چشماش پر از پشیمونی بود
امیر:من معذرت می خوام آرام ببخشم
_نمیتونم میدونی چرا؟؟
سرشو به معنای نه تکون داد
_چون اول از همه فهمیدم که عاشقت نیستم و همینطور همیشه فکر میکردم بزرگواری اما خب بزرگوار ر*ی*د*ی و اینجا بود که حسم بهت بد شد و وقتیم که حسم بهت بد شه مهم نیست کی بودی یا حتی کی هستی دیگه تموم شدی
با ناراحتی گفت:آرا
پریدم وسط حرفش
_ناراحت شدی..؟ خب به جهنم منم از کاری که تو کردی ناراحت شدم بعدم من ازدواج کردم و اینجا هم خونمه حالا هم گمشو که من اینجا آبرو دارم
و قبل از اینکه منتظر واکنشی از سمتش باشم برگشتم و وارد ساختمون شدم که این نگهبان پرید جلوم
نگهبان:سلام خانم مزاحمه؟ زنگ بزنم به آقا
_تو به غیر دخالت تو زندگی مردم کار دیگه ای نداری؟
نگهبان:خانم من که دخالت نکردم
_پس برگرد سر کار خودم
نگهبان:چشم
و بعد سریع جیم شد الحق که آقا جون خوب کسی رو برای جاسوسی ما انتخاب کرده بود از بس فوضول بود.
وارد خونه شدم و رفتم سمت اتاقم اول از همه گوشیمو که روی عسلی بود برداشتم زدم به شارژ.حلقمو بیرون اوردم گذاشتم روی میز آرایشم که یادم نره دوباره دستم کنم حولمو هم برداشتم و رفتم سمت حموم. وان و پر از آب کردم و توش دراز کشیدم نمیدونم چه مدت اون تو بود که بلند شدم خودمو گربه شور کردم و بعد از پوشیدن حولم از حموم اومدم بیرون و برای امشب تنها چیزی که میخواستم این بود که خیلی خوب به نظر بیام مخصوصا جلوی اون نازنین
اول از همه موهامو خشک کردمو شونش زدم
بعدم بلند شدم حولمو بیرون اوردم و شومیز ژرشکی و شلوار طوسی و کفش پاشنه ۷ سانتی طوسی کیف زرشکی ست لباس زیر قرمزمو برداشتم و انداختم روی تخت و یکی یکی پوشیدمشون.
دوباره نشستم روم صندلی میز آرایشم و اول از همه جلوی موهامو یه بافت زدم و نگام افتاد به حلقم برداشتمش و دستم کردم.
حالا بعد از مدت ها میخواستم آرایش کنم اول از هم یه خط چشم کشیدم و بماند که چقدر زحمت کشیدم تا هم اندازه شد و بعد ریمیل رو برداشتم و تو این مونده بودم که بزنم یا نزنم آخه همینجوری هم مژه هام بلندو پر بود اما خب بازم دلو زدم به دریا و زدم که حالا مژه هام بلند تر نشون میداد رژ گونه هم زدم. رژ جیگری هم زدم و رفتم سمت گوشیم و اول از همه روشنش کردم و بعد، یه عکس از خودم گرفتم و فرستادم برای عسل که همون موقع زنگ زد
_جونم زنبوری
عسل:تو که نمیخواستی آرایش کنی
_یهویی دلم خواست
عسل:باشه باشه منم خر عر عر ولی خیلی خوشگل شدی عنتر
_بودم
عسل:بعله بعله ولی فکر نکنم اشکی بزاره با اون سر و وضع بری مخصوصا اینکه کیانم هست
با یاد آوری کیان داغ دلم تازه شد
_من اصلا نمیرم اگه دوباره بخواد کاری کنه چی؟
عسل:حرف نزن آرام میری خوبم میری تو فقط باید همیشه کنار اشکی باشی و همینطوری که نقشه کشیدید با هم خوب رفتار کنید خودش دیگه جرئت نمیکنه بیاد سمتت
_امیدوارم اصلا نگاهمم نکنه
عسل:هی هی چرا صدات اینجوری شد نری آرایشت رو پاک کنیا
_باشه فعلا
و بعد قطع کردم اما واقعا زیاده روی کرده بودم رژمو پاک کردم و یه برق لب زدم. دوباره رفتم سر کمدم مانتوی طوسیمو برداشتم پوشیدم و شال زرشکیمم انداختم سرم و کیفمو هم برداشتم و رفتم بیرون و روی کاناپه نشستم که اشکی بیاد که همون موقع در باز شد. اشکی اومد تو خونه یه نگاه گذرا بهم انداخت و سرشو تکون داد و نگاهشو ازم گرفت ولی سریع برگشت سمتم و بهم نگاه کرد. هه هه خوشگل ندیدی آقا؟
همونجوری که نگام میکرد گفت:یه دوش بگیرم میام
و خواست بره که بلند شدم
_صبر کن
رفتم جلوش وایسادم و با تمام جدیتم گفتم:تو از اولم میدونستی امیر کیه نه؟
اوهوم:اوهوم تو که واقعا باورت نمیشه بدون اینکه بدونم کی هستی و تا الان چیکار ها کردی وارد خونم کنم
حرف های بعدشو نادیده گرفتم و گفتم: پس چرا بهم نگفتی؟
اما اشکی انگار یه چیز خنده داری یادش اومده باشه خندید و گفت:اِ پس یادت اومد اونشب چیکار ها کردی؟هان؟
_میگم چرا بهم نگفتی؟
اشکی که تازه پی به جدیتم برده بود
اشکی:حوصله کل کل با آدمای احمقو ندارم تو خودتم خوب میدونستی اون فامیلش محمدیه ولی خب خودتو زده بودی به خریت حالا چرا من باید خودمو خسته کنم هان؟
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 2
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
عالیه
فعلا الان و چند پارت بعدی شاهد خر شدنت هستیم اشکی
فاطمه امروز دیگه پارت بزار
باشه
شما تو سایت زدید هر روز هفته پادت میزارین …
اما الان چند روزه هیچ پارتی نیس
دلیل این بی توجهی چیه ؟؟؟
نویسنده؟؟؟؟؟
چرا پارت نداریم؟؟؟
من تازه این رمان رو شروع کردم باحاله
پارت گذاری چه روزایی و چه ساعتی؟
هر روز ساعت 4
ممنون🧡
تا پارت رو پس نگیریم اروم نمیگیگیریم😂🥴
پارت بعدی کی میاد ؟
په کو پارت
کیان کی بود؟
یادم نمیاد
پسرعموی آرام
واوو چه شود 🤩
عالی بود ممنون 😍
خوشمان آمد خوب زدی تو پر امیر باریک👌👌👌