رمان عشق با چاشنی خطر پارت 36 - رمان دونی

 
همه منتظر اشکی بودن که اشکی دستشو تو جیب کتش کردو یه جعبه خوشگل بیرون اورد. درشو باز کرد و گذاشت رو میز. ایشششش ضایع نشد. به جعبه نگاه کردم ببینم چی خریده. ووووییییییی خیلی خوشگل بود یه گردنبد که یه ماه بودو وسطش یه آویز کوچیک خورده بود و انتهاش یه ستاره بود ولی اونقدر خوشگل بود که نگو مطمئنن خیلی هزینه کرده.
عاقد:برای بار آخر میپرسم سرکار خانم آرام رستگار آیا بنده وکیلم شما را به عقد دائم جناب آقای اشکان فروزنده در بیاورم
خواستم بگم نه اما با گفتن همین حرف میکشتنم به خواطر همین مثل یه دختر خوب گفتم:با توکل به خدا و اجازه ی پدرو مادرم بله
صدای دست همگی بلند شد. عاقد از اشکی هم پرسید و بله رو گرفت.
مامانم اومد سمتم و ظرف عسلو داد دستمون
اَیش حالا آدمی به بد دلیه من باید عسل بزاره تو دهن این😭 ایششششششششش
اشکی انگشت کوچیکشو زد تو عسل و اورد سمت دهنم آخ خدا من چجوری اینو بخورم وای وای.
همه داشتن همینجوری نگام میکردن که من دهنمو باز کردم و خیلی آروم انگشتشو مکیدمو عسلو خوردم و تو یه تصمیم آنی دستشو دندون گرفتم و همین جوری فشارش میدادم یه نگاه به اشکی کردم که همین جوری معمولی نگام میکرد منم دیگه انگشتشو ول کردم که انگشتشو از دهنم بیرون اورد. تمام رد دندونام رو انگشتش مونده بود و اگه یکمی بیشتر فشار میدادم خون انگشتش میزد بیرون. (وجی:خیلی خری آرام)
_چرا وجی؟
(وجی:الان اگه اونم به خواد تلافی کنه دیگه انگشت میمونه برات آیا؟)
_وایی راست میگی ها حالا من چه غلطی کنم.
انگشت کوچیکمو زدم تو عسل و دستمو با تردید بردم جلو و یه نگاه انداختم به اشکی که داشت با اون چشمای خبیصش بهم نگاه میکرد
دهنشو باز کرد که انگشتمو با تردید فراوان گذاشتم دهنش امااا اون خیلی آروم انگشتمو مکید و بعد دهنشو باز کرد که انگشتمو بیرون اوردم. باورم نمیشد که به همین سادگی ازم بگذره. نکنه بخواد شب تلافی کنه. نه بابا من ازش تعهد دارم. تو همین فکرا بودم که مامان اشکی حلقه ها رو اورد. اشکی حلقه نگین دار منو برداشت منم دستمو بردم جلو که حلقه رو انداخت تو دستم. حلقه اشکیو برداشتم که دستشو جلو اورد حلقه رو انداختم دستش که یه پیرمرده اومد جلو
پیرمرده:به به عروس خوشگلم
سوالی به اشکی نگاه کردم که
اشکی:پدر بزرگمه (پدر مادرم)
با لبخند برگشتم سمتش که ننه هم اومد
ننه:مگه من به توی پیرمرد نگفتم فعلا نیا اینجا بزار این دوتا تنها باشن
پدر بزرگ:میخوام کادومو بهشون بدم
ننه:میبینی که الان وقت نیست بیا برو بده باباش نمیبینی بقیه هم دارن همین کارو میکنند که این دوتا چند دقیقه تنها باشن
بعدم ننه گوشه کته پدر بزرگو گرفتو بردش
_این دو تا کی باهم آشنا شدن؟
اشکی:تا حالا ندیده بودم پدر بزرگم اینقدر حرف گوش کن باشه
_واقعا نگو که این دوتا آخرش سرنوشت شون یکی میشه؟
اشکی:اگه اینجوری بشه که بدبختیم تا اینجایی که من میدونم این دوتا یکی از یکی لجباز ترن
_اوه اوه چه شود
همه کم کم داشتن میرفتن بیرون که نگام افتاد به یه دختر که داشت با نفرت بهم نگاه میکرد.
همینجوری که با اشکی وایساده بدیم با دستم زدم به دستش
اشکی:چیه؟
_اون دختره لباس گلبه ایه رو ببین
اشکی:خب؟
_ببین با چه نفرتی داره بهم نگاه میکنه تو میشناسیش؟
اون دختر با پسری که کنارش بود رفتن بیرون که فقط منو اشکی موندیم
اشکی:آره خیلی مواظبش باش
نشستیم روی صندلی و ازش پرسیدم:چرا؟
اشکی:اون دختر عمم نازنینه و عاشق من تا الان هر کی به من نزدیک شده با بدترین روش از من دورش کرده. تو که شدی زنم پس باهات خیلی بدتر رفتار میکنه.
_خب چرا باهاش ازدواج نکردی؟ اگه ازدواج کرده بودی دیگه مجبور نبودم زنت بشم
اشکی:اتفاقا از این لحاظ که خیلی شانس اوردی اگه من ازدواج کرده بودم تو باید با فرهاد ازدواج میکردی.همونی که کنار نازنین بود و اونم آدمی نیست که از دخترایی مثل تو راحت بگذره مخصوصا تو که میشدی زنش
_یعنی اعتراف میکنی خوشگلم؟

