رمان عشق با چاشنی خطر پارت 76 - رمان دونی

دایی:اشکان اگه مردم نمیرسیدن که زنده نمیموند بدبخت، اینقدر زده بودنش که دو ماه تو بیمارستان بستری بود بعد هم اون آدم قبلی نشد و بعد از اون تو کلانتری اینقدر بد رفتار کرده بودن که این دوتا تبدیل شده بودن به دوتا قاتل

پسره:خودت که پسر باحالی هستی ولی دلم میخواد رفیقت هم ببینم

سریع برگشتم سمت اشکی که لبخندش جمع شد و به جاش اخماش رفت تو هم و چشماشو بست و دستاش مشت شد دوباره اونقدر عصبانی شده بود که میلرزید

دایی:ما میتونیم بریم دیگه

سرگرد:البته

دایی اشکی رو برد بیرون و بعد بابا و آراد رفتن بیرون و منم خواستم پشت سرشون برم که

پسره:ببخشید میتونم بپرسم چرا شوهرتون اینجوری شد

_میکائیل فوت کرده و اشکی با این که چند سال از این موضوع میگذره هنوز با مرگش کنار نیومده و از اون روز اشکان تبدیل شد به یه آدم دیگه و من تا الان این شیطنتی که امشب تو چشماش بود رو ندیده بودم اشکان بعد از مرگ میکائیل اون آدم سابق نشد

پسره:متاسفم که باعث یادآوری خواطرات بدش شدم

_نه اشکال نداره اون خیلی قویه حالش خوب میشه من دیگه برم با اجازه

از اتاق اومدم بیرون و از کلانتری خارج شدم و رفتم سمت اشکی که کنار خیابون وایساده بود و داییش آروم آروم کنار گوشش یه چیزی میگفت که وقتی منو دید دیگه ساکت شد و اشکی آروم شده بود

اشکی:اگه میشه آرام رو ببرید خونه من باید برم موتورم رو بیارم

بابا:باشه

اشکی رفت تو ماشین داییش نشست و اصلا هم به من نگاه نکرد

دایی:خدافظ

اونم رفت نشست تو ماشین و بعد ماشین رو روشن کرد و رفتن

آراد:آرام راست شو بگو تا پارک اونم تو مکان عمومی چیکار میکردین که گرفتنتون هان؟

_به تو چه

و بعد دلخور گفتم:شما به من شک کردید هنوز نگاهاتون یادمه

بابا لبخند شرمگینی زد و گفت:دخترم من از دست تو عصبانی نبودم بیشتر اون عصبانیت به خاطر این بود که من تو را مجبور به این ازدواج کردم و باعث شدم که تو بری سمت این کار ها

راست میگفت من حتی تو کلانتری هم متوجه این موضوع شدم. لبخندی زدم و گفتم:بابا تو بهترین کاری کردی که جلوی این ازدواج رو نگرفتی و منو مجبور به ازدواج اجباری کردی میتونم بگم اون بهتریم اتفاق زندگیم بود

بابا:پس واقعا دلتو باختی رفت نه؟

_اوهوم

آراد یهو پرید وسط و از دست بابا آویزون شد

آراد:بابا منم زن میخوام

بابا:نمیشه هنوز دهنت بو شیر میده بچه

آراد:اِ بابا من دو دقیقه از عسل بزرگترما

بابا:اما هنوز عقلت کامل نشده

آراد:من که میدونم شما منو از سر راه برداشتین

_حقته حقته حقته هو هو هو

آراد:آرام کاری نکن برم به همه بگم به خاطر چی گرفتنتا

_برو بگو بدو بدددددووووو با شوهرم بودم شوهرررم

لج آراد در اومده بود اما خوب نمیتونست کاری بکنه هه هه هه هه

بابا:بریم….بریم دوساعته تو خیابون وایسادیم که چی

رفتیم سمت ماشین و سوار شدیم. راه افتادیم سمت خونه که بابا گفت:الان با این رفتار اشکان یه لحظه حس کرد همون آدمی رو دیدم که آقاجونش میگفت

_اوهوم

آراد:ولی این اصلا به شخصیت اشکان نمیخونه رفتارش داره عوض میشه فکر کنم به خاطر اینکه عاشق شده

نمیدونستم چی بگم پس فقط ساکت موندم

^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^

اژدهای دیوونه

اژدها:از پرونده چه خبر؟

دایی:دارن موفق میشن

اژدها:پس برام یه ماموریت دیگه پیدا کن بسته هر چی ول چرخیدم

دایی:نمیخوای دیگه این کار رو بزاری کنار و به زندگی خودت برسی؟

اژدها:نمیتونم دایی

دایی:میتونی فقط باید اون خاطرات درد اورتو بزاری کنار و به آینده فکر کنی

اژدها:نمیتونم….نمیتونم حتی تصور اینکه چه آدمای خطرناکی اون بیرون هستن و من هیچ کاری نمیکنم درد آوره

دایی:ولی من میدونم خاطرات ترسناکت هم آزارت میده و باعث میشه تو درد بکشی و هر وقت یادش بیوفتی بیشتر از هر وقت دیگه عصبی بشی و دوست داری هر چی آدم خلاف هست رو یه شبه دستگیر کنی ولی نمیشه

