رمان عشق تعصب پارت 39 - رمان دونی

رمان عشق تعصب پارت 39

 

کنار پرستو نشستم کیانوش هم روبروم نشسته بود ، به سمت بابا برگشتم و گفتم :
_ جان باهام چیکار داشتید ؟
بابا نفس عمیقی کشید و گفت :
_ میدونی خاله ی بهادر داره میاد ؟
با شنیدن این حرفش سرم رو تکون دادم :
_ آره میدونم
_ من خیلی نگرانت هستم بهار میدونم اوندفعه چقدر اذیتت کرد باعث شد حالت بد بشه اما میخوام بهت یه چیزی رو بگم ، میتونی این مدت که اون میاد اینجا بری اون یکی خونمون زندگی کنی تا بره یا همینجا باشی و ما پشتت هستیم به هیچ وجه اینبار بهش اجازه نمیدم دهنش رو باز کنه برای چرت و پرت گفتن !
با شنیدن این حرفش لبخندی بهش زدم :
_ من همینجا میمونم باهاش روبرو میشم بهش احترام میزارم توهین بشنوم جوابش رو میدم سکوت نمیکنم .
لبخندی بهم زد که صدای گیسو خانوم اومد :
_ بهار
_ جانم گیسو خانوم !
_ میشه دیگه به من نگی گیسو خانوم انگار غریبه هستم خیلی حس بدی بهم دست میده
با شنیدن این حرفش متعجب سرم رو تکون دادم :
_ پس بهتون بگم ؟
_ بگو مامان
_ اما من فکر میکردم شما ناراحت میشید
با شنیدن این حرف من سرش رو تکون داد :
_ نه چرا باید ناراحت بشم آخه
کلافه نفسم رو بیرون فرستادم من هیچوقت نفهمیده بودم دوست داره مامان صداش کنم همیشه فکر میکردم اینجوری شاید راحت تر باشه ، صدای پرستو بلند شد :
_ مامان خاله باز چرا میخواد بیاد ؟
حرصی گفت :
_ همش بهانه اس میخواد بیاد بهار رو اذیت کنه انگار تقصیر بهار هست نتونست دختر ترشیده اش رو به پسر من بندازه آخه دختر تو رو کی میگیره که پسر من بگیره
با شنیدن این حرفش کیانوش زد زیر خنده هممون متعجب بهش خیره شده بودیم وقتی خنده اش تموم شد گفت :
_ زن عمو خیلی باحال گفتی !
مامان با لبخند عجیبی داشت بهش نگاه میکرد نگاهش درست مثل وقت هایی بود که به بهادر نگاه میکرد سرم رو تکون دادم ، شاید من اشتباه میکردم .‌

بلاخره فرا رسید روزی که قرار بود اون عجوزه بیاد ، استرس بدی داشتم دست خودم نبود نمیتونستم کنترل کنم خودم و پسرم رو چند بار بوسیدم و بعد اینکه خوابید از اتاق خارج شدم به سمت پایین رفتم صدای صحبت کردن میومد نکنه اومده بود رفتم پایین با دیدن آریا و طرلان چشمهام از شدت خوشحالی برق زد به سمتشون رفتم طرلان و محکم بغل کردم که با شوخی گفت :
_ نمیدونستم دلتنگم شدی وگرنه زودتر میومدم پیشت
ازش جدا شدم و با شادی بهش خیره شدم که صدای آریا بلند شد :
_ خواهری ما رو تحویل نمیگیری
با خنده به سمتش رفتم محکم بغلش کردم که خندید :
_ امروز خیلی خوشحال هستی چیشده ؟
با شنیدن این حرفش شونه ای بالا انداختم :
_ چیزی نشده با دیدن شما خوشحال شدم ، بیاید بشینید چرا سر پا ایستادید
اومدند نشستند حسابی گرم صحبت شده بودیم که صدای زنگ بلند شد ، پس رسیده بود آریا رو به من گفت :
_ کسی قراره بیاد ؟
سرم رو تکون دادم :
_ آره قرار بود خاله بهادر رعنا خانوم بیاد !.
با شنیدن این حرف من اخماش رو تو هم کشید و گفت :
_ میخواد اینجا بمونه ؟
پرستو جواب داد :
_ آره
_ بیا یه مدت پیش ما !.
_ نه همینجا هستم من از هیچکس نمیترسم اونم حق نداره بیاد به من توهین کنه .
_ سلام
با شنیدن صداش هممون ساکت شدیم ، به سمتش برگشتیم مثل همیشه یه جوری آرایش کرده بود انگار دختر هجده ساله هست آدم خنده اش میگرفت ، نگاهم به کیانوش افتاد که با اخم غلیظی که روی پیشونیش بود داشت بهش نگاه میکرد ، صدای رعنا خانوم بلند شد :
_ میبینم خیلی خوشحال شدید بابت اومدن من
آریا با طعنه گفت :
_ نمیدونستیم قراره امروز شما بیاید وگرنه شک نکنید یه گاوی گوسفندی چیزی واستون قربونی میکردیم !.
میدونست آریا بهش طعنه زده برای همین لبخندی بهش زد و با خونسردی گفت :
_ لطف داری آریا جان !.

