رمان عشق تعصب پارت 85 - رمان دونی

رمان عشق تعصب پارت 85

 

من و کیانوش همش با هم بحث داشتیم اصلا نمیتونستیم همدیگه رو تحمل کنم حتی شده واسه ی یه ثانیه این قضیه کاملا مشخص بود نمیدونم چقدر زمان گذشته بود که دستم رو تو دستش گرفت و گفت :
_ به من نگاه کن ببینم !.
تو چشمهاش خیره شدم که ادامه داد :
_ دوباره اجازه نمیدم بری باید پیش پسرت باشی ، پس بیخودی دنبال بهانه نباش
بعدش گذاشت رفت منم مات و مبهوت داشتم به جای خالیش نگاه میکردم …
_ بهار
خیره به چشمهام شد :
_ جان
_ یه سئوال بپرسم ؟
_ آره
_ چیزی بین تو کیانوش شده
_ نه
_ اما …
یهو ساکت شد ک متعجب پرسیدم :
_ طرلان چیزی شده داری همچین سئوال هایی میپرسی راستش رو بهم بگو
با شنیدن این حرف من دستپاچه شد نگاهی بهم انداخت و گفت :
_ نه چیزی نشده اصلا
_ خیلی عجیب شدی امروز
_ چیزی نیست
واقعا حسابی عجیب شده بود نمیدونستم چرا این شکلی شده اصلا
صدای بوسه اومد :
_ اومدی به دوستت مشورت بدی ؟
طرلان اخماش رو تو هم کشید :
_ مواظب حرفات باش
_ چیه مگه دروغ میگم ؟
_ آره زیادی مزخرف میگی پس بهتر هستش دهن کثیفت رو ببندی
آره واقعا خوب میشد اگه ساکت میشد ولی مگه میتونست دهنش رو ببنده و ساکت باشه همش باید یه چیزی میگفت دقیقا همین عادتش شده بود و باعث میشد در نظرم منفور بشه خیلی زیاد

صدای کیانوش اومد :
_ چخبره ؟
طرلان خیره بهش شد و گفت :
_ بهتره جلوی زنت رو بگیری کیانوش من اومدم پیش دوستم اومده به من توهین میکنه قصدش چیه از اینکارا آخه
کیانوش تیز به سمت بوسه برگشت :
_ چ غلطی میکنی ؟
رنگ از صورتش پرید :
_ هیچ
_ پس طرلان چی داره میگه ؟
به سختی لبخندی زد :
_ داره حسادت میکنه
کیانوش با عصبانیت خندید و رو بهش توپید :
_ به چی دقیقا داره حسادت میکنه ؟
اشک تو چشمهاش جمع شد
_ به رابطه ی ما داره حسادت میکنه
کیانوش به سمتش رفت بازوش رو تو دستش گرفت و خطاب بهش با خشم غرید :
_ راه بیفت
بوسه رو با خودش برد ک طرلان لبخندی زد ؛
_ خوب شد حسابش رو رسید
_ دیوونه
_ با تو هم اینطوری رفتار میکنه ؟
_ من اصلا محلش نمیزارم
_ واقعا
_ آره
واقعا همینطور بود من بهش محل سگ هم نمیذاشتم ک بخواد نزدیکم بشه
چند ساعت نشست صحبت کردیم بعدش اریا اومد همراهش رفت احساس تنهایی میکردم کاش میشد طرلان همیشه پیشم بود
_ بهار
با شنیدن صدای گیسو خانوم سرم رو بلند کردم و جوابش رو دادم :
_ بله
_ تنها نشستی
_ آره
پیشم نشست و گفت :
_ پس طرلان کجاست ؟
_ رفت
کاملا مشخص بود میخواست باهام صحبت کنه اما هیچ چیزی نمیتونست مثل سابق باشه …

_ میخواستم درمورد یه چیزی باهات صحبت کنم !
با چشمهای ریز شده بهش داشتم نگاه میکردم درمورد چی قصد داشت با من صحبت کنه نمیدونم چقدر گذشته بود که خیره به من شد و گفت :
_ بهار
_ جان
_ میشه با من مثل سابق باشی من پشیمون هستم از گذشته خیلی زیاد
چون بهادر زنده بود قصد داشت رفتارش رو با من خوب کنه
_ من گذشته واسم مهم نیست الان مهمون شما هستم کاری با شما ندارم گیسو خانوم
خانوم رو عمدی گفتم تا متوجه حد و حدوش بشه ، تلخ خندید :
_ نمیشه مثل سابق باشیم
_ نه
بعدش بلند شدم ک صداش بلند شد
_ من واقعا پشیمونم
_ خوبه
بعدش راه افتادم سمت اتاقم خوب بود چون پشیمونیش به من ضربه نمیزد
* * * *
_ بابا
_ جان
_ شما سر قبر بهادر نمیرید ؟
چشمهاش گرد شد
_ چی ؟
_ این چند سال من همیشه میرفتم میشه گفت هر روز اما شما رو ندیدم اصلا به این زودی فراموشش کردید ؟
بوسه با عصبانیت گفت :
_ سر میز شام وقت واسه ی صحبت نیست
یه تای ابروم بالا پرید :
_ چرا عصبانی میشی !؟
_ چون داری چرت و پرت میگی !.
_ صحبت درمورد شوهرم چرت و پرت هستش ؟!
_ آره
_ بسه بوسه
نگاهش به کیانوش افتاد و ساکت شد مشخص بود داره بهش فشار میاد …

بابا لبخندی زد و گفت :
_ شاید وقتایی که من میرفتم تو نبودی !
متفکر بهش چشم دوختم داشت درست میگفت ، لبخندی بهش زدم :
_ حق باشماست
اما میدونستم دروغه چون همشون خبر داشتند کیانوش همون بهادر هستش ، کیانوش خیره به من شد و با صدایی سرد پرسید :
_ وقتