رمان عشق با چاشنی خطر پارت 23 - رمان دونی

 
اشکان سریع برگشت سمت کیان وشروع کردن به دعوا کردن. کیان تو مهارت های رزمی فوق العاده بود و با این که من وآراد هم کمی بلد بودیم اما دوتایی حریفش نمیشدیم اما اشکان خیلی راحت کیانو میزد بدون اینکه خودش کتک بخوره والبته کیان دستشم درد میکرد کیان دیگه نتونست تحمل کنه و دوباره خورد زمین اشکانم روش خم شد و هی با مشت می زد تو صورت کیان اینقدر زد که از تمام صورت کیان خون میومد بلند شدم تا جداشون کنم نمیشد اشکی عصبی بودو کنار نمیومد به خواطر همین دوییدم تو حیاطو شروع کردم به جیغ زدن و از اون طرفم اشکایی که بی مهابا روی گونه هام می لغزید اینقدر جیغ زدم که همه اومدن بیرون
مامان:چی شده چرا گریه میکنی؟
دستمو سمت خونه گرفتم:کی..کیان
همه دوییدن سمت خونه و منم دنبالشون
بابا و آراد سریع اشکی و از کیان جدا کردن و وقتی فهمیدن جریان چی بوده این بار آراد سمت کیان حمله ور شد
آراد:بی ناموس آرام جای خواهرته چطور به خودت اجازه دادی که میخواستی همچین غلطی بکنی هاننن؟؟؟؟
آقاجون:ساکت باش آرادددد
با دادی که آقاجون زد اراد کمی آروم تر شد ولی نگاه های تهدید آمیزش به کیان تمامی نداشت
آقاجون:تو خوبی اشکان
نگام افتاد به اشکی که حالا کمی آروم تر بود و دستش که پر از خون بود و رنگش، رنگش داشت همینجور سفید و سفید تر میشد
اشکی:خوبم
آقاجون:اما……
اشکی:خوبم آرام دستشویی کجاست؟
_بیا دنبالم
بردمش سمت دستشویی و گفتم:مطمئنی حالت خوبه؟آخه رنگ صورتت لحظه به لحظه داره سفید تر میشه
اشکی:گفتم که خوبم
_ممنون که نجاتم دادی
اشکان:کاری نکردم که تشکر میکنی هر کس دیگه ای هم جای تو بود همین کارو میکردم من نمیتونم ببینم کسی به زنی زور بگه یا بخواد غلط اضافی بخوره چون تمام زنای سرزمینم جزو ناموس من حساب میشن و وظیفه ی خودم میدونم که مواظبشون باشم
بعدم بدون این که منتظر حرفی از من باشه رفت تو دستشویی
از حرفش خوشم اومد ای کاش همه مثل اشکی بودن و خودشون رو در برابر زنان موظف میدونستن
حالم کمی بهتر شده بود دوباره برگشتم پیش بقیه که دیدم عمو حمید(بابای کیان)داره به کیان کمک میکنه که ببرتش و الان مشخص بود که کیان به خودش اومده و نگاهش پشیمون بود اما این پشیمونی فایده نداشت و دیگه هیچ‌ وقت رفتارم باهاش مثل قبل نمیشد
کیان با دیدن من از حرکت ایستاد
کیان:معذرت میخوام آرام دست خودم نبود
آراد:بهتره اون دهن کثیفتو ببندی کیان تا خودم نبستمش
عمو:عمو جان خودتم خوب میدونی که کیان همچین آدمی نیست فقط عاشقه
بابا:بسه حمید فعلا این شازده پسرتو از اینجا ببر که خیلی دارم جلوی خودمو میگیرم که خونشو نریزم
عمو حمید دیگه حرفی نزدو کیانو برد بیرون
بابا واقعا عصبی بود و مامان که داشت آب قند میخورد و آقاجون رو مبل نشسته بود و داشت فکر میکرد اشکی از دستشویی بیرون اومد دستش زخمی نشده بود اما بخواطر مشت هایی که زده بود سرخ شده بود و اون خونم برا کیان بود که رو دستش بود
اشکی رو به آقاجون گفت:میخوام باهاتون تنها حرف بزنم
آقاجون سری تکون دادو بلند شد رفت بیرون و اشکی هم دنبالش رفتو بعدم درو بست
نکنه اشکی پشیمون شده باشه و بزنه زیر تموم قول و قرارامون. نه فکر نکنم همچین آدمی باشه البته امیدوارم
بعد از چند دقیقه آقاجون برگشتو گفت:آرام زنگ بزن ببین این پسره حالش خوبه یا نه
عصبی گفتم:به من چه که حالش خوبه یا نه مگه ندیدیت که میخواست چی کار کنه؟
آقاجون:کیانو نمیگم که اشکانو میگم این پسره همین جورم که داشت با من حرف میزد هی حالش بد تر میشد مخصوصا این که دیدم سمت پهلوی چپش خونی بود و حالا نمیدونم این خون از خودش بود یا کیان
مغزم دوباره شروع کرد به پردازش کردن یعنی ممکنه اون پسره که نجاتم داد اشکی باشه و الان به خواطر دعوا بخیه هاش باز شده باشه خواستم برم گوشیمو بردارم بزنگم بش که با شنیدن سوال بابا گوشام تیز شد
بابا:اشکان چی گفت؟
آقاجون نیشخندی زدو گفت:این پسره خیلی تیزه من از وقتی که بچه بودید تا الان همیشه یه چندتا محافظ برای هر کدومتون گذاشتم که مراقبتون باشن و کارهاتونو به من گزارش بدن و اونا خیلی کار بلدن و بخواطر همین هیچ کدوم از شماها متوجه شون نشدید اما این اشکان با چند ساعت که با آرام بوده و این محافظا هم دنبالشون بودن فهمیده بود و گفت دیگه از این به بعد زمانی که با آرامه نباید محافظا دنبالشون برن وگرنه تحویل پلیسشون میده و اینکه یه فکر درست و حسابیم برای کیان کنم
همه از حرف های آقاجون تعجب کردیم اینکه همیشه این آدمایی که آقاجون میگفتو هیچ کدوم از ما متوجه شون نشده بودیم ولی اشکی.. با یاد آوری اشکی دوییدم سمت اتاقم که گوشیمو بردارمو و بزنگم بهش سریع شمارشو گرفتم اما جواب نداد دوباره گرفتم دیگه داشتم نا امید میشدم که جواب داد

