رمان عشق با چاشنی خطر پارت 56 - رمان دونی

 
سریع برگشتم سمت اشکی که با حرفش بادم خوابید
اشکی:من که چیزی یادم نمیاد
ناصر خان:اشکااااان
اشکی شونه ای بالا انداخت و بعد نگاهشو داد به دلربایی که امروز خیلی ساکت کنار دریا نشسته بود
ولی من نمیتونستم جلوی خودمو بگیرم حتما باید میفهمیدم این چیکار کرده(وجی:از بس که فوضولی) خفه وجی جونم
همونجوری که کنار اشکی نشسته بودم دستمو دور دستش حلقه کردم و جوری که همه بشنون لوس گفتم:اشکی جونم
حالا که همه شنیده بودن مجبور بود که تعریف کنه بالاخره زنش داره ازش درخواست میکنه هه هه هه هه هه
اشکی:جونم
وای گفت جونم. اینقدر قشنگ گفت که لبام تا بناگوش کش اومد
فرهاد:آرام میدونی اولین کسی هستی که بهش میگی اشکی و اونم یدونه نمیزنه تو دهنت بعدم بهت میگه جونم…
اشکی برگشت سمتش که ساکت شد
ولی من یه جای دیگه بودم. اینکه برام با بقیه متفاوت خرج میکرد ارزش داشت حتی با اینکه همه اینا جزو نقشه مون بود اما حسش خیلی خوب بود. دوباره حواس خودمو جمع کردم و به اشکی که الان داشت بهم نگاه میکرد گفتم:تعریف کن برام
سرشو تکون داد و با لحن شیطنت آمیزی که تا حالا ازش نشنیده بودم شروع کرد به تعریف کردن
اشکی:ببین این آقاجون زیادی شلوغش میکنه من کار خاصی نکردم فقط تو راه که داشتم میرفتم سوپری باید از وسط قبرستون رد میشدم….. وسط راه سه تا خانم به طرفم اومدن و گفتن خیلی میترسن و اگه میشه تا سر خیابون باهاشون برم. منم گفتم باشه و با هم راه افتادیم……یکی از اون ها هی برمیگشت سمتم انگاری روم کراش زده بود، گوشیشم دستش بود و هی یه چیزی تایپ میکرد منم فکر کردم یه بار این عاشقم میشه بعد چون من دوسش ندارم دلش میشکنه. بخواطر همین که دلش نشکنه وسط راه که رسیدیم گفتم:ترس شما رو میفهمم، حق دارین بترسین…..من هم اون قدیم قدیما، همون موقع هایی که هنوز زنده بودم از اینجا میترسیدم فقط باید میبودی و میدیدی که چطور میدوییدن حتی دختره گوشیشم از دستش افتاد فقط برگشت یه نگاه بهش انداخت و تند تر دویید منم برای اینکه یکمی دیگه تفریح کرده باشم گوشیشو برداشتم و تمام مسیرو تا سر خیابون دنبالشون دوییدم و صدا های ترسناک در اوردم که آخراش حتی صدای گریه های وحشت زده شونم میومد سر خیابون که رسیدن خودمو مخفی کردم که نبیننم و بعد دنبالشون راه افتادم. وقتی که رفتن تو خونشون گوشی شو از پنچره ای که باز بود انداختم تو خونشون، اونشب گذشت و چند روز بعد که با آقاجون رفته بودیم بیرون اینا منا دیدنو و شناختن بقیشم که خودت میتونی حدس بزنی چی شد
اینقدر با هیجان تعریف کرد که نگو حالا میتونستم حرف های ناصر خان رو باور کنم ولی، اشکی الان خیلی ساکت شده که همون موقع آقاجونم گفت:اشکان الان که تعریف میکردی به شیطنت های دوران بچگیت پی بردم ولی الان چرا اینقدر ساکتی؟
اشکی اخم کرد و روشو برگردوند که آقاجونش شروع کرد به حرف زدن که اشکی هم لحظه به لحظه عصبی تر میشد
ناصر خان:والا ما هم نمیدونیم چرا؟… وقتی که ۲۰ سالش بود یهو به مدت ۶ ماه ناپدید شد هیچ کس ازش خبر نداشت که کجاهه حتی داییش که از همه چیزش خبر داشته و داره هم نمیدونست کجاهه. همه نگران بودیم چه اتفاقی افتاده و همه جا رو گشتیم حتی سرد خونه هارو اما بازم پیداش نکردیم که بعد از سه هفته بیخبری رفته بود خونه داییش اما بازم برنگشت خونه حتی دانشگاه هم نمیرفت داییشم میگفت عصبانیه فعلا کاری به کارش نداشته باشید تا آروم بشه و بعد برگرده. حالا من هی ازش میپرسیدم از چی عصبانیه داییش هیچی نمیگفت و ساکت بود که بعد از ۶ ماه برگشت خونه و اینجوری شده بود ساکت و سرد حتی اون اولا جوری بود که مادرشم جرئت نزدیک شدن بهش رو نداشت.
و بعد دستشو گرفت سمت اشکی و گفت:نگاش کن هر وقت به اون روز ها اشاره میکنیم اینجوری عصبانی میشه
اشکی چشماشو بسته بود و فکش منقبض شده بود و صورتش سرخ سرخ بود. دستاشو جوری مشت کرده بود که تمام رگ های دستش بیرون زده بود و از عصبانیت میلرزید انگار که یه درجه تا منفجر شدنش بیشتر نمونده بود
یعنی چی شده که بعد از چند سال با یادآوریش بازم اینقدر عصبانی میشه؟
اشکی داشت اذیت میشد و نمدونم چرا قلب منم درد گرفته بود پس سعی کردم که آرومش کنم. دستمو گذاشتم روی دستش و با لحن آرامشبخشی که حتی خودمم انتظارشو نداشتم گفتم:آروم باش…… آروم
لرزش بدنش کم و کمتر شد و بعدش چشماشو باز کرد و برگشت سمتم که چشماش سرخ بود. جرا باید اینقدر خودشو اذیت کنه؟ چرا؟ یعنی پای یه دختر وسطه؟ بخواطر همونه که اینقدر عصبانی میشه؟ بخواطر عشق اونه که اینقدر ساکت شده؟ ندونسته قلبم پر شده بود از حسادت هایی که خودمم نمیدونستم چرا؟ چرا من باید الان اونم تو همچین موقعیتی حسودی کنم؟
تمام افکار درهم تو ذهنمو کنار زدم که یه بار سوتی ندم و نگاهمو دادم به اشکی که داشت نگام میکرد.
اشکی دوباره برگشته بود به همون جلد سرد و مغرورش که همون موقع آراد اومد و کنار اشکی نشست

