنم…..
تو شوک این کار، چند ثانیه ی اول هیچی نمیگه و
عکس العملی نشون نمیده…..
کم کم به خودش میاد و با خنده میگه: خدا جون
خوابم یا بیدار….دخمل خوشمزمون بالاخره یه روی
خوش نشون داد…..
سرش رو پایین میاره و محکم و عمیق گونم رو
میبوسه…..
حس میکنم گذاشتنم تو کوره ی آجرپزی…..همونقد
گرممه و دمای بدنم بالا رفته…
_ آب نشی یه وقت….
با خجالت از بغلش بیرون میام و میخوام فاصله
بگیرم که اینبار خودش نمیذاره و محکم بغلم میکنه
و تکونم میده…..
_ کجا کجا؟…خیال کردی ولت میکنم حالا که با پای
خودت اومدی تو چنگم….
میخندم و میگم: عه…ول کن دیگه امیر….
دستاش از کمرم شل میشه و فکر میکنم میخواد ولم
کنه که به صورت کاملا یهویی زیربغلم و میگیره و
بلندم میکنه و میچرخونه….
جیغم هوا میره و از ترس چنگ میزنم به شونه ها
ش……
_ ولم کن امیر….. الان میفتیم….تو رو خدا……
بدون توجه به جیغ و دادم میگه: چی فکر کردی
راجب من که میگی میفتیم…..هااا؟
_ دیوونه من سنگینم….بخدا الان میفتیم…….
بعد از اینکه چند دور حسابی تو هوا چرخوندم و من
برای اولین بار چنین حسی رو تجربه کردم بالاخره
راضی میشه و میذارم زمین….
نفس نفس میزنم و رو اولین مبلی که نزدیکمه
میشینم…..
_ خدا نگم چیکارت کنه…..سرگیجه گرفتم…..
همزمان که سمت اتاقش میره میگه: به این چرخیدن
عادت میکنی…..چه رو هوا…چه رو تخت…..
با حرص مشهودی میگم: خداییش شد ما با هم
حرف بزنیم تو این بحث رو وسط نکشی……
_ نه تا وقتیکه یه دل سیر نکرد…مت…..
دهنم از تعجب باز میمونه….هیچوقت نشده بود به
این واضحی چنین حرفی بزنه…..
حس میکنم بخوایم اینجوری ادامه بدیم…..کار به
جاهای باریک کشیده میشه و اونموقع از دست منم
کاری برنمیاد…..
حرفی در جوابش نمیزنم….
بلند میشم و سمت آشپزخونه میرم تا براش شام
آماده کنم……
درسته که رابطه ی بین من و پری خانم خوب نبود…
ولی اون اوایل که رابطه ی دوستانه ای داشتیم
خیلی چیزا در مورد آشپزی بهم یاد داده بود…..و
قرمه سبزی خوشمزه و جا افتاده ای رو که الان
میکشم و میزارم رو میز رو مدیون نکات آموزنده ای
هستم که اون بهم گفته…..
میز رو به بهترین شکل میچینم…..
آخرین چیزی هم که میذارم سالایه که به زیبایی هر
چه تمام تر تزیین شده….
منتظر میمونم که وارد آشپزخونه شه و باهم شام
بخوریم……صندلی رو میکشم و میخوام بشینم که
از همون تو اتاق صدام میزنه…..
_ طلوع ببا اینجا……
_ امیر بیا شام بخوریم بعد…..
_ کارت دارم…..

به اجبار بلند میشم و سمت اتاقش میرم…..
_ لباساتو پوشیدی دیگه؟….
_ آره…بیا….
رو تخت نشسته و موبایلش رو به روش قرار
داره…..
انگار که داره تصویری میگیره با کسی…..
میخوام برگردم که میگه: اینم از همسر آینده ی من…..
ابروهام بالا میپره از تعجب…
به کی میگه این حرفا رو….
هم چنان متعجب نگاش میکنم که یهویی موبایل رو
میچرخونه طرفم و من تصویر یه دختر خوشگل رو
میبینم…..و بیشتر که دقت میکنم میفهمم که این
مهشید خواهرشه….
عکساشو قبلا بهم نشون داده بود….
خدا نگم چیکارت کنه امیرعلی….
الان من چیکار کنم یعنی…
_ سلام….
به خودم میام و جواب سلامی که به مهربونی میده
رو میدم….
دیگه واقعا نمیدونم جز سلام چه حرفی
بزنم…. کاملا غافلگیر شدم و الانم زبونم بند
اومده….
مهشید میخواد حرف بزنه که موبایل رو برمیگردونه
طرف خودش و میگه: دیدیش بالاخره… حالا دیگه
ول کنم میشی…..
دلخور و ناراحت از اتاق میزنم بیرون….
ازش انتظار نداشتم….
حق نداشت بدون اجازه م همچین کاری کنه….