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست

    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می ایستد به ظاهر همه چیز با یک معامله شروع میشود.

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سودا
دانلود رمان سودا به صورت pdf کامل از ملیسا حبیبی

  ♥️خلاصه رمان: دختری به اسم سودا که عاشق رادمان هم دانشگاهیش میشه اما وقتی با خواهرش آشناش میکنه عاشق هم میشن و رادمان با خواهر سودا ازدواج میکنه سودا برای فراموش کردم رادمان به خارج از کشور میره تا ادامه تحصیل بده و بعد چهارسال برمیگرده اما میبینه هنوزم به رادمان بی حس نیست برای همین تصیمیم میگیره ازدواج

جهت دانلود کلیک کنید
رمان کویر عشق

  دانلود رمان کویر عشق خلاصه رمان کویر عشق : بهار که به تازگی پروانه‌ی وکالتشو بعد از چند سال کار آموزی کنار وکیل بنامی گرفته و دفتری برای خودش تهیه کرده خیلی مشتاقه آقای نوید رو که شُهره‌ی خاصی در بین وکلا داره رو از نزدیک ببینه و از تجربیاتش استفاده کنه … بالاخره میبینه ولی نه اونطورکه میخواسته

جهت دانلود کلیک کنید
رمان هتل ماهی
دانلود رمان هتل ماهی به صورت pdf کامل از بهاره حسنی

    خلاصه رمان هتل ماهی :   فارا و فاطیما که پدر و مادرش رو توی تصادف از دست دادن، تحت سرپرستی دو خاله و تک دایی خودشون بزرگ شدن..  حالا با فوت فاطیما، فارا به تهران میاد ولی مرگ فاطیما طبیعی نبوده و به قتل رسیده.. قاتل کسی نیست جز…………     به این رمان امتیاز بدهید روی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول

            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ۲۸ گرم به صورت pdf کامل از هانیه وطن خواه

    خلاصه رمان:   راحیل با خانواده عمش زندگی میکنه شوهر عمش بخاطر دزده شدن ۲۸ گرم طلا راحیل قرار بندازه زندان و راحیل مجبور میشه خونش بده اجاره و با وارد شدن شاهرخ خسروانی داستان وارد معمایی میشه که ….     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
9 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
mehr58
mehr58
2 سال قبل

ایو 😍  للللل

Nahar
Nahar
2 سال قبل

افرین اشکی

زهره
زهره
2 سال قبل

ببخشید فراموش کردم باید کتابی بگم زبون ما یکم سخته

M.h
M.h
2 سال قبل

عالی❤

زهره
زهره
2 سال قبل

از جایی در نیاوردم شما برو تو گوگل سرچ کن اگه بود اسم کاربری مو میزارم هانیه

زهره
زهره
2 سال قبل

به دختر خالهم گفتم هر سوالی داری ازم بپرس گفت اگه راست میگی پشه ها زمستون ها کجا میرن گفتم خونشون
گف قشنگ قانع شدم
این واقعیه دارم راست میگم واقعا همین کار رو کردم

زهره
زهره
2 سال قبل

نمیدونم چرا احساس می کنم این پارت خیلی خنک شده

M.h
M.h
2 سال قبل
پاسخ به  زهره

خنک شده؟
یعنی چی؟

زهره
زهره
2 سال قبل
پاسخ به  M.h

ینی بی مزه

دسته‌ها
9
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x