رمان عشق با چاشنی خطر پارت 81

5
(1)

 

 

_سلام عزیزم

اشکی سرد و خشک گفت:سلام

لبخندم جمع شد که دستشو دور کمرم حلقه کرد و کشیدم سمت خودش که با این کارش روی لب های مادرم لبخند نشست

دیگه داشت حالم بهم میخورد از این همه تظاهر و فیلم بازی کردن یعنی نمیشد خودش باشه و از ته قلبش بهم محبت کنه؟

حالم خوب نبود بخاطر همین دستشو از دورم باز کردم و بلند شدم

_مامان من خیلی گشنمه ها

مامان سریع بلند شد

مامان:باشه بریم میز رو بچینیم

با هم رفتیم تو آشپزخونه که عسل هم پشت سرمون اومد اصلا به این ساکتیش عادت نداشتم

رفتم سر قابلمه و درشو برداشتم. خورشت آلو بود با لذت بهش نگاه کردم و بعد درش رو گذاشتم.

میز را چیندیم و بعد عسل رفت که به بقیه بگه که بیان

نشستم پشت میز که اشکی هم اومد و کنارم نشست و بقیه هم نشستن. اشکی سمتم خم شد که یه چیزی بگه که با حرفی که آقاجون زد برگشت سمتش و اخماش رفت تو هم

آقاجون:از بچه خبری نیست؟

یعنی نمیشد این ناهار رو کوفتمون نکنه خواستم حرف بزنم که اشکی زود تر از من به حرف اومد

اشکی:فکر میکنم اون روز بودید که به آقاجونم گفتم از بچه ها خوشم نمیاد

آقاجون:آره بودم، که چی بالاخره که باید بچه دار بشین

_فقط اگه یک کلمه دیگه حرف بزنید آرام رو برمیدارم و از اینجا میرم جوریم میرم که هیچ کدومتون نتونید پیدامون کنید

اشکی عصبی بود و اصلا هم از حرف هاش پشیمون نبود

بابا:چی داری میگی اشکان؟

اشکی:همونی که شنیدید فقط اگه میخوای همچین کاری رو نکنم جلوی حرف زدن پدرتو بگیر

آقاجون هیچ وقت جلوی نوه هاش کم نمی اورد ولی الان میتونم با اطمینان بگم که از اشکی ترسیده بود چون تو حرف هاش حتی یک ذره هم تردید نبود

بابا نگاهش بین آقاجون و اشکی در چرخش بود انگار که منتظره بود یک کدوم حرف بزنه و جلوشو بگیره

آقاجون:خیلوخب

سریع بشقاب اشکی رو برداشتم و براش غذا کشیدم و بعد برای خودم و بعد مشغول خوردن شدم که مامان گفت:اشکان حواست به دانشگاه آرام که هست نه؟

اشکی:اوهوم. من خودمم دوست دارم زنم تحصیل کرده باشه پس مطمئن باشید حواسم بهش هست

مامان دیگه چیزی نگفت.

یعنی واقعا به خاطر همین هر روز صبح به زورم که شده بیدارم میکنه برم دانشگاه؟اونم بخاطر اینکه میخواد زنش تحصیل کرده باشه؟

پس من همین الان به خودم قول میدم که از این به بعد با تمام وجودم درس بخونم تا اینجوری بتونم یک قدم دیگه به تو نزدیک تر بشم مالک مغرورم😊

همیشه همینجوری بود زمانی که اقاجون همراهمون غذا میخورد هیچ کس حق زیاد حرف زدن نداشت دقیقا مثل الان.

غذامون رو که خوردیم مرد ها از آشپزخونه رفتن بیرون که میز رو جمع کردیم که اشکی دوباره برگشت تو آشپزخونه

اشکی:بریم آرام

مامان و عسل هم برگشتن سمت اشکی که دستشو گرفتم و از آشپزخونه اوردمش بیرون

_تو برو من کار دارم

اشکی:چیکار؟ تا چند ساعت دیگه اون کیان بر میگرده

_عسل همرامه بعدم میخوام درمورد آراد با مامانم حرف بزنم

اشکی اخم کرد

اشکی:نمیشه دارم میگم این کیان میاد

_خب بیاد مگه جرئت داره بعد از اون کتک های تو دیگه بهم نزدیک بشه

اشکی:درمورد آراد چی میخوای به مامانت بگی که اینقدر مهمه هان؟

لبخند زدم و گفت

_میخوایم بریم براش خواستگاری میخوام درمورد دختره با مامانم حرف بزنم

اشکی:مگه خودش بچه هست خودش میگه دیگه

_مامانم ناراضیه باید راضیش کنم

اشکی کلافه دستی توی موهاش کشید و برگشت سمت آقاجون و عصبی گفت:حواستون به اون کیان هست دیگه؟