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز ۳.۸ / ۵. شمارش آرا ۴

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان پنجره فولاد pdf از هانی زند

  خلاصه رمان :         _ زن منو با اجازه‌ٔ کدوم دیوثِ بی‌غیرتی بردید دکتر زنان واسه معاینهٔ بکارتش؟   حاج‌بابا تسبیح دانه‌درشتش را در دستش می‌گرداند و دستی به ریش بلندش می‌کشد.   _ تو دیگه حرف از غیرت نزن مردیکه! دختر منم زن توی هیچی‌ندار نیست!   عمران صدایش را بالاتر می‌برد.   رگ‌های ورم‌

جهت دانلود کلیک کنید
رمان در پناه آهیر
رمان در پناه آهیر

خلاصه رمان در پناه آهیر افرا… دختری که سرنوشتش با دزدی که یک شب میاد خونشون گره میخوره… و تقدیر باعث میشه عاشق مردی بشه که پناه و حامی شده براش.. عاشق آهیر جذاب و مرموز !     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز ۰ /

جهت دانلود کلیک کنید
رمان دختران ربوده شده
دانلود رمان دختران ربوده شده به صورت pdf کامل از کیانا بهمن زاده

      خلاصه رمان دختران ربوده شده :   مردی متولد شده با بیماری “الکسی تایمیا” و دختری آسیب دیده از جامعه کثیف اطرافش، چه ترکیبی خواهند شد برای یه برده داری و اطاعت جاودانه ابدی. در گوشه دیگر مردی تاجر دختران فراری و دختران دزدیده شده و برده هایی که از روی اجبار یا حتی از روی اختیار همگی

جهت دانلود کلیک کنید
رمان دل کش
دانلود رمان دل کش به صورت pdf کامل از شادی موسوی

  خلاصه: رمان دل کش : عاشقش بودم! قرار بود عشقم باشه… فکر می کردم اونم منو می خواد… اینطوری نبود! با هدف به من نزدیک شده بود‌…! تموم سرمایه مو دزدید و وقتی به خودم اومدم که بهم خبر دادن با یه مرد دیگه داره فرار می کنه! نمی ذاشتم بره… لب مرز که سهله… اگه لازم بود تا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عاشک از الهام فتحی

    خلاصه رمان:     عاشک…. تقابل دو دین، دو فرهنگ، دو کشور، دو عرف، دو تفاوت، دو شخصیت و دو تا از خیلی چیزها که قراره منجر به ……..   عاشک، فارسی شده ی کلمه ی ترکی استانبولی aşk و به معنای عشق هست…در واقع می تونیم اسم رمان رو عشق هم بخونیم…     به این رمان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طالع آغشته به خون به صورت pdf کامل از مهلا حامدی

            خلاصه رمان :   بهش میگن گورکن یه قاتل زنجیره‌ای حرفه‌ای که هیچ ردی از خودش به جا نمیزاره… تشنه به خون و زخم دیدست… رحم و مروت تو وجود تاریکش یعنی افسانه… چشمان سیاه نافذش و هیکل تومندش همچون گرگی درندست… حالا چی میشه؟ اگه یه دختر هر چند ناخواسته تو کارش سرک

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
mehr58
mehr58
1 سال قبل

یا خدا چه کاریه

yegane
yegane
1 سال قبل

ااااه طلوع همش بلدع ناله کنع بس دیگ بابا
تا امیر بدبخت ی کار میکنِ این قهر میکن دیگ دارع ازش بدم میاد بدجور

دسته‌ها
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x