رمان عشق با چاشنی خطر پارت 86 - رمان دونی

 

 

برگشتم تو اتاق و خیلی سریع لباسام رو عوض کردم و جلوی آینه وایسادم و برق لبم رو برداشتم که در اتاق باز شد. برگشتم سمت در که اشکی اومد تو اتاق و در رو بست. دوباره برگشتم سمت آینه و برق لب رو به لبم نزدیک کردم که از دستم کشیده شد. سریع برگشتم سمتش

_اِ چیکار میکنی؟

اشکی:به این نیازی نیست

و برق لب رو گذاشت تو جیبش و رفت سمت کمد و خیلی آروم گفت اما بازم شنیدم

اشکی:همینجوری هم زیادی خشگلی

از حرفی که زد نیشم تا بناگوش باز شد

_چی گفتی؟

زیر چشمی بهم نگاه کرد و گفت:مگه حرف زدم؟

_آره یه چیزی گفتی

اشکی:من که یادم نمیاد

حرصی نگاش کردم که از تو کمد لباس برداشت. فکر کردم میخواد بره بیرون اما برخلاف انتظارم تیشرتش رو بیرون اورد

_چیکاااار میکنی؟

اشکی:آقاجون اینجا هست نمیتونم برم بیرون لباس عوض کنم که

هول شدم و سریع کوله و سوییچ ماشین رو برداشتم و خواستم از کنارش رد بشم که دستم رو گرفت و برگدوندم سمت خودش

من همینجورم داشتم جلوی خودمو میگرفتم که کار اشتباهی ازم سر نزنه بعد این چرا همچین میکنه؟ برای اینکه بتونم خودمو کنترل کنم سرم رو انداختم پایین که اشکی اون یکی دستم رو اورد بالا و گرفت جلوی چشمم و به انگشتم اشاره کرد

اشکی:اونی که باید اینجا باشه کو؟

تازه یادم افتاد که حلقم نیست سریع برگشتم سمت میز آرایشم و برش داشتم و گرفتم جلو چشماش و با ذوق گفتم

_اینه ایناهاش پیداش کردم

اشکی:اگه دفعه بعد یادت بره بندازیش خودم اون انگشتت رو میشکنم

چشمام گشاد شد و خشک شده بهش نگاه میکردم که از اتاق پرتم کرد بیرون و قبل از اینکه درو ببنده

اشکی:آروم برو. مواظب خودتم باش

و بعد درو بست

این چش بود؟ از کی تا حالا براش مهم شدم؟از کی تا حالا حلقه انداختن من واس این مهم شده؟وویییی الان اگه یه روز یادم بره بندازمش چی؟ یعنی انگشت بی انگشت؟ نهههههههههههه انگشتم هنوز آرزوها داره

لب برچیده رفتم سمت در که ناصر خان جلوی تلویزیون روی مبل نشسته بود

ناصرخان:چرا لب و لوچه ات آویزونه؟

دوباره یاد حرف کیانا که گفته بود اشکی منو نمیخواد افتادم پس‌ الان بهترین فرصته که اشکی ببرتم تا بچه ها ببیننش بخاطر همین گفتم:اشکی نمیبرتم دانشگاه میگه خودت برو

و ناراحت نگاش کردم

ناصر خان:صبر کن خودم حالیش میکنم

_اما اینجوری که نمیشه بعدا دعوام میکنه

و مظلوم نگاش کردم که

ناصر خان:خودم میدونم باید چیکار کنم تو برو دم در وایسا بدو

سریع رفتم دم در وایسادم که صدای در اومد

ناصر خان یه چشمک زد اوه اوه خوبه حالا یه سنی ازش گذشته ولی بازم بگم هنوزم میتونه دل ببره ها هههههههههههه

سریع از چاش بلند شد و اخماش رو کشید تو هم و اومد جلوم وایساد

ناصر خان:حق نداری بری

گیچ نگاش کردم که به پشت سرش اشاره کرد که یه نگاه کوچیک انداختم و دیدم اشکی داره میاد و منظورش رو گرفتم و سریع گفتم

_اما آقاجون

ناصر خان:همینه که گفتم چه معنا داره

_اما….

ناصر خان:اون شوهرتم جرئت نداره رو حرف من حرف بیاره بعد تو میخوای همچین کاری بکنی

چرا دروغ میگی خوبه جلو چشم خودم این کارو کرد

اشکی:چخبره اینجا؟

ناصر خان:میخواد بره دانشگاه

اشکی:خب بره

ناصر خان:چه معنی میده؟هان؟ زن باید بشینه تو خونه

اشکی:من خودم دوست دارم بره درسش رو ادامه بده

ناصر خان:نمیشه یه دفعه دیدی دزدیدنش

اشکی اومد کنارم وایساد و دست انداخت دور شونم

اشکی:من به آرامم اعتماد دارم پس مشکلی نیست

تو دلم کارخونه قند سازی راه انداخته بودن اونم چه جورم

ناصر خان:آرام که بله اما تو به اون ادم های بیرون هم اعتماد داری اگه اون ها……

اشکی اخم کرد و عصبی پرید وسط حرف آقاجونش

اشکی:میکشم هر کسی رو که بخواد بهش نزدیک بشه اینو مطمئن باش

بعدم درو باز کرد و دست منم کشید و دوتایی رفتیم بیرون و رفتیم تو آسانسور و منو نزدیک به خودش نگه داشت که به خاطر این نزدیکی و دستم که تو دستش بود ضربان قلبم رفت بالا اما بر خلاف دلم گفتم