آقاجون:چی؟

اشکی:حواستون به کیان باشه که اگه بخواد یکبار دیگه به آرام نزدیک بشه زندش نمیزارم

اینو گفتو از خونه رفت بیرون و همه رو تو بهت گذاشت. این چرا اینجوری بود امروز، نکنه بخاطر دیشبه؟ من باید چیکار کنم که اون خاطراتشو فراموش کنه؟

بابا:آرام بابا اشکان امروز چش بود؟

_هیچی بابا

آقاجون:دروغ نگو

_باشه تقصیر شماس که سر سفره رفتین روی اعصابش شما که همون روز هم بودید چقدر بد جواب آقاجونشو داد پس دلیل این حرفتون چی بود؟

آقاجون اخماشو کشید تو هم و بلند شد از خونه رفت بیرون.

بابا:چرا همچین کردی؟

_میبینید که هر دو طرف دارن تو زندگیم سرک میکشن بابا منم زندگی خودمو میخوام

بابا:حق با توئه من با آقاجونت حرف میزن. بریم دیگه آراد

بابا و آراد رفتن و فقط منو مامان و عسل موندیم.

برگشتم توی آشپزخونه سه تا چایی ریختم و اول به مامان تعارف کردم بعد به عسل اون یکی چایی هم برداشتم و نشستم رو به روی مامان

مامان:بگو میخوای چی بگی

از کجا فهمید؟

_من که چیزی نمیخواستم بگم

مامان:تو هر وقت چایی میریزی میاری دقیقا میخوای یه چیزی بگی

انگار باید شروع میکردم

چاییمو گذاشتم روی میز

_مامان نمیخوای یه فکری به حال آراد بکنی

مامان اخم کرد و مشکوک پرسید

مامان:مثلا چی کار؟

_براش آستین بالا بزنی

مامان:حالا کارش به جایی رسیده که به خاطر اون دختره تو و عسل رو مقابل من قرار داده؟

عسل:خاله ما مقابل شما نیستیم فقط میخوایم حرف بزنیم

مامان:من حتی یک کلمه هم نمیخوام درمورد اون دختره بشنوم

 

_چرا؟مگه اون مهناز چی بهت گفته که ندیده اینقدر ازش بدت میاد مامان؟

مامان:چیزای خوبی نشنیدم

_مامان خودتم میدونی قبل از اینکه من ازدواج کنم این مهناز چقدر دروغ میگفت و برای همه داستان درست میکرد تا خودشو تو دل بقیه جا کنه درسته؟

مامان:آره

_خب الانم همونه بعدم من مهشید رو دیدم خیلی دختر خوبیه اصلا وقتی آرادو مهشید رو کنار هم ببینی عشق میکنی از بس که این دوتا بهم دیگه میان

مامان:راست میگی؟

عسل:آره راست میگه منم دیدمش حتی از همین آرام هم سنگین تر و با وقار تره

برگشتم سمت عسل که برام ابرو بالا انداخت

_مگه من چمه؟

عسل:چت نیست

مامان:پس هر دوتون قبولش دارین؟

_آره

عسل:اره

مامان:خب شماره مادر دختره رو دارین؟

واقعا باورم نمیشد به این راحتی راضی بشه

_مامان جدی هستی الان؟

مامان:آره این چند روزی بچم آراد خیلی ناراحت بود و غذا نمیحورد به خاطر همین امشب میخواستم بهش بگم که من راضیم

_پس چرا ما را اذیت میکنی؟

مامان:می خواستم مطمئن بشم دختر خوبیه

_باشه پس بزار بزنگم به آراد

شماره ی آراد رو گرفتم و گوشی رو به گوشم نزدیک کردم

آراد:چی شد؟

_یه سلامی یه علیکی

آراد:قبول کرد؟

من چی میگم این چی میگه

_آره

اینو که گفتم صدای بوق بود که تو گوشم پیچید این الان چرا قطع کرد؟

صدای زنگ خونه اومد که بلند شدم و درو باز کردم.

