اشکی:بیا برسونمت
_نمی خوام
اشکی:باشه
بعدم گازشو گرفتو رفت.
_بیشعور کجا میری خیر سرم میخواستم ناز کنم
من احمقو بگو چقدر معطل این پسره شدم که شب شده حالا نمیگه من این موقع شب چه غلطی کنم این جا (وجی:خوبه هنوز ساعت هشته) خفه وجی جون
آخه این پسره چی داره که آراد میگه دخترای دانشگاه ما عاشقشن نه واقعا چی داره به جزء اون اخلاق گندش.
تازه یادم اومد من هنوز شماره اینو سیو نکردم .گوشیمو از تو کیفم بیرون اوردم و شماره اشکیو به اسم کوه غرور سیو کردم.
دوباره برگشتم تو ساختمون و به نگهبان گفتم که برام تاکسی بگیره و اونم بدون چون و چرا قبول کرد منتظر بودم تاکسی برسه که
نگهبان:ببخشید خانم؟
برگشتم سمت نگهبان
_بله
نگهبان:میدونم فضولیه ها ولی میشه بپرسم نسبت شما با آقای فروزنده چیه
خوبه خودشم میدونه فضوله
_نه
نگهبان:ببخشید سوال بیجایی پرسیدم ولی خوب برام جای تعحب داره چون شما اولین زنی هستید که به دیدن آقای فروزنده میاین و ایشون شما را راه دادن
عجب بچه مثبتیه به به به به
_واقعا
نگهبان:بله
لبخندی زدم گفتم:من قراره بشم زنش
نگهبان:جاننننننننننن
_چرا داد میزنین زهرم ترکید
نگهبان:باور کردنی نیست آخه من از هر کس دیگه ای انتظار داشته باشم ازدواج کنه الا این فروزنده
_اونوقت چرا؟
نگهبان:فروزن…….
_اشکان صداش کن
نگهبان:جرئتشو ندارم
_اینقدر ازش میترسی؟
نگهبان:بیخیال بریم سر بحث قبلی، این فروزنده از تمام زنا متنفره مخصوصا از این زنای سبک شما که نبودید ببینید همین چند روز پیش بود که یه دختر اومده بود و گریه میکرد و میگفت عاشقشه ولی حتی محل سگم بهش نداد فقط، فقط یه نگاه بهش انداخت تو اون نگاه پر از تنفر و عصبانیت بود اونقدر اون نگاه بد بود که حتی منم از ترس به خودم لرزیدم چه بشه به اون دختر بدبخت.
واقعا میخوام درمورد گذشته این اشکی بدونم زیادی عجیب غریبه
_یعنی شما نمیدونید چرا اینقدر از زنا متنفره؟
نگهبان:نه. ولی شما چطور قراره بشین زنش؟
_درسته که از زنا متنفره ولی من با بقیه فرق دارم بیایید بگیم عاشقه و چشاش کور
اگه میشنید چیا دارم پشت سرش میگم جر*ررم میداد
نگهبان:داستان داره جالب میشه چجوری ازتون خواستگاری کرد حالا؟
حالا چی به این فضول خان بگم آهان
_خب چی بگم از اینکه جلوم زانو زد و کلی التماسم کرد منم که دل نازک جواب مثبت دادم
نگهبان:دروغ میگید این بشر که همه چیزش غرورشه چطور جلو شما زانو زد نه نه چطور التماس کرد واقعا که آخرت زمان شده
_حالا بهش نگید من بهتون گفتما
نگهبان:نه بابا من که جرئت ندارم با این پسره یه کلمه هم حرف بزنم حالا کی عروسیتونه
_پس فردا
نگهبان:خوبه پس مبارکه
_ممنون
با اومدن تاکسی از نگهبان خداحافظی کردم و سمت تاکسی رفتم
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
لطفا حجم پارت هارو بیشتر کن و عکس اشکان و ارام رو بزار
دیوث😂
با کدوماشونی؟
آرام مگه با ماشین آراد نیومد پس چرا میخواد با آژانس برگرده؟؟؟
راست میگیااااا
فکر کنم نویسنده هر چی در لحظه میاد تو ذهنش مینویسه
اگه اشکی حرفاتو میشنید😁😁😁
😂😂😂😂