_ا…لو..و
عسل لب زد که آروم باشم
اشکی:چرا گوشیت خاموشه
_نمیدونم
من اصلا چند روز بود سمت گوشیم نرفته بودم و الانم تو خونه بود
اشکی:همین الان بلند شو برو خونه و آماده شو
_هنوز که خیلی مونده تا شب
اشکی:میگم برو خونه
زورگو
_باشه
قطع شد نه سلامی و نه خدافظی اونوقت این زنبور میگه بهت حس داره
با قطع شدن تماس آروم شدم
عسل:این بده خیلیم بده تو نباید اینقدر استرس داشته باشه شاید الان نفهمیده باشه ولی وقتی روبه رو بشین میفهمه که تو همه چیز یادت اومده
_میخواد بفهمه یا نفهمه من میخوام ازش بپرسم که چرا با این که میدونسته امیر کیه اما بهم هیچی نگفت
عسل:مگه دیوونه شدی
_آره دیوونه شدم
عسل خواست حرف بزنه که براش پی ام اومد و گوشیش دست من بود میخواست ازم بگیره که سریع بردمش عقب و پی ام رو باز کردم که از طرف رها بود
رها:دل را قرار نیست مگر در کنار تو
پ*ش*م*ام این رهای خودمونه همچین پی ام هایی میده؟
یکمی دیگه پی ام هاشونو خوندم که همش حرف های عاشقانه بود مدیونید که اگه فکر کنید این رها پسر نیست
یکی از پی ام هاش این بود
رها:تو جان منی و وداع جان آسان نیست تا خود فردا صبح بهت فکر میکنم
سرمو بلند کردم و به عسلی که داشت مظلوم نگام میکرد مشکوک گفتم:رها کیه؟
عسل:هان؟
مشکوک تر از قبل گفتم:رها کیه؟
عسل:رها رهاهه دیگه
_ممده؟
عسل خیلی سریع گفت:نه معلومه که نه
با این سرعت و حالت چشماش بهم ثابت شد که خودشه
_دوسش داری یا نه، مثل قبلی هاس
عسل:دوسش دارم
_واقعا؟
عسل:اوهوم
_پس امیدوارم پی ام هاتون از دوست دارم و عاشقتم برسه یه یک کیلو سیب زمینی پیاز بگیر بیا خونه😂
عسل:خیلی بیشعوری آرام
و این اولین باری بود که من خجالتو تو صورت این عسل دیدم انگار راست راستگی عاشق شده
_ولی سرعتتون خیلی زیاد بودا آخه هنوز چند روز بیشتر نیست که با هم آشنا شدید
عسل:عشق که این چیزا حالیش نمیشه
_نمیدونم والا
بعد از گفتن این حرف بلند شدم
_من برم دیگه
عسل:کجا من هنوز باهات حرف دارم
_شب قراره بریم یه جایی که هم خانواده من و هم اشکی هم هستن
عسل:پس خوب آرایش کن و خودتو تو دل اشکی جا کن
_برو گمشو
چادر رو گذاشتم تو کیفم و رفتم سمت در بعد از خدافظی از خاله از خونه زدم بیرون و رفتم سمت پله ها.
رفتم سر خیابون یه تاکسی گرفتم و آدرسو دادم بعد از رسیدن به خونه کرایه رو حساب کردم و پپاده شدم و خواستم برم سمت خونه که
امیر:آرام
برگشتم سمتش که داشت با دو میومد سمتم و تو چشماش پر از حس پشیمونی بود و ضاهرشم که نگم براتون داغون
روبه روم وایساد
_چی میخوای؟
امیر:آرام عز……
سریع پریدم وسط حرفش و با تعنه گفتم
_جناب آقای حیدری رستگار صدام کنید
امیر که انگار دلخور شده بود گفت:میدونم از دستم عصبانی شدی و اون حرف های تو دانشگاه هم به خواطر این گفتی که پیش بچه ها غرورت نشکنه من میبخشمت
با حرفاش تا مرز عصبانیت بردمو برگردوندم مثلا من باید الان از دستش عصبانی باشم بعد این میگه من میبخشمت
_میخوام صد سال سیاه نبخشی چون تمام حرف هام حقیقت بود
امیر:ولی آرام تو عاشقمی کسی هم که عاشقه به همین راحتی نمیتونه عشقشو فراموش کنه
پوزخندی زدم و با آرامش گفتم:مشگل اینجاست که تو نمیدونی من از اولم دوست نداشتم فقط به خودم تلقین میکردم که دوست دارم
امیر:ولی تو عاشقمی منم همینطور منم عاشقتم
_نه من عاشقت نبودم و گرنه به همین آسونی فراموشت نمیکردم
با این حرفم تعادلشو از دست داد و خواست بیفته اما سریع خودشو جمع کرد و دستشو بلند کرد که دستمو بگیره که یه قدم رفتم عقب
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 4
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
ای وللللل
پسره منفعت طلب
پارت جدید نداریم؟
چند وقت نخوندم الان اومدم ۲۰ پارت خوندم وجدانا خیلی کیف داد(:
خیلیییی کیف میده خدایییی
آرام ب*ر*ین بهش
بیشعور میگه من میبخشمت آخ آخ که من چقدر اینجاش حرص خوردم
خیلی خوبه اما پارت های کوتاهی داره لطفاً بیشتر
خیلی خوبه اما پارت های کوتاهی داره در مقابل رمان های دیگه
نسبت ب پارت های رمان دلارای این یه پی دی اف حساب میشه😂
تموم نشد دلارای
چرا گفت حیدری مگه فامیل امیر، محمدی نبود؟؟؟