_دیگه میتونی دستم رو ول کنی

اشکی:هان

_دستمو

اشکی:اینقدر حرف نزن صبح اول صبحی رفتی رو اعصابم

_هان؟ مگه چیکار کردم؟

اشکی:یادت رفت حلقه تو بندازی

از این که براش مهم شده بودم ضربان قلب تند تر شد اما بازم گفتم

_خب این چه ربطی به تو داره؟ مگه قرار نشد کاری به کار هم نداشته باشیم؟

با صدای آسانسور و باز شدن در سریع رفت بیرون و منم دنبال خودش کشید و رفت سمت ماشین خودش و در رو برام باز کرد

اشکی:بشین

_خودم میرم

اشکی:بشین ببینم

من که داشتم از خوشحالی میمردم اما یکمی اذیت کردنش مشکلی نداشت نه؟

_خودم میتونم برم

اشکی:یه کلمه دیگه حرف بزن ببین چجوری دهنت رو ببندم که دیگه حرف نزنی

شیطون خندیدم

_مثلا چجوری؟

اشکی تو یه ثانیه دستش رو گذاشت پشت گردنم و لباشو چسبوند به لبام که برق سه فاز بهم وصل کردن و بعد آروم شروع کردن به ب*و*سیدن، اینقدر تو شک بودم که هیچ کاری نمیتونستم بکنم اما ضربان قلبم اینقدر تند بود که انگار اگه به دادش نمیرسیدی جونش رو فدا میکرد که اشکی ازم فاصله گرفت

 

هنوز نگام به لباش بود لبایی که تا همین چند ثانیه قبل داشت منو می ب*و*س*ید و من به زور چشمام رو ازش گرفتم و بهت زده به چشماش نگاه کردم که چشماش میخندید.

اشکی:بشین

مثل کسی که هیپنوتیزم شده بدون چون و چرا نشستم تو ماشین که در رو بست که غیر ارادی دستم رو گذاشتم رو لبام انگار تازه داشتم میفهمیدم چه اتفاقی افتاده اینکه اون ب*و*سه چی بود و چقدر خوشمزه بود و اون لذتی که بخاطرش سر تا پام رو گرفته بود و آدرنالین بالای خونم

خوبه من میخواستم اذیتش کنم اما….اون…..اون ایشششش بیخیال

ولی چی شده که یهویی عوض شد؟ اونم کسی که حتی زمانی که تو عروسی مجبور بودیم هم رو ب*ب*و*سیم من رو نب*و*سید با اینکه ممکن بود لو بریم اما الان چرا همچین میکنه؟یعنی دوستم داره؟ یعنی عاشقمه؟یعنی براش مهمم؟ یا فقط یه عروسکم که وقتی از دستم خسته شد بندازتم دور؟

تو فکرام غرق بودم که اشکی رشته ی فکرم رو پاره کرد

اشکی:اگه میدونستم اینقدر راحت ساکت حرف گوش کن میشی زود تر اینکار رو میکردم

_اما این اولین بوسم بود

اشکی:نکنه فکر میکنی من بار هزارمه؟ خب مال منم اولی بود

لبام بدون اراده کش اومدن که دوباره گفت:ولی انگار خوشت اومده ها

و بعد به لبم و دستم اشاره کرد که سریع دستم رو از روی لبم برداشتم

اشکی:بدو برو که دیر شد

گیج نگاش گردم که به بیرون اشاره کرد. یه نگاه به دور و بر کردم که دیدم رسیدیم دانشگاه پس چرا من نفهمیدم؟

_اوه

خواستم پیاده بشم که

اشکی:آرام

_هوم

اشکی:امشب دیر میام خونه

_چرا؟

سرم شلوغه کارم طول میکشه

_باشه خدافظ

اشکی:خدافظ

از ماشین پیاده شدم و راه افتادم سمت کلاس و دوباره یاد ب*و*سه اشکی افتادم و لب هام رو کشیدم داخل دهنم و زبونم رو کشیدم به لبام که

امید:آرااااام

_هان چته؟

امید:تو چته هر چی صدات میکنم جواب نمیدی؟

_به تو چه

امید:شوهرت بود؟

_آره

امید:حالا که دیدمش خیالم راحت شد از وقتی که کیانا همچین حرفی رو زده بود که دوستت نداره اعصابم خورد بود اما امروز که دیدمش فهمیدم بدجوری عاشقته. اون نگاهش فقط یه چیز توش بود اونم عشق بود

