رمان عشق تعصب پارت ۴۹

 

با صدایی که از شدت عصبانیت داشت میلرزید گفتم :
_ درست حرف بزن فکر کردی منم مثل خودت یه هرزه هستم که دنبال عشق و حال هستم آره ؟ من و با خودت یکی ندون هر مشکلی با دوست پسرت داری حلش کن من هیچ ارتباطی با کیانوش ندارم گمشو بیرون
نیشخندی زد :
_ منتظرم باش خوشگل خانوم عوض این سیلی رو سرت درمیارم .
بعدش گذاشت رفت ، کیانوش به سمت من اومد و پرسید :
_ بهار خوبی ؟
با اخم بهش خیره شدم
_ اون دختره کی بود هان ؟!
با شنیدن این حرف من دستی داخل موهاش کشید و جوابم رو داد :
_ یکی از دختر هایی که دوست داره بچه ای که از من نیست رو بندازه گردنم تا عقدش کنم
با تردید پرسیدم ؛
_ باهاش رابطه داشتی ؟
_ نه
_ پس اگه دوباره واست مزاحمت ایجاد کرد ازش شکایت کن همین .
_ قصد همین کار رو دارم .
رفتم نشستم دستی به صورتم کشیدم و با حرص گفتم :
_ دختره وحشی و بد دهن هر چی از دهنش در اومد بهم گفت نمیدونم چجوری باهاش سر میکردی
با شنیدن این حرف من خندید
_ اون همیشه عادت داشت اینجوری باشه منم به رفتارش عادت کرده بودم اما فکر نمیکردم تا این حد بخواد پیش بره زیاد حرص نخور
بعدش اومد کنارم نشست به سمتش برگشتم خیره به چشمهاش شدم و پرسیدم :
_ تا حالا عاشق شدی ؟
با شنیدن این حرف من به چشمهام خیره شد ، چشمهاش برق خاصی زد
_ آره
با شنیدن این حرفش قلبم لرزید ، انگار کسی چنگ زده به قلبم با صدایی که داشت میلرزید گفتم ؛
_ عاشق کی ؟
_ عاشق بودیم اما یه ماجرا هایی پیش اومد از هم جدا موندیم اما من دوباره پیداش میکنم از دستش نمیدم چون بیشتر از خودم دوستش دارم .

با شنیدن حرفای کیانوش درمورد کسی که عاشقش بود یه احساس بدی بهم دست داد ، نمیدونم چرا این شکلی شدم نمیخواستم هم بفهمم من هنوز عاشق بهادر بودم جز اون به هیچکس نمیتونستم فکر کنم کاش هر چه زودتر همه چیز درست بشه
_ بهار
با شنیدن صداش خیره بهش شدم که گفت :
_ من نمیخواستم بخاطر بهادر هیچوقت تو رو ناامید کنم یا ناراحتت کنم .
_ مهم نیست
نفسش رو کلافه بیرون فرستاد بلند شد که ازش پرسیدم :
_ حالا با اون دختره قصد داری چیکار کنی ؟!
به سمتم برگشت و جواب من رو داد :
_ قرار نیست باهاش کار خاصی کنم فقط یه مدت میخوام تحت نظر داشته باشمش بفهمم چجوری جسارت کرده بیاد پیش من دروغ بگه چه کسی پشتش هست که همچین غلطی داره میکنه .
_ مواظب خودت باش کیانوش با همچین آدمایی نمیشه شاخ به شاخ شد خودت خیلی خوب میدونی .
_ مواظب هستم فقط بهار یه مدت اگه خواستی جایی بری قبلش بهم خبر بده خودم میبرمت باشه ؟!
با شنیدن این حرفش سری به نشونه ی مثبت واسش تکون دادم و گفتم :
_ نه من جایی نمیرم چیزی لازم داشتم بهت میگم میترسم برم بیرون بلایی سر بهنام بیاد .
کیانوش دوباره اومد روبروم نشست و گفت :
_ دوست نداشتم با ترس زندگی کنی اما یه سری حرفا رو باید بهت میگفتم ببخش من و اگه ناراحت شدی .
لبخندی بهش زدم :
_ نیاز نیست عذر خواهی کنی من درکت میکنم !.
گوشیم زنگ خورد متعجب برداشتمش با دیدن شماره ناشناس ابرویی بالا انداختم و جواب دادم :
_ بله بفرمائید
صدای مرد ناآشنایی اومد ؛
_ پسرت رو مثل اون شوهرت میفرستم سینه قبرستون
وحشت زده گفتم :
_ تو کی هستی چی از جون من میخوای ؟!
_ از خودت چیزی نمیخوام اما باید پسرت بمیره تا نسلی از شوهرت نباشه هنوز انتقاممون کامل نشده
کیانوش گوشی رو از من گرفت گذاشت روی بلند گو با صدایی که بشدت داشت میلرزید بهش گفتم :
_ چی میخوای هان بگو بهت میدم فقط مزاحم نشو

