رمان عشق با چاشنی خطر پارت 7 - رمان دونی

 
_من رشته ی مهندسی رو دوست ندارم و تو خانواده مونم تنها کسی هستم که مهندسی نمی خونم و بجاش پزشکی می خونم و اینکه من هیچ نیازی به سهام شرکت ندارم ونمی خوامش
اشکان این بار مستقیم به من نگاه کرد. چشماش سرد و مغرور بود که باعث شد از سردی چشماش به خودم بلرزم و سریع چشمامو بدزدم. نگام با نگاه آقاجون برخورد کرد که داشت بهم نگاه میکرد تو نگاهش یه چیزی مثل این که خیلی گاوی داد میزد
بابا:درسته دختره من کلاً از مهندسی خوشش نمیاد پس بهتره مهریه باشه همونی که شما گفتید بجز سهام شرکت و…
بابا داشت همین جور حرف میزد که گوشیم زنگ خورد. عسل بود. یه ببخشید گفتم و رفتم تو اتاقم و تماس و وصل کردم
عسل:چطوری خره؟
_خودت خری عوض سلام کردنته
عسل:باشه بابا سلام چخبر پسره رو دیدی
_آره
عسل:چقدر بی ذوقی تو چه شکلی بود؟
_اینقدر خوشتیپ بود که دهن عمه و مهناز داشت میوفتاد کف زمین
عسل:دروغ میگی اونم عمه مهری تو که از عالم وآدم ایراد میگیره
_آره خدایی خوشتیپه
عسل:پس سفت بچسب بهش
_گمشو بابا.کار دارم فعلا
و بدون اینکه منتظر حرفی ازش باشم قطع کردم
دوباره برگشتم وبغل مامان نشستم دیگه درمورد من و اشکان حرف نمیزدن داشتن درمورد کار وکاسبی شون حرف میزدن.
_مامان چی شد
مامان:هفته دیگه عقد و عروسی تو با هم میگیریم
_چخبره مامان چرا اینقدر زود
_نمیدونم دخترم نمی دونم این تصمیمی هست که بزرگتر ها گرفتن
مامانم صداش بغض داشت.روم و برگردوندم سمت اشکان که حالش انگاری بد بود هه تو جاش وول می خورد و آراد که در گوشش یه سره حرف میزد. دلم به حال خودم می سوخت که شده بودم عروسک خیمه شب بازی آقاجون و فقط بخواطر اینکه بعد از فاطمه که نوه بزرگ خانواده بود و ازدواج کرده بود من از بقیه بزرگ تر بودم. باید تن به این ازدواج میدادم
مامان به پام ضربه ای زد و گفت:بلند شو بریم میز و بچینیم
بعدم خودش بلند شد و منم بلند شدم رفتیم تو آشپزخونه که دریا هم اومد
_عزیزم تو چرا اومدی برو بشین
دریا:منم می خوام کمک کنم
مامان:ارام راست میگه برو بشین دخترم
دریا: منم می خوام کمک کنم خواهش می کنم من دلش و ندارم داداشم و اونجوری ببینم حداقل اینجا باشم که نبینمش بعدم سرشو انداخت پایین و گفت:داداشم پسر خوبیه تا دیروز اصلا خبر نداشت که ما اومدیم خواستگاریت بعدم که فهمید یه قشقرقی به ما کرد که نگو میگفت اگه من بهش میگفتم شاید میتونست جلوشو بگیره اما من اجازه گفتنشو نداشتم و اینم میدونستم که اگه میگفتمم فرقی نمیکرد از دیروز تا حالام یک کلمه هم باهام حرف نزده
صداش ناراحت بود خیلی ناراحت.دستمو گذاشتم رو شونه شو گفتم:اگه دوست داری میتونی کمک کنی
سو شو آورد بالا
دریا:واقعا
_اره
دریا:دمت گرم
میز و با سلیقه چیدیم.رفتم بیرون
_بفرمایید شام حاضره
همه بلند شدن که آراد هین بلند شدن گفت:اشکان خیلی ساکتی بعد از این که ازدواج کردید خواهرم دق میکنه
و بعدم سرشو تکون دادم ورفت
اما اشکان با حالت با مزه ای آراد و نگاه میکرد
رفتیم نشستیم سر میز که
دریا:فل فل و بده زود باشه
سریع فل فل و بهش دادم که داد دست اشکان.اشکانم تا جایی که میتونست تو ظرف خورشت بغلش فل فل ریخت البته فقط یه قسمتیش فل فل ریخت. نمکم برداشت و تو لیوان آب ریخت و نمکم ریخت توش و هم زد. خیلی آروم این کار را میکرد انگار نه انگار که همه دارن بهش نگاه میکنند
نمیدونم آراد کجا رفته بود که نبود آهان اومد و رفت بغل اشکان نشست.وقتی آراد اومد شروع کردیم خوردن که آراد دقیقا از همون جایی که اشکان فلفل ریخته بود خورد بعد از چند ثانیه شروع کرد سلفه کردن و بزور غذا را ته داد همه داشتن میترکیدن از خنده ولی جلو خودشون ومیگرفتن اما اشکان زیادی آروم بود لیوان آبو برداشت و داد به آراد
اشکان:چرا اینقدر ادا در میاری غذا به این خوشمزگی
آراد:خیلللللللییییی تنده
بعدم آبو گرفت یه نفس خورد که دیگه نتونست تحمل کنه آبو پاشید بیرون اوه اونم رو کی مهناز که جلوی آراد بود فقط باید میبودید و قیافه مهناز و می دیدید همه داشتن میترکیدن
مهناز بلند شد سریع رفت بیرون آخیش دلم خنک شد
اشکان:راحت باشین بخندید
همه منفجر شدن ولی اشکان فقط یه لبخند رو لباش بود وقتی میخندید چه جذاب میشد تازه اون چال گونه هاش(وجدان:جمع کن خودتو دختره بی چشم و رو)منم که حرف گوش کن سریع به حرف وجدان گوش دادن دیگه بهش نگاه نکردم. وقتی همه خوب خندیدن اشکان یدونه محکم زد پس کله ی آراد وگفت:چته تو هی دلقک بازی درمیاری نه از اون غذا خوردنت نه از آب خوردن خجالت بکش
آراد با حالت مظلومانه ای گفت:اول که غدا اینقدر تند بود بعدم این آبه چرا اینقدر شور بود
اشکان از اون ور خورشت که فلفل نریخته بود خورد
اشکان:کجای این تنده
آراد:تند نبود
اشکان:نه
آراد:پس این آبم بخور
اشکان:این که آب نداره
آراد مثل دیوونه ها یه قاشق دیگه خورد وبزور ته داد:این واقعا تنده
اشکان:باشه تو راست میگه