_واقعا؟

امید:آره

خندیدم و وارد کلاس شدم که دوباره پچ پچ بعضی از بچه ها بلند شد من که میدونم دوباره زیر سر این کیانای عوضیه

کنار عسل نشستم

عسل:به به خواهر شوهر گلمونم که اومد

_هنوز که خواستگاریشم نرفتیم بعد چجوری شدم خواهر شوهر؟

عسل:خواستگاری هم میریم

_مگه تو هم میخوای بیای؟

عسل:آره دیگه، مگه چی از تو کم دارم هان؟مگه من خواهر دوماد نیست؟

_چرا چرا حق با شماست ببخشید بانو

رها:آرام

برگشتم سمتش

_هوم

رها:فقط چند روز نبودما این بچه ها چی میگن؟

_چی میگن؟

رها:یه سریع حرف درمورد شوهرت میزنند اینکه….اینکه اون….

پریدم وسط حرفش

_همش دروغه تو که میدونی از همون اولم این کیانا با من دشمنی داشت

رها:اوهوم اما این حرف بدجوری بین بچه ها پیچیده باید یه کاریش بکنی

_بهش فکر میکنم

رها سرش رو تکون داد و رفت که استاد اومد تو کلاس و اونجا بود که نگام افتاد به کیانا که داشت با نیشخند بهم نگاه میکرد. من حال تو رو میگیرم میمون حالا ببین

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان دلدادگی شیطان
رمان دلدادگی شیطان

  دانلود رمان دلدادگی شیطان خلاصه: رُهام مردی بیرحم با ظاهری فریبنده و جذاب که هر چیزی رو بخواد، باید به دست بیاره حتی اگر ممنوعه و گناه باشه! و کافیه این شیطانِ مرموز و پر وسوسه دل به دختری بده که نامزدِ بهترین رفیقشه! هر کاری میکنه تا این دخترِ ممنوعه رو به دست بیاره، تا اینکه شبانه اون‌

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آغوش آتش جلد دوم

    خلاصه رمان :         آهیر با سن کَمِش بزرگه محله است.. در شب عروسیش، عروسش مرجان رو میدزدن و توی پارک روبروی خونه اش، جلوی چشم آهیر میکشنش.. آهیر توی محل میمونه تا دلیل کشته شدن مرجان و قاتل اونو پیدا کنه.. آهیر که یه اسم کُردیه به معنای آتش، در ظاهر آهنگری میکنه ولی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان جوزا جلد دوم به صورت pdf کامل از میم بهار لویی

  خلاصه رمان:     برای بار چندم، نگاهم توی سالن نیمه تاریک برای زدن رد حاجی فتحی و آدمهایش چرخید، اما انگار همهی افراد حاضر در جلسه شکل و شمایل یکجور داشتند! از اینجا که نشسته بودم، فقط یک مشت پسِ سر معلوم بود و بس! کلافه بودم و صدای تیز شهردار جدید منطقه، مثل دارکوب روی مغزم منقار

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان حس مات pdf از دل آرا دشت بهشت

  خلاصه رمان:       داستان درباره سه خواهره که در کودکی مادرشون رو از دست دادن.پسر دوست پدرشان هم بعد از مرگ پدر و مادرش با اونها زندگی میکنه ابتدا یلدا یکی از دختر ها عاشق فرزین میشه و داستان به رسوایی میرسه اما فرزین راضی به ازدواج نیست و بعد خواهر دوم یاسمین به فرزین دل میبازه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سرمای دلچسب
دانلود رمان سرمای دلچسب به صورت pdf کامل از زینب احمدی

    خلاصه رمان سرمای دلچسب :   نیمه شب بود و هوای سرد زمستان و باد استخوان سوز نیمه شب طاقت فرسا بود و برای ونوس از کار افتادن ماشینش هم وضعیت و از اینی که بود بد تر کرده بود به اطراف نگاه کرد میترسید توی این ساعت از شب از ماشینش بیرون بره و اگه کاری انجام

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان معشوقه پرست

    خلاصه رمان :         لیلا سحابی، نویسنده و شاعر مجله فرهنگی »بانوی ایرانی«، به جرم قتل دستگیر میشود. بازپرسِ پرونده او، در جستوجو و کشف حقیقت، و به کاوش رازهای زندگی این شاعر غمگین میپردازد و به دفتر خاطراتش میرسد. دفتری که پر است از رازهای ناگفته و از خط به خطِ هر صفحهاش، بوی

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
zeinab asrae
zeinab asrae
1 سال قبل

چرا هر ده روز ی بار پارت میزاری زود زود پارت بزار تموم شه دیگه

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط zeinab asrae
Mobi☆
Mobi☆
1 سال قبل

نویسنده جون پارت گذاریت چجوریه آخه عزیز من

M.h
M.h
1 سال قبل

داره با زبون بی زبونی به آرام میگه عاشقتم بعد این میگه شاید هم عروسکشم

nazi
nazi
1 سال قبل
پاسخ به  M.h

وایی ارعععع😂😂🤍

M.h
M.h
1 سال قبل

برگاااااااام

دسته‌ها
5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x