_ من جون پسرت رو میخوام !.
بعدش گوشی قطع شد ، با دستای لرزون به گوشی چنگ زدم خاموش شده بود ، حرفایی که بهم زده بود باعث شده بود ترس من چند برابر بشه یعنی جون پسر من در خطر بود نمیتونستم بفهمم داشتم دیوونه میشدم ، اشکام با شدت روی صورتم جاری شده بودند
_ بهار
با شنیدن صدای عصبی کیانوش سرم و بلند کردم خیره به چشمهاش شدم که با عصبانیت گفت :
_ واسه چی گریه میکنی ؟!
با شنیدن این حرفش نفس عمیقی کشیدم و جوابش رو دادم :
_ پسرم من ….
به سمتم اومد روبروم زانو زد
_ به من نگاه کن ببینم !
خیره به چشمهاش شدم که ادامه داد :
_ هیچکس نمیتونه به بهنام صدمه بزنه من هستم میفهمی ، تا وقتی من زنده هستم اجازه نمیدم
_ من میترسم
_ به من اعتماد کن حتی به قیمت از دست دادن جون خودم اجازه نمیدم واسه بهنام اتفاقی بیفته .
با شنیدن حرفای کیانوش احساس بهتری بهم دست داده بود ، یه احساس خوبی که میتونستم بفهمم دلیلش واسه چی هست
_ کیانوش
_ جان
_ مراقب پسرم باش من فقط همین خواسته رو دارم ، اگه بهنام چیزیش بشه بهادر هیچوقت من و نمیبخشه اون تنها یادگاری هست که از بهادر واسه من اومده .
_ باشه بهت قول میدم مراقبش باشم اما تو هم باید یه قول بدی به من ؟
با شنیدن این حرفش متعجب پرسیدم :
_ چه قولی ؟
_ این که به هیچ عنوان نباید کاری کنی باعث ناراحتی کسی بشه شنیدی ؟!
با شنیدن این حرفش چشمهام گرد شد
_ من تا حالا باعث ناراحتی کسی نشدم !
_ شدی ؟
_ کی ؟
_ من !.
گیج داشتم بهش نگاه میکردم که خندید و گفت :
_ نباید دیگه گریه کنی شنیدی ؟!
_ دیوونه باشه .

بعد رفتن کیانوش تموم افکار بد سراغ من اومده بود میترسیدم یه لحظه هم از بهنام جدا نمیشدم نمیدونستم این چه ترسی هست که افتاده بود به جون من اما خیلی خوب میدونستم اون آدما تا چه میتونند خطرناک باشند پس باید خیلی زیاد مراقب اطراف بودم چون نمیدونستم چخبر هست
با شنیدن صدای خدمتکار از افکارم خارج شدم ، نگاهم رو بهش دوختم و گفتم :
_ بله
_ خانوم مهمون دارید !
با شنیدن این حرفش متفکر بهش خیره شدم و پرسیدم :
_ کیه
_ مامان بزرگ نوه شما همراه دخترشون
سری واسش تکون دادم بعد رفتن خدمتکار بهنام رو بغل کردم و رفتم پایین سلامی کردم که فقط پرستو جواب من و داد از مامان هم انتظار برخورد خوبی نداشتم چون میدونستم چشم دیدن من و نداره به خون من تشنه هست ، بهنام رو تو بغل پرستو گذاشتم و نشستم که صدای مامان بلند شد ؛
_ امروز بهنام رو با خودمون میبریم .
_ نمیشه
با اخم به من خیره شد :
_ چرا نمیشه ؟
نفس عمیقی کشیدم و گفتم :
_ فعلا یه مدت نباید بهنام از خونه خارج بشه
_ چرا ؟
مونده بودم چه جوابی بهش بدم در صورتی که واقعیت رو هم نمیتونستم بهش بگم ، صدای کیانوش از پشت سرم اومد :
_ دکترش تجویز کرده یه مدت نباید بره بیرون بیمار میشه
مامان نگران به بهنام خیره شد و خطاب به من با خشم گفت :
_ چرا مراقبش نبودی هان ؟!
با شنیدن این حرفش نفسم رو عصبی بیرون فرستادم خیره به چشمهاش شدم و جواب دادم :
_ من مراقب پسرم هستم خیلی زیاد
با طعنه گفت :
_ آره مشخص خیلی مراقبش بودی .
_ شما اومدید دیدن بهنام یا اومدید من و اذیت کنید ؟
با شنیدن این حرف من ساکت شد

