رمان عشق با چاشنی خطر پارت 69 - رمان دونی

 

 

اشکی:آرام….مهم نیست که چقدر باشگاه میرم و قوی میشم هیچ وقت زورم به چشماش نمیرسه..از همون اولم همون چشما کار دستم داد. چشمایی که از همون اول جلوی چشمام بود و من همیشه تو فکرش بودم و هیچ وقت فکرشم نمیکردم این حس هایی که بهش دارم عشق باشه اما به خواطر چند روز ندیدنش و یه اتفاق فهمیدم که نمیتونم دوری شو تحمل کنم و نه یک دل بلکه صد دل عاشقش شدم

حالم خراب بود خراب تر شد یعنی چشمای دختره چجوریه؟رنگیه؟ یا مثل من مشکی؟ اون چشما چقدر قشنگه که اشکی تو نگاه اول عاشقشون شد؟

حالم زیاد دست خودم نبود اما لبخندی زدم که فقط خودم عمق تلخی شو میدونستم و گفتم:خودشم میدونه؟

اشکی:گفتم که….. اون نمیدونه میخوامش اینه مشکلش

_نمیخوای بهش اعتراف کنی؟

اشکی:نمیدونم.

_چرا؟ تو که میگی عاشقی پس چرا شک داری بهش بگی یا نه

اشکی:من شک ندارم اتفاقا خیلی دلم میخواد که بهش اعتراف کنم و بهش بگم چقدر دوستش دارم…..باورت میشه آرام؟…. اونم من، منی که از همه ی دخترا متنفرم و تمام وجودم غرورمه حالا عاشق شدم جوریم عاشق شدم که اون دختره از غرورم مهم تره و حاضرم به خواطرش غرورم رو زیر پام بزارم و بهش اعتراف کنم اما نمیشه…..نمیتونم چون یه سری محدودیت ها دارم که نمیتونم اونها رو نادیده بگیرم و بهش چیزی بگم پس اگه عشقم رو به روم هم وایساده باشه میتونم جوری رفتار کنم که هیچ حسی بهش ندارم و اتفاقا ازش متنفرم

نمیدونم چرا اما از اینکه گفت قرار نیست به دختره اعتراف کنه غرق لذت شدم چون این تنها راهی بود که میتونستم اشکی رو پیش خودم نگه دارم و اونو برای خودم کنم

ههیی این چه فکری بود که من کردم؟یعنی چی که اشکی رو پیش خودم نگه دارم؟ من که به اشکی حسی ندارم پس چرا باید همچین فکری به ذهنم برسه؟

(وجی:مطئنی که هیچ حسی به اشکی نداری؟)

آره مطمئنم

(وجی:پس زود باش به من بگو دلیل این رفتارت چیه؟هان؟چرا وقتی کیانا گفت اشکی میشناستش تو اینقدر عصبی شدی؟ چرا وقتی فهمیدی که اشکی زخمی شده اینقدر ناراحت شدی؟ چرا بخواطر چند روز ندیدیش اینقدر دلتنگش شدی و عصبی بودی؟چرا وقتی گفت عاشق شده به اون دختره که اصلا نمیشناسیش حسادت کردی و حالت خراب شد؟ چرا وقتی گفت هیچ وقت قرار نیست به دختره اعتراف کنه غرق لذت شدی؟ هان؟)

نمیدونم نمیدونم

(وجی:میدونی ولی نمیخوای قبولش کنی)

یعنی چی یعنی من به اشکی حس دارم؟ نه این امکان نداره من بعد از امیر به خودم قول دادم که دیگه پای هیچ مردی رو به زندگیم باز نکنم و تنها زندگی کنم. آره این درسته من به اشکی حسی ندارم.

سرمو بلند کردم که ببینم اشکی چیکار میکنه اما خبری ازش نبود. خواستم بلند بشم ببینم کجاست که صداش اومد

اشکی:بیا دیگه آرام

از اتاق رفتم بیرون و وارد آشپزخونه شدم که پیتزا ها روی میز بود. با دیدن پیتزا ها با ذوق نشستم رو صندلی و مشغول خوردن شدم و چند لحظه یک بار یه نگاه به اشکی هم مینداختم. یه برش دیگه هم برداشتم و یه نگاه به اشکی انداختم که نوشابه شو برداشت و به لبش نزدیک کرد که نگام افتاد به سیب گلوش که تکون میخورد چقدر واضح مشخص بود وایی اینقدر دلم میخواست دستمو بلند کنم و بکشم رو اون سیب گلوش که نگو…..

اشکی:آراااااام

_ها چ..چرا داد میزنی زهرم ترکید؟

اشکی:تو چته که داری اینجوری با نیش باز نگام میکنه باز چه نقشه ای داری؟

_هی…هیچی

سریع نگامو ازش گرفتم و دیگه بهش نگاه نکردم که متوجه ضربان تند قلبم شدم که داشت خودشو میکشت و میخواست قفسه سینمو بشکافه و بیاد بیرون. این دیگه کی هیجان زده شد. یه نفس عمیق کشیدم و سعی کردم آروم باشم و دیگه به سیب گلوش فکر نکنم اما مگه میشد؟ تمام تلاشمو کردم که یه جورایی موفق شدم سرمو بلند کردم و بهش نگاه کردم که دیدم دست به سینه نشسته جلوم و داره بهم نگاه میکنه

