اشکان سریع برگشت سمت کیان وشروع کردن به دعوا کردن. کیان تو مهارت های رزمی فوق العاده بود و با این که من وآراد هم کمی بلد بودیم اما دوتایی حریفش نمیشدیم اما اشکان خیلی راحت کیانو میزد بدون اینکه خودش کتک بخوره والبته کیان دستشم درد میکرد کیان دیگه نتونست تحمل کنه و دوباره خورد زمین اشکانم روش خم شد و هی با مشت می زد تو صورت کیان اینقدر زد که از تمام صورت کیان خون میومد بلند شدم تا جداشون کنم نمیشد اشکی عصبی بودو کنار نمیومد به خواطر همین دوییدم تو حیاطو شروع کردم به جیغ زدن و از اون طرفم اشکایی که بی مهابا روی گونه هام می لغزید اینقدر جیغ زدم که همه اومدن بیرون
مامان:چی شده چرا گریه میکنی؟
دستمو سمت خونه گرفتم:کی..کیان
همه دوییدن سمت خونه و منم دنبالشون
بابا و آراد سریع اشکی و از کیان جدا کردن و وقتی فهمیدن جریان چی بوده این بار آراد سمت کیان حمله ور شد
آراد:بی ناموس آرام جای خواهرته چطور به خودت اجازه دادی که میخواستی همچین غلطی بکنی هاننن؟؟؟؟
آقاجون:ساکت باش آرادددد
با دادی که آقاجون زد اراد کمی آروم تر شد ولی نگاه های تهدید آمیزش به کیان تمامی نداشت
آقاجون:تو خوبی اشکان
نگام افتاد به اشکی که حالا کمی آروم تر بود و دستش که پر از خون بود و رنگش، رنگش داشت همینجور سفید و سفید تر میشد
اشکی:خوبم
آقاجون:اما……
اشکی:خوبم آرام دستشویی کجاست؟
_بیا دنبالم
بردمش سمت دستشویی و گفتم:مطمئنی حالت خوبه؟آخه رنگ صورتت لحظه به لحظه داره سفید تر میشه
اشکی:گفتم که خوبم
_ممنون که نجاتم دادی
اشکان:کاری نکردم که تشکر میکنی هر کس دیگه ای هم جای تو بود همین کارو میکردم من نمیتونم ببینم کسی به زنی زور بگه یا بخواد غلط اضافی بخوره چون تمام زنای سرزمینم جزو ناموس من حساب میشن و وظیفه ی خودم میدونم که مواظبشون باشم
بعدم بدون این که منتظر حرفی از من باشه رفت تو دستشویی
از حرفش خوشم اومد ای کاش همه مثل اشکی بودن و خودشون رو در برابر زنان موظف میدونستن
حالم کمی بهتر شده بود دوباره برگشتم پیش بقیه که دیدم عمو حمید(بابای کیان)داره به کیان کمک میکنه که ببرتش و الان مشخص بود که کیان به خودش اومده و نگاهش پشیمون بود اما این پشیمونی فایده نداشت و دیگه هیچ وقت رفتارم باهاش مثل قبل نمیشد
کیان با دیدن من از حرکت ایستاد
کیان:معذرت میخوام آرام دست خودم نبود
آراد:بهتره اون دهن کثیفتو ببندی کیان تا خودم نبستمش
عمو:عمو جان خودتم خوب میدونی که کیان همچین آدمی نیست فقط عاشقه
بابا:بسه حمید فعلا این شازده پسرتو از اینجا ببر که خیلی دارم جلوی خودمو میگیرم که خونشو نریزم
عمو حمید دیگه حرفی نزدو کیانو برد بیرون
بابا واقعا عصبی بود و مامان که داشت آب قند میخورد و آقاجون رو مبل نشسته بود و داشت فکر میکرد اشکی از دستشویی بیرون اومد دستش زخمی نشده بود اما بخواطر مشت هایی که زده بود سرخ شده بود و اون خونم برا کیان بود که رو دستش بود
اشکی رو به آقاجون گفت:میخوام باهاتون تنها حرف بزنم
آقاجون سری تکون دادو بلند شد رفت بیرون و اشکی هم دنبالش رفتو بعدم درو بست
نکنه اشکی پشیمون شده باشه و بزنه زیر تموم قول و قرارامون. نه فکر نکنم همچین آدمی باشه البته امیدوارم
بعد از چند دقیقه آقاجون برگشتو گفت:آرام زنگ بزن ببین این پسره حالش خوبه یا نه
عصبی گفتم:به من چه که حالش خوبه یا نه مگه ندیدیت که میخواست چی کار کنه؟
آقاجون:کیانو نمیگم که اشکانو میگم این پسره همین جورم که داشت با من حرف میزد هی حالش بد تر میشد مخصوصا این که دیدم سمت پهلوی چپش خونی بود و حالا نمیدونم این خون از خودش بود یا کیان
مغزم دوباره شروع کرد به پردازش کردن یعنی ممکنه اون پسره که نجاتم داد اشکی باشه و الان به خواطر دعوا بخیه هاش باز شده باشه خواستم برم گوشیمو بردارم بزنگم بش که با شنیدن سوال بابا گوشام تیز شد
بابا:اشکان چی گفت؟
آقاجون نیشخندی زدو گفت:این پسره خیلی تیزه من از وقتی که بچه بودید تا الان همیشه یه چندتا محافظ برای هر کدومتون گذاشتم که مراقبتون باشن و کارهاتونو به من گزارش بدن و اونا خیلی کار بلدن و بخواطر همین هیچ کدوم از شماها متوجه شون نشدید اما این اشکان با چند ساعت که با آرام بوده و این محافظا هم دنبالشون بودن فهمیده بود و گفت دیگه از این به بعد زمانی که با آرامه نباید محافظا دنبالشون برن وگرنه تحویل پلیسشون میده و اینکه یه فکر درست و حسابیم برای کیان کنم
همه از حرف های آقاجون تعجب کردیم اینکه همیشه این آدمایی که آقاجون میگفتو هیچ کدوم از ما متوجه شون نشده بودیم ولی اشکی.. با یاد آوری اشکی دوییدم سمت اتاقم که گوشیمو بردارمو و بزنگم بهش سریع شمارشو گرفتم اما جواب نداد دوباره گرفتم دیگه داشتم نا امید میشدم که جواب داد
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 3
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
ایو 😍 للللل
افرین اشکی
ببخشید فراموش کردم باید کتابی بگم زبون ما یکم سخته
عالی❤
از جایی در نیاوردم شما برو تو گوگل سرچ کن اگه بود اسم کاربری مو میزارم هانیه
به دختر خالهم گفتم هر سوالی داری ازم بپرس گفت اگه راست میگی پشه ها زمستون ها کجا میرن گفتم خونشون
گف قشنگ قانع شدم
این واقعیه دارم راست میگم واقعا همین کار رو کردم
نمیدونم چرا احساس می کنم این پارت خیلی خنک شده
خنک شده؟
یعنی چی؟
ینی بی مزه