صدای زنگ خونه بلند شد
افسانه خانم:حتما داریوشه دریا برو درشو باز کن
دریا:اشکان باز میکنه
بعدم اخم کرد و رو برگردوند
افسانه خانم مشکوک نگاش کرد و گفت:مشکلی پیش اومده دریا نکنه دعوا کردید
دریا یه لبخند زورکی زد
دریا:نه مادر من آخه برای چی باید دعوا کنیم
افسانه خانم:خب خداروشکر اما دریا اگه یه وقتی دعواتون شد زیاد نگران نباش دعوا نمک زندگیه
اما از قیافه دریا معلوم بود که دعواشون شده و افسانه خانمم چون نمیخواست موضوع رو کش بده ادامه نداد
دلربا با جیغ و سر و صدا اومد تو آشپزخونه
دلربا:مامان نفهمیدم چی شد که شیطونه گولم زد و به دایی گفتم دیروز با بابا دعوا کردید و بابا دست روت بلند کرد
دایی هم خیلی عصبی شد دست بابا رو گرفت و برد تو اتاقش
دریا:یا علی
افسانه خانم:واقعا روت دست بلند کرده دریا
دریا جوابی نداد و دوید بیرون از آشپزخونه
ما هم از آشپزخونه زدیم بیرون که بابای اشکان داشت از پله ها بالا میرفت ما هم پشت سرش رفتیم که صدای داد اشکان و شنیدم
داداش:آخه بیناموس تو که….
بابای اشکان سریع در اتاق اشکان و باز کرد که حرف اشکان نصفه موند. و داریوش که افتاده بود رو زمین و اشکان که دست مشت شدش و اورده بود بالا که بزنه تو صورت داریوش اما با دیدن ما خشکش زد اما سریع به خودش اومد و مشتش و کوبوند تو صورت داریوش که صدای جیغ دلربا و دریا بلند شد و خون بود که از دماغ داریوش جاری شد.
آقا علی سریع رفت و اشکان و کنار کشیدش
اشکان:این مشت و زدم که بفهمی دست رو خواطر من بلند نکنی بی غیرت
داریوش شرمنده سرشو پایین انداخت
داریوش:به خدا دست خودم نبود یهو دستم ه*ر*ز رفت شرمنده داداش معذرت میخوام
اشکان عصبی تر از قبل گفت:از من معذرت خواهی نکن از دریا معذرت بخواه و همین طور بهت بگم اگه یکبار دیگه فقط یکبار دیگه دستت رو دریا بلند بشه خودم طلاقشو ازت میگیرم.
داریوش تا اینو شنید خشکش زد اما از همه بدتر اشکان بود که زیادی عصبی شده بود تا حالا هیچ کسی رو با این همه عصبانیت ندیده بودم. علی آقا اشکان و ول کرد و اومد رفت جلوی داریوش و یه دونه محکم زد تو گوش داریوش و گفت:اینم من زدم که بفهمی دریا بزرگتر داره واینکه تمام حرف هایی که اشکان زد اگه خودش بهش عمل نکنه من عمل میکنم حالا خوددانی
بعدم علی آقا از اتاق رفت بیرون بقیه هم رفتن بیرون منم خواستم برم بیرون که افسانه خانم بهم اشاره زد بمونم پیش اشکان.
حالا من اینجا بمونم که چی بشه مثلا در اتاقو بستم و برگشتم سمت اشکان که داشت با چهره ی درهم مینشست روی تختش
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
وایی چه قدر دادش این شکلی خوبه رگ غیرتش این جوری بزنه بالا
ترسیده نمیدونه چیکار کنه
فکر کنم قیافه آرام این طوریه 😥🤐😬😟😦😞
هن این چرا این شکلی شد ؟
رمان خوبیه ولی اگه یه کوچلو بهش نظممیداد قشنگ میشد
الان ارام میره رو مخش😂
این اشکان باز عصبی میشه داد و بیداد میکنه😂
ارام خنگ😂
خوبش شد داریوشو