اژدها:میدونم که نمیتونم همشون رو بگیرم اما میتونم تمام تلاشم رو بکنم نه؟

دایی:اوهوم اما باید یکمی هم به فکر خودت باشی و مواظب خودتم باشی چون یه آدم مرده نمیتونه کاری بکنه نه؟

اژدها:اگه خدا بخواد من بمیرم چه مراقب خودم باشم چه نباشم میمیرم و این شتریه که در خونه هر آدمی میخوابه

دایی:کله شقلی دیگه چیکارت کنم

اژدها:به خودت رفتم نگران نباش

دایی:ولی بازم میگم فعلا استراحت کن

اژدها دستش رو مشت کرد و محکم زد روی داشتبورد

اژدها:داییییییییی روانیم نکن. از پس که کاری نکردم داره دیوونه میشم خودتم اون روز بودی که سر قبرش قسم خوردم که تا آخرین ذره ی وجودم بجنگم و خلافکار ها رو ریشه کن کنم پس نگو فعلا استراحت کنم خبببب؟؟؟؟همینجورم چون چند وقته هیچ ماموریتی نرفتم دارم تغییر میکنم دارم میشه یه آدم دیگه دارم کار هایی میکنم که اصلا من نیستم و داره اون خوی وحشیم از بین میره و من این رو نمیخوام میخوام این خوی وحشی رو مثل اون خلافکارا داشته باشه و بینشون نفوذ کنم و نابودشون کنم تا دوباره حالم خوب بشه پس همچین چیزی رو از من دریغ نکن که میمیرم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان پینوشه به صورت pdf کامل از آزیتا خیری
دانلود رمان پینوشه به صورتpdf کامل از آزیتاخیری

    دانلود رمان پینوشه به صورت pdf کامل از آزیتا خیری خلاصه رمان :   چند ماهی از مفقود شدن آیدا می‌گذرد. برادرش، کمیل همه محله را با آگهی گم شدن او پر کرده، اما خبری از آیدا نیست. او به خانه انتهای بن‌بست مشکوک است؛ خانه‌ای که سکوت طولانی‌اش با ورود طاهر و سوده و بیوک از هم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان زروان pdf از م _ مطلق

  خلاصه رمان:     نازگل دختر زحمت کشی ای که باید خرج خواهراشو و مادرشو بده و میره خونه ی مردی به اسم طاها فرداد برای پرستاری بچه هاش که اتفاق هایی براش میافته… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 1 / 5. شمارش آرا 1

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان گل سرخ
دانلود رمان گل سرخ به صورت pdf کامل از زیبا سلیمانی

    خلاصه رمان گل سرخ :   ـ گلی!! صدایش مثل همیشه نبود. صدایش با من قهر بود و من مگر چند نفر بودم که ببینم و بشنوم و باز بمانم؟ شنیده‌ها را شنیده و دیده‌ها را دیده بودم؛ وقت رفتن بود. در را باز کردم و با اولین قدمم صدایش اینبار از زیر دندان‌های قفل شده‌اش به گوشم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کابوس پر از خواب pdf از مریم سلطانی

    خلاصه رمان :   صدای بگو و بخند بچه‌ها و آمد و رفت کارگران، همراه با آهنگ شادی که در حال پخش بود، ناخودآگاه باعث جنب‌و‌جوش بیشتری داخل محوطه شده بود. لبخندی زدم و ماگ پرم را از روی میز برداشتم. جرعه‌ای از چای داغم را نوشیدم و نگاهی به بالای سرم انداختم. آسمانِ آبی، با آن ابرهای

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان والادگر نیستی
دانلود رمان والادگر نیستی به صورت pdf کامل از سودا ترک

      خلاصه رمان والادگر نیستی : ماجرای داستان حول شخصیت والادگر، مردی مرموز و پیچیده، به نام مهرسام آشوری می‌چرخد. او که به خاطر گذشته‌ای تلخ و پر از کینه، به مردی بی‌رحم و انتقام‌جو تبدیل شده، در جستجوی عدالت و آرامش برای خانواده‌اش است. اما وقتی که عشق در دل تاریکی و انتقام جوانه می‌زند، همه چیز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آتش و جنون pdf از ریحانه نیاکام

  خلاصه رمان:       آتش رادفر به تازگی زن پا به ماهش و از دست داده و بچه ای که نارس به دنیا میاد ولی این بچه مادر میخواد و چه کسی بهتر و مهمتر از باده ای که هم خاله پسرشه هم عشق کهنه و قدیمی که چندین ساله تو قلبش حکمفرمایی می کنه… به این رمان

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Zizi
Zizi
1 سال قبل

اژدها همون اشکانه🙂

M.h
M.h
1 سال قبل
پاسخ به  Zizi

من که خیلی وقته فهمیدم

M.h
M.h
1 سال قبل

آخه چرا به اژدها ماموریت نمیدن؟

M.h
M.h
1 سال قبل

بیچاره اشکان خیلی ناراحته

رویا
رویا
1 سال قبل

کم بود ولی ممنون که هر روز میزاری

دسته‌ها
5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x