🍁🍁🍁🍁🍁

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز ۴.۵ / ۵. شمارش آرا ۲

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان کابوس پر از خواب pdf از مریم سلطانی

    خلاصه رمان :   صدای بگو و بخند بچه‌ها و آمد و رفت کارگران، همراه با آهنگ شادی که در حال پخش بود، ناخودآگاه باعث جنب‌و‌جوش بیشتری داخل محوطه شده بود. لبخندی زدم و ماگ پرم را از روی میز برداشتم. جرعه‌ای از چای داغم را نوشیدم و نگاهی به بالای سرم انداختم. آسمانِ آبی، با آن ابرهای

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سودا
دانلود رمان سودا به صورت pdf کامل از ملیسا حبیبی

  ♥️خلاصه رمان: دختری به اسم سودا که عاشق رادمان هم دانشگاهیش میشه اما وقتی با خواهرش آشناش میکنه عاشق هم میشن و رادمان با خواهر سودا ازدواج میکنه سودا برای فراموش کردم رادمان به خارج از کشور میره تا ادامه تحصیل بده و بعد چهارسال برمیگرده اما میبینه هنوزم به رادمان بی حس نیست برای همین تصیمیم میگیره ازدواج

جهت دانلود کلیک کنید
رمان هیچکی مثل تو نبود

  دانلود رمان هیچکی مث تو نبود خلاصه : آنا مفخم تک دختر خانواده مفخم کارشناس ارشد معماریه. بی کار و جویای کار. یه دختر شاد و سر زنده که با جدیت سعی میکنه مطابق میل پدرو مادرش رفتار کنه و اونها رو راضی نگه داره. اما چون اعتقادات و نظرات خانواده اش گاهی با اون یکی نیستن مجبوره زیر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان پنجره فولاد pdf از هانی زند

  خلاصه رمان :         _ زن منو با اجازه‌ٔ کدوم دیوثِ بی‌غیرتی بردید دکتر زنان واسه معاینهٔ بکارتش؟   حاج‌بابا تسبیح دانه‌درشتش را در دستش می‌گرداند و دستی به ریش بلندش می‌کشد.   _ تو دیگه حرف از غیرت نزن مردیکه! دختر منم زن توی هیچی‌ندار نیست!   عمران صدایش را بالاتر می‌برد.   رگ‌های ورم‌

جهت دانلود کلیک کنید
رمان افگار
دانلود رمان افگار جلد یک به صورت pdf کامل از ف -میری

  خلاصه: عاشق بودند؛ هردویشان….! جانایی که آبان را همچون بت می٬پرستید و آبانی که جانا …حکم جانش را داشت… عشقی نفرین شده که در شب عروسی شان جانا را روانه زندان و آبان را روانه بیمارستان کرد… افگار داستان دختری زخم خورده که تازه از زندان آزاد شده به دنبال عشق از دست رفته اش،دوباره پا در عمارت مجد

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان همین که کنارت نفس میکشم pdf از رها امیری

  خلاصه رمان:       فرمان را چرخاندم و بوق زدم چند لحظه بعد مرد کت شلواری در را باز میکرد میدانستم مرا می شناسد سرش را به علامت احترام تکان داد ماشین را از روی سنگ فرش ها به سمت پارکینگ سرباز هدایت کردم. بی ام دابلیو مشکی رنگ اولین چیزی بود که توجه ام را جلب کرد

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
نیوشاSs
نیوشاSs
4 سال قبل

پس یعنی اینم شود مثل فیلم ; ایزل••••. یه سوال دیگه داشتم از دوستانیکه این رمان کامل تا این قسمت خوندن/ من یکم وسطاش (بخاطر دیوونه بازی های بهادر ) پروندم یعنی یسری تیکه هاش نخونده رد کردم/. الان چه اتفاقی برای رویا ( خواهرآریا و زن اول بهادر ). افتاد یا اینکه چه بلایی سرش آوردن••••؟!؟!

زهرا
زهرا
4 سال قبل

مرسی ادمین جون🙏🙂

ترنم
ترنم
پاسخ به  زهرا
4 سال قبل

چرا کیانوش یه جوریه؟؟
بهادر هم که نمیتونه باشه

پریسا
پریسا
پاسخ به  ترنم
4 سال قبل

چرا بهادره احتمال زیاد

دسته‌ها
4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x