آراد بود که سریع اومد تو و رفت سمت مامانو و کنارش نشست

آراد:بگیر شماره رو مامان

مامان:تو مگه همراه بابات نرفتی؟

آراد:نه منتظر تماس آرام بودم دیگه

درو بستم و دوباره برگشتم سر جام نشستم

مامان:یعنی اینقدر دوسش داری

آراد:آره دوستش دارم حالا هم بگیر شماره رو

مامان:خیلوخب قرار رو میزارم برای آخر هفته

آراد:مامان دیره برای همین امشب

مامان:امشب نمیشه

آراد:پس فردا شب

وا تا حالا نشده بود برای یه چیزی اینقدر اسرار کنه الحق که عاشقه

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۳۰۲۲۷ ۱۰۵۶۲۹۵۹۵

دانلود رمان افسون سردار pdf از مهری هاشمی 0 (0)

2 دیدگاه
خلاصه رمان :     خلاصه :افسون دختر تنها و خود ساخته ایِ که به خاطر کمک به دوستش سر قراری می‌ره که ربطی به اون نداره و با یه سوءتفاهم پاش به عمارت مردی به نام سردار حاتم که یه خلافکار بی رحم باز می‌شه و زندگیش به کل…
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.6 (5)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
InShot ۲۰۲۳۰۲۰۸ ۲۳۱۵۴۲۲۵۱

دانلود رمان عزرایل pdf از مرضیه اخوان نژاد 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :   {جلد دوم}{جلد اول ارتعاش}     سه سال از پرونده ارتعاش میگذرد و آیسان همراه حامی (آرکا) و هستی در روستایی مخفیانه زندگی میکنند، تا اینکه طی یک تماسی از طرف مافوق حامی، حامی ناچار به ترک روستا و راهی تهران میشود. به امید دستگیری…
InShot ۲۰۲۳۰۵۲۶ ۱۰۵۱۳۷۹۰۸

دانلود رمان زندگی سیگاری pdf از مرجان فریدی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان : «جلد اول» «جلد دوم انتقام آبی» دختری از دیار فقر و سادگی که ناخواسته چیزی رو میفهمه که اون و به مرز اسارت و اجبار ها می کشونه. دانسته های اشتباه همراز اون و وارد زندگی دود گرفته و خاکستری پسری می کنه که حتی خدا…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۷۵۴۳۹۱۱۴

دانلود رمان ستی pdf از پاییز 2 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :   هاتف، مجرمی سابقه‌دار، مردی خشن و بی‌رحم که در مسیر فرار از کسایی که قصد کشتنش را دارند مجبور به اقامت اجباری در خانه زنی جوان می‌شود. مردی درشت‌قامت و زورگو در مقابل زنی مظلوم و آرام که صدایش به جز برای گفتن «چشم‌»…
IMG 20230126 235220 913 scaled

دانلود رمان مگس 0 (0)

3 دیدگاه
    خلاصه رمان:         یه پسر نابغه شیطون داریم به اسم ساتیار،طبق محاسباتش از طریق فرمول هاش به این نتیجه رسیده که پانیذ دختر دست و پا چلفتی دانشگاه مخرج مشترکش باهاش میشه: «بی نهایت» در نتیجه پانیذ باید مال اون باشه. اولش به زور وسط…
InShot ۲۰۲۳۰۶۰۴ ۱۳۴۱۱۴۶۷۰

دانلود رمان رثا pdf از زهرا ارجمند نیا و دریا دلنواز 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     امیرعباس سلطانی، تولیدکننده ی جوانیست که کارگاه شمع سازی کوچکی را اداره می کند، پسری که از گذشته، نقطه های تاریک و دردناکی را با خود حمل می کند و قسمت هایی از وجودش، درگیر سیاهی غمی بزرگ است. در مقابل او، پروانه حقی، استاد…
3

رمان جاوید در من 0 (0)

3 دیدگاه
  دانلود رمان جاوید در من خلاصه : رمان جاويد در من درباره زندگي آرام دختريست كه با شروع عمليات ساخت و ساز برابر كافه كتاب كوچكش و برگشت برادر و پسرخاله اش از آلمان ، اين زندگي آرام دستخوش نوساناتي مي شود.
اشتراک در
اطلاع از
guest

2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
انجل
انجل
1 سال قبل

مالک مغرورم؟؟؟؟؟؟؟!!!!!
اسباب بازیشب؟
عروسکیشی؟
بردشی؟!!!
نمیفهمم😑

M.h
M.h
1 سال قبل

اینقدر خوشم میاد اشکی اینجوری رفتار میکنه

دسته‌ها

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x