اومد کنار طرلان نشست نگاهش رو به من دوخت و گفت :
_ چطوری بهار جان ؟
بعدش نگاه ترسناکی بهم انداخت که پوزخندی بهش زدم و خیلی سرد جوابش رو دادم :
_ ممنون من خیلی خوبم
_ پس پسرت کجاست بهنام ؟
_ خواب
لبخندی روی لبهاش نشست و گفت :
_ بزار بخوابه از فردا قراره همش پیش خاله اش باشه چون من اومدم کنارش باشم من …
_ ببخشید اما پسر من قرار نیست همش پیش شما باشه شما که مادرش نیستید
با شنیدن این حرف من اخماش رو تو هم کشید :
_ مثل اینکه یادت رفته تو از نظر روحی مریض هستی پس نمیتونی مراقبش باشی این وسط تنها کسی که مراقبش هست من هستم .
با شنیدن این حرفش عصبی دندون قروچه ای کردم خواستم یه چیزی بهش بگم که بابا گفت :
_ رعنا مگه تو نگفتی واسه یه کاری اومدی و فقط مدت کوتاهی قراره مهمون باشی ؟
با شنیدن این حرف بابا لبخندی روی لبهام نشست که رعنا خانوم با خشم گفت :
_ درسته و تو این مدت بهنام پیش من میمونه
بابا ابرویی بالا انداخت :
_ وقتی مادرش هست چرا باید بچه دو ساله پیش تو باشه ؟
با شنیدن این حرف بابا صدای مامان بلند شد :
_ رعنا تو نیاز به استراحت داری زود باش پاشو اتاقت رو نشون بدم .
رعنا بدون اینکه جواب بابا رو بده بلند شد رفت که نفسم رو آسوده بیرون فرستادم ، کیانوش با خشم گفت :
_ این زنیکه به چه حقی به خودش جرئت میده میاد اینجا چرت و پرت میگه ؟
با شنیدن این حرفش نگاهم رو بهش دوختم و گفتم :
_ اون عادتش شده همیشه بیاد زهرش رو بریزه و بره .
_ نمیتونه همیشه این شکلی رفتار کنه باید باهاش حرف بزنید ، حد و حدوش رو بهش بگید .
بابا جوابش رو داد :

_ اینبار من سرجاش مینشونمش بهش احترام گذاشتیم فکر کرد خبری هست هر غلطی دوست داشت میتونه انجام بده اما از این خبر ها نیست !.

_ بهار
به سمت آریا برگشتم و گفتم :
_ جان
_ ما اومدیم برای خداحافظی
با شنیدن این حرفش چشمهام گرد شد
_ چی ؟
_ قراره بریم مسافرت واسه همین اومدیم خداحافظی اما زود برمیگردیم اگه مشکلی بود باهام تماس بگیر باشه ؟
_ باشه داداش مراقب خودتون باشید
آریا و طرلان بلند شدند تا دم در باهاشون رفتم ، ایستاده بودم همونجا که کیانوش گفت :
_ دوستشون داری ؟
_ خیلی زیاد اونا تنها دوستای من هستند ، بهادر هم دوستشون داشت
_ آریا همیشه میاد دیدنت ؟
_ آره
با شنیدن صدای مامان ناراحت به سمت داخل رفتیم باز باید رعنا خانوم رو تحمل میکردم ، میدونستم خواهر مامان هست دوستش داره اما رفتارش واقعا زشت بود در حد یه مهمون رفتار نمیکرد پاش رو از گلیمش درازتر میکرد
_ جان مامان
_ آریا و طرلان رفتند ؟
سرم رو تکون دادم :
_ آره
بهم خیره شد و گفت :
_ بهنام پیش رعناست
چشمهام گرد شد چجوری بهنام رو داده بودند دست رعنا خانوم سریع خواستم برم که مامان صدام زد :
_ بهار
ایستادم به سمتش برگشتم که گفت :
_ نیاز نیست بری رعنا مراقبش هست خاله اش هست میخواد فقط پسر بهادر رو ببینه و رفع دلتنگی کنه پس لطفا آروم باش قرار نیست چیزی بشه
بعدش مامان رفت شکه سرجام ایستاده بودم مثلا قرار بود از من دفاع کنه اما پشت خواهرش بود با تاسف سرم رو تکون دادم که کیانوش اومد کنارم ایستاد و گفت :
_ چرا وایستادی ؟
به سمتش برگشتم با چشمهایی که اشک توش حلقه زده بود بهش خیره شدم و گفتم :
_ هیچی
بعدش به سمت اتاقم رفتم از حرف های مامان خیلی ناراحت شده بودم پسرم رو برده بود پیش اون عجوزه همون که میدونست من چقدر بخاطرش حالم بد میشه !.