_چیه؟

اشکی:تو چته؟ که دو ساعته داری فکر میکنی و هی رنگ عوض میکنی آفتاب پرست

_هیچی

وایسا ببینم این به من گفت آفتاب پرست؟

_تو الان با من بودی؟؟؟؟؟؟

اشکی:مگه غیر از تو کس دیگه ای هم تو خونه هست؟

_کجای من شبیه آفتاب پرسته؟

اشکی:آفتاب پرسته که هی رنگ عوض میکنه مثل تو

_ایششششش خیلی رو مخی

نگامو ازش گرفتم که نگام افتاد به جعبه خالی جلوش که تموم شده بود و بعد به جعبه خودم که هنوز نصفشم نخورده بودم پس خیلی ناگهانی بهش تعارف کردم که انگار خوشش اومد چون سریع خم شد و یه برش برداشت و مشغول خوردن شد.

خودم هم مشغول خوردن شدم اما تو شوک این بودم که آخه چرا من باید پیتزایی که عاشقشم رو به این اشکی تعارف کنم اونم آدمی که اصلا ازش خوشم نمیاد در ضمن وقتی هم که تعارف کردم تو دلم دعا نکردم که رد کنه اتفاقا دوست داشتم بخوره آخه چرا؟ چرا اشکی برام با بقیه متفاوته؟ چرااا؟

اشکی:آرااام

_ای بابا چرا امشب هی داد میزنی؟

اشکی:کجایی؟ چند بار صدات کردم ولی نشنیدی

به جای اینکه جواب سوالشو بدم پرسیدم:اونی که عاشقشی کیه؟ من میشناسمش؟

اشکی:اوهوم

یعنی کیه نازنین یاااااا کیانا؟

_خب کیه؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان یکاگیر

    خلاصه رمان:         ارمغان، تکنسین اتاق عمل که طی یه اتفاق مرموز از یک دختر خانواده دوست و برونگرا، تبدیل به دختر درونگرا که روابط باز با مردها داره، میشه. این بین بیمار تصادفی توی بیمارستان توجه‌اش رو جلب می‌کنه؛ طوری که وقتی اون‌و چند روز بعد کنار خیابون می‌بینه سوارش می‌کنه و استارت آشناییش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کوئوکا pdf از رویا قاسمی

  خلاصه رمان:   یه دختر شیطون همیشه خندون که تو خانواده پر خلافی زندگی می کنه که سر و کارشون با موادمخدره ولی خودش یه دانشجوی درسخونه که داره تلاش می‌کنه کسی از ماهیت خانواده اش خبردار نشه.. غافل از اینکه برادر دوست صمیمیش که یه آدم خشک و متعصبه خیلی وقته پیگیرشه و وقتی باهاش آشنا می‌شه صهبا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان به چشمانت مومن شدم

    خلاصه رمان :     این رمان راجب یه گروه خوانندگی غیرمجازی با چند میلیون طرفدار در صفحات مجازی با رهبری حامی پرتو هستش، اون به خاطر شغل و شمایلش از دوستان و خانواده طرد شده، اکنون او در همسایگی ترنج، دختری چادری که از شیراز جهت تحصیل در دانشگاه تهران آمده قرار گرفته با عقاید و دنیایی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نبض خاموش از سرو روحی

    خلاصه رمان :   گندم بیات رزیدنت جراح یکی از بیمارستان های مطرح پایتخت، پزشکی مهربان و خوش قلب است. دکتر آیین ارجمند نیز متخصص اطفال پس از سالها دوری از کشور و شایعات برای خدمت وارد بیمارستان میشود. این دو پزشک جوان در شروع دلداگی و زندگی مشترک با مشکلات عجیب و غریبی دست و پنجه نرم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان وسوسه های آتش و یخ از فروغ ثقفی

  خلاصه رمان :     ارسلان انتظام بعد از خودکشی مادرش، به خاطر تجاوز عمویش، بعد از پانزده سال برمی‌گردد وبا یادآوری خاطرات کودکیش تلاش می‌کند از عمویش انتقام بگیرد و گمان می کند با وجود دختر عمویش ضربه مهلکی میتواند به عمویش وارد کند…   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان گلپر به صورت pdf کامل از نوشین سلما نوندی

    خلاصه رمان:   داستان از جایی شروع میشه که گلبرگ قصه آرزویی در سر داره. دختر قصه آرزوی  عطر ساز شدن داره … .. پدرش نجار و مادرش خانه دار. در محله ی ساده ای از فیروزکوه زندگی می‌کنند اما با اومدن زال دستغیب تاجر شهردار شهر فیروزکوه زندگی گلبرگ دستخوش تغییر میشه یک ازدواج ناخواسته و یک

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
رویا سمائی
رویا سمائی
2 سال قبل

نتیجه مهم آرام نفم است نقطه سر خط

mina
mina
2 سال قبل

لعنتی خب بگو دیگه اشکانم چقدر طولش میده فقط خیلی بد میشه بگه عاشق آرام نیس

M.h
M.h
2 سال قبل

عالی❤❤❤

رویا سمائی
رویا سمائی
2 سال قبل

 😶  خدااااا چرا جای حساس تموم شد

فاطمه
فاطمه
2 سال قبل
پاسخ به  رویا سمائی

نویسنده تا ما رو سکته نده دست برنمیداره

دسته‌ها
5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x