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 2.6 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان دلیار
دانلود رمان دلیار به صورت pdf کامل از mahsoo

      خلاصه رمان دلیار :   دلیار دختری که پدرش را از دست داده مدتی پیش عموش که پسری را به فرزندی قبول کرده زندگی می کنه پسری زورگو وشکاک ..حالا بین این دو نفر اتفاقاتی میوفته که باعث…   پایان خوش   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

جهت دانلود کلیک کنید
رمان تابو
رمان تابو

دانلود رمان تابو خلاصه : من نه اسم دارم نه خانواده، تنها کسی که دارم، پدرمه. یک پدر که برام همه کار کرده، مهربونه، دلرحمه، دوست داشتنیه، من این پدر رو دوست دارم، اون بهم اسم داد، بهم شخصیت داد، اون بهم حس انتقام داد. من این پدر رو می‌خوام بکشم، من پاییز عزیزنظامم که قصد قتل پدر کردم. این

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان گرایلی
دانلود رمان گرایلی به صورت pdf کامل از سرو روحی

    خلاصه رمان گرایلی :   کاپیتان دلان گرایلی، دختری خانزاده که ناچار می‌شود بين انتخاب جان برادر و عشق، ارتباط خود را با پاشا مهراز تمام کند. به هر حال پاشا از دلان دست نمی‌کشد و در این بین خاندان گرایلی بخاطر مسئله کهنه‌ نشده‌ی خونبس، دچار تحولی شگرف می‌شود.       به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تقاص یک رؤیا

    خلاصه رمان:   ابریشم دختر سرهنگ راد توسط گرگ بزرگترین خلافکار جنوب کشور دزدیده میشه و به عمارتش برده میشه درهان (گرگ) دلبسته ابریشمی میشه که دختر بزرگترین دشمنه و مجبورش میکنه باهاش ازدواج کنه باورود ابریشم به عمارت گرگ رازهایی فاش میشه که… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سودا
دانلود رمان سودا به صورت pdf کامل از ملیسا حبیبی

  ♥️خلاصه رمان: دختری به اسم سودا که عاشق رادمان هم دانشگاهیش میشه اما وقتی با خواهرش آشناش میکنه عاشق هم میشن و رادمان با خواهر سودا ازدواج میکنه سودا برای فراموش کردم رادمان به خارج از کشور میره تا ادامه تحصیل بده و بعد چهارسال برمیگرده اما میبینه هنوزم به رادمان بی حس نیست برای همین تصیمیم میگیره ازدواج

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آغوش آتش جلد اول

    خلاصه رمان :     یه پسر مرموزه، کُرده و غیرتی در عین حال شَرو شیطون، آهنگره یه شغل قدیمی و خاص، معلوم نیست چی میخواد، قصدش چیه و میخواد چی کار کنه اما ادعای عاشقی داره، چی تو سرشه؟! یه دختر خبرنگار فضول اومده تا دستشو واسه یه محله رو کنه، اما مدام به بنبست میخوره، چون

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
9 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
mehr58
mehr58
2 سال قبل

اراددیگه پیش اشکان لنگ می انداز

زهره
زهره
2 سال قبل

یه حسی بهم میگه اونجوری که آرام میگه امیر رو دوست داره نیست کم دوسش داره فقط خیلی وابستش شده

M.h
M.h
2 سال قبل
پاسخ به  زهره

اوهوم منم

@afra
@afra
2 سال قبل

چند وقت یه بار پارت داریم ؟؟؟

🍭GHAZAL💙
🍭GHAZAL💙
2 سال قبل

😂😂😂

M.h
M.h
2 سال قبل

این اشکانم از اون آدماس که بدون هیچ سر و صدایی پدرتو در میاره

زهره
زهره
2 سال قبل
پاسخ به  M.h

😂 😂 پس خدا به داد آرام برسه

Nahar
Nahar
2 سال قبل
پاسخ به  M.h

😂😂😂😁 دقیقا

دسته‌ها
9
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x