اشکی:برای من نه ولی برای آدمایی مثل فرهاد خوشگلی
_ایششش
نمیشد حالا یه امشبو نزنی تو ذوقم کوه غرور
اشکی:بهتر بریم دیگه بیرون.
_اوهوم
بلند شد منم بلند شدم بعدش دستشو گرفت جلوم منم دستمو دور دستش حلقه کردمو راه افتادیم سمت سالن.
از پله ها اومدیم پایین. اوم صدای موزیک خیلی بلند بود اول رفتیم تو سالن که خیلی خوب تزئین شده بود به افرادی که داخل سالن بودن خوش آمد گفتیم و بعدش رفتیم تو باغ و معمولا افرادی تو سالن بودن که سنشون بالا بود و حوصله ی سروصدای زیادو نداشتن.
بیرونم همین جور به خوش امد گویی مهمون ها گذشت و اینجا بود که نگاه های حسرت برانگیز عمه و فرناز بود، بعدش رفتیم تو جایگاه عروس و دوماد نشستیم.زمان زیادی نگذشته بود که عسل اومد کنارم. عسلم جیگری شده بود برای خودش فکر کنم میخواست کار دست این ممد بده هه هه هه.
عسل:بلند شو بیا بریم برقصیم دیه
منم که منتظر همین جمله بودم سریع بلند شدم و با عسل رفتیم وسط. از بچگی رقصم خوب بود و از خجالتم هیچ چی سرم نمیشد عسلم عینهو من بود با عسل شروع کردیم رقصیدن و با ریتم آهنگ خودمونو تکون میدادیم که با تموم شدن آهنگ ما هم وایسادیم که دیدم همه ی اونایی که داشتن میرقصیدن هم رفتن کنار وایسادن و دارن نگامون میکنند و با وایسادن ما شروع کردن به دست زدم که یهو شروع کردن بگن
+دوباره دوباره دوباره
دیجی دوباره شروع کرد که نگام افتاد به اشکی که داشت با همون نگاه بیخیالش بهم نگاه میکرد و نازنین هم کنارش بودو هی داشت حرف میزد اما خوشم میومد اشکی یه نیم نگاه هم بهش نمی نداخت.
دوباره شروع کردم به رقصیدن.
اینقدر رقصیده بودم که دیگه هیچ نایی نداشتم از وسط جمعیت اومدم بیرون. رفتم سمت اشکی که نازنین اومدو کنارم وایساد
نازنین:فقط به خواطر اینکه مجبور بود باهات ازدواج کرده زیاد نمیخواد خوش حال باشی چون این دل خوشیت زمانش خیلی کوتاهه خیل کوتااه
گفتو رفت و من با نگام بدرقش کردم حالا انگار من خیلی خوش حالم اگه هم میرقصم به خواطر اینه که من نمیتونم وقتی آهنگه جلوی خودمو بگیرم.
نگامو ازش گرفتمو رفتم پیش اشکی نشستم
اشکی:چی گفت؟
_چرت و پرت
فقط سرشو تکون دادو برگشت سمت ممد که داشت باهاش حرف میزد
آخ ننه کجایی که دیگه پاهام داره کنده میشه
(وجی:مگه مجبور بودی؟)
خفه شو وجی
تو این فکر را بودم که این ننه سریع اومد پیشم
ننه:تو بچه چرا اینقدر خودتو خسته میکنی مگه نمیدونی کار اصلیت آخر شبه
با این حرف ننه سر اشکی ۱۸۰ درجه چرخیدو با شیطنت بهم نگاه کرد
_اِ ننه
ننه:ای حناق بگیری تو که باز به من گفتی ننه ولی خودمونیما ببین چه خوشش اومده
و به اشکی اشاره کرد
اشکی:من خوشم نیومد که
ننه:آره جون عمت پس چرا سریع برگشتی سمت ما. از الان بهتون بگم دیگه نمیرقصید انرژی ذخیره کنید برای آخر شبتون
تا ننه اینو گفت صدای دیجی بلند شد که منتظر رقص من و اشکیه خواستم بلند شم که ننه دستشو گذاشت رو شونمو نزاشت بلند شم
ننه:کجا بشین تا من برم دخل یارو رو بیارم که اینقدر عروس دوماد نکنه واس من از الانم بهتون بگم من ازتون نتیجه موخوام
ای خدا تا این ننه این دوخورده آبروی مارو نبره ولکن نیست
ننه خواست بره که پدرجون اشکی سرو کلش پیدا شد
پدر جون:چرا نمیزاری این دو تا برن مگه نمیبینی این یارو چقدر داره جون میکنه عروسو دوماد
ننه:مگه نمیدونی باید انرژی ذخیره کنند. کار اصلی شون بعد از اینه
پدر جون:توی پیرزن چی میدونی این دو تا که مثل تو پیر نیستن که، کلی انرژی دارن. انرژیم کم نمیارن
ننه:تو به کی گفتی پیرزن هاااان
و یه قدم سمت پدر جون برداشت که پدر جوت سریع یه قدم عقب رفت. اشکی بلند شدو دستمو گرفت بردم وسط که دیگه نفهمیدم دعواشون به کجا کشید
ما وسط وایسادیم که بقیه کنار رفتن. اشکی همونجوری که جلوم وایساده بود دستمو گرفت و اون یکی دستشو گذاشت پشت کمرم که منم دستمو گذاشتم روی شونشو شروع کردیم به رقصیدم و الان نگاه مون بهم دوخته شده بود داشتم زیر اون نگاهش له میشدم که سعی کردم با سوال پرسیدن حواس خودمو پرت کنم.
_تو مشکلی نداری؟
اشکی:با چی؟با رقصیدن؟
_نه پهلوت؟
اشکی:نه
_چطور ممکنه اون زخمت که خیلی عمیق بود
اشکی:کاریش نداشته باشم کاریم نداره
_ اِ وا مگه آدمه؟
اشکی:شاید
همینجوری با ریتم آهنگ تکون میخوردیم که آهنگ تموم شد و من یه کمی خم شده بودمو اشکی رو من که صدای دست و جیغ بقیه بلند شد و همون موقع صدای جیغ دلربا رو شنیدم که میگفت
دلربا:دایی زن داییو ببوس
و همین تلنگری بود که بقیه هم شروع کنند
+دوماد عروسو ببوس …. دوماد عروسو ببوس … دوماد عروسو ببوس