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم

  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه میزنم و !از عشق قدرت سالوادرو داستان دختریست که به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ریکاوری
دانلود رمان ریکاوری به صورت pdf کامل از سامان شکیبا

      خلاصه  رمان ریکاوری :   ‍ شاهو یه مرد کورد غیرتیه، که به جز یه نفر خاص، چشماشو رو بقیه دخترا بسته و فقط اونو میبینه. اما اون دختر قبل از رسمی شدن رابطشون میزنه زیر همه چیز و با برادر شاهو ازدواج میکنه و این اتفاق باعث میشه که اون از همه دخترا متنفر بشه تا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تیغ نگاه به صورت pdf کامل از نیلا محمدی

        خلاصه رمان:   دختری که توی خاندان بزرگی بزرگ شده و وقتی بچه بوده بابای دختره به مادر پسرعموش تجاوز میکنه و مادر پسره خودکشی میکنه بابای دختره هم میوفته زندان و پدربزرگشون برای صلح میاد این دوتا رو به عقد هم درمیاره و پسره رو میفرسته خارج تا از این جریانات دور باشه بعد بیست

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سکوت سایه ها pdf از بهاره شریفی

  خلاصه رمان :       رمان حاضر در دو زمان حال و گذشته داستان زندگی و سرگذشت و سرنوشت دختری آرام، مهربان و ترسو به نام عارفه و پسری مغرور و یکدنده به نام علی را روایت می کند. داستان با گروهی از دانشجویان که مجمعی سیاسی- اجتماعی و….، به اسم گروه آفتاب به سرپرستی سید علی، در

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کنار نرگس ها جا ماندی pdf از مائده فلاح

  خلاصه رمان : یلدا پزشک ۲۶ ساله ایست که بخاطر مشکل ناگهانی که برای خانواده‌اش پیش آمده، ناخواسته مجبور به تغییر روش زندگی خودش می‌‌شود. در این بین به دور از چشم خانواده سعی دارد به نحوی مشکلات را حل کند، رویارویی او با مردی که در گذشته درگیری عاطفی با او داشته و حالا زن دیگری در زندگی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طور سینا pdf از الهام فتحی

    خلاصه رمان :         گیسو دختری که دو سال سخت و پر از ناراحتی رو گذرونده برای ادامه تحصیل از مشهد به تهران میاد..تا هم از فضای خونه فاصله بگیره و هم به نوعی خود حقیقی خودش و پیدا کنه…وجهی از شخصیتش که به خاطر روز های گذشته ازش فاصله گرفته و شاید حتی کاملا

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
M.h
M.h
2 سال قبل

این رمان راز پشت رازه
پارت ها رو بیشتر کنید تا بفهمیم موضوع رو

دسته‌ها
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x