🍁🍁🍁🍁🍁

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان کفش قرمز pdf از رؤیا رستمی

  خلاصه رمان :         نمی خواد هنرپیشه بشه، نه انگیزه هست نه خواست قلبی، اما اگه عاشق آریو برزن باشی؟ مرد قلب دزدمون که هنرپیشه اس و پر از غرور؟ اگه این مرد قلب بشکنه و غرور له کنه و تپش قصه مون مرد بشه برای مقابله کردن حرفیه؟ اگه پدر دکترش مجبورش کنه به کنکور

جهت دانلود کلیک کنید
رمان رویای قاصدک

  دانلود رمان رویای قاصدک خلاصه : عشق آتشین و نابی که منجر به جدایی شد و حالا سرنوشت بعد از دوازده سال دوباره مقابل هم قرارشون میده در حالی که احساسات گذشته هنوز فراموش نشده‌!!!تقابل جذاب و دیدنی دو عشق قدیمی…ایلدا دکترای معماری و استاد دانشگاه موفق و زیبایی که قسم خورده هرگز دیگه به عشق شانس دوباره ای

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان غرور پیچیده

  خلاصه رمان :             رمو فالکون درست نشدنیه! به عنوان کاپوی کامورا، بی رحمانه به قلمروش حکومت می کنه، قلمرویی که شیکاگو بهش حمله کرد و حالا رمو میخواد انتقام بگیره. عروسی مقدسه و دزدیدن عروس توهین به مقدساته. سرافینا خواهرزاده ی رئیس اوت فیته و سال هاس وعده ازدواجش داده شده، اما سرافینا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان حصاری به‌خاطر گذشته ام به صورت pdf کامل از ن مهرگان

  خلاصه رمان:       زندگی که سال هاست دست های خوش بختی را در دست های زمستانی دخترکی نگذاشته است. دخترکی که سال هاست سر شار از غم،نا امیدی،تنهایی شده است.دخترکی با داغ بازیچه شدن.عاشقی شکست خورده. مردی از جنس عدالت،عاشق و عشق باخته. نامردی از جنس شیطانی،نامردی بی همتا. و مردی غرق در خطا،در عین حال پاک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نفس آخر pdf از اکرم حسین زاده

  خلاصه رمان :       دختر و پسری که از بچگی با هم بزرگ میشن و به هم دل میدن خانواده پسر مذهبی و خانواده دختر رفتار ازادانه‌تری دارن مسیر عشق دختر و پسر با توطئه و خودخواهی دیگران دچار دست انداز میشه و این دو دلداده از هم دور میشن , حالا بعد از هفت سال شرایطی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان حبس ابد pdf از دل آرا دشت بهشت و مهسا رمضانی

  خلاصه رمان:     یادگار دختر پونزده ساله و عزیزدردونه‌ی بابا ناخواسته پاش به عمارت عطاخان باز شد اما نه به عنوان عروس. به عنوان خون‌بس… اما سرنوشت جوری به دلش راه اومد که شد عزیز اون خونه. یادگار برای همه دوست شد و دوست بود به جز توحید… همسر شرعی و قانونیش که حالا بعد از ده سال

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
7 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
banin♡
banin♡
2 سال قبل

آخه یکم بزرگ سالانه بنویس چقدر با ادب مینویسه رمان خیلی مزخرفه الان لابد عاشق کیانوش میشه مسخره

banin♡
banin♡
2 سال قبل

🙂

دختری که آهنگ امید مینوازد💙
دختری که آهنگ امید مینوازد💙
4 سال قبل

چقدر کلیشه ای حرف میزنن تو رمان آدم حس میکنه یه بچه رمانا نوشته😕😕واقعا خسته کنندس وقتی رمان میخونم میگم کاش پارت تموم نشه ولی واسه این رمان هی میزنم پایین ببینم کی تموم میشه!!!!🤦‍♀️

لی لی
لی لی
4 سال قبل

نویسنده این رمان یه بچه کوچولو دبستانیه اصلا خوب فعل ها رو ادا نمی کنه خیلیم مزخرف می نویسه

دختر شیطون
دختر شیطون
4 سال قبل
پاسخ به  لی لی

موافقم

نفس
4 سال قبل

وای دوباره چرندیات تکراری

ghazal
ghazal
4 سال قبل
پاسخ به  نفس

دقیقاًااا😐

دسته‌ها
7
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x