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.7 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان برای مریم

    خلاصه رمان :         روایتی عاشقانه از زندگی سه زن، سه مریم مریم و فرهاد: “مریم دختر خونده‌ی‌ برادر فرهاده، فرهاد سال‌ها اون رو به همین چشم دیده، اما بعد از برگشتش به ایران، همه چیز عوض می‌شه… مریم و امید: “مریم دو سال پیش از پسرخاله‌اش امید جدا شده، دیدن دوباره‌ی امید اون رو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قصه مهتاب

    خلاصه رمان:               داستان یک عشق خاص و ناب و سرشار از ناگفته ها و رمزهایی که از بس یک انتظار 15 ساله دوباره رخ می نماید. فرزاد و مهتاب با گذر از آزمایش ها و توطئه و دشمنی های اطراف، عشقشان را ناب تر و پخته تر پیدا می‌کنند. جایی که

جهت دانلود کلیک کنید
رمان زیر درخت سیب
دانلود رمان زیر درخت سیب به صورت pdf کامل از مهشید حسنی

  خلاصه رمان زیر درخت سیب به صورت pdf کامل از مهشید حسنی :   من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود   فشاری که روی جسم خسته و این روزها روان آشفته اش سنگینی میکند، نفسهای یکی در میانش را دردآلودتر و سرفه های خشک کویری اش را بیشتر و سخت تر کرده او اما همچنان میخواهد

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ماهلین pdf از رؤیا احمدیان

    خلاصه رمان :   دختری معصوم و تنها در مقابل مردی عیاش… ماهلین(هاله‌ماه، خرمن‌ماه)…   ★فصل اول: ســـرنــوشــتـــ★   پلک‌های پف کرده و درد ناکش را به سختی گشود و اتاق بزرگ را از نظر گذراند‌. اتاق بزرگی که تنها یک میز آرایش قهوه‌ای روشن و یک تخت دو نفره سفید رنگ و ساده در آن به چشم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان راه سبز به صورت pdf کامل از مریم پیروند

        خلاصه رمان:   شیوا دختری که برای درس خوندن از جنوب به تهران اومده و چندوقتی رو مهمون خونه‌ی عمه‌اش شده… عمه‌ای که با سن کمش با مرد بزرگتر و پولدارتر از خودش ازدواج کرده که یه پسر بزرگ هم داره…. آرتا و شیوا دشمن های خونی همه‌ان تا جایی که شیوا به خاطر گندی که

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آسمانی به سرم نیست به صورت pdf کامل از نسیم شبانگاه

    خلاصه رمان:   دقیقه های طولانی می گذشت؛ از زمانی که زنگ را زده بودم. از تو خبری نبود. و من کم کم داشتم فکر می کردم که منصرف شده ای و با این جا خالی دادن، داری پیشنهاد عجیب و غریبت را پس می گیری. کم کم داشتم به برگشتن فکر می کردم. تصمیم گرفتم بار دیگر

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ربکا
ربکا
2 سال قبل

خیلی خوب بوددددد💙🦋

M.h
M.h
2 سال قبل

وایییییی ادامش

❤️❤️
❤️❤️
2 سال قبل

ویییییییی

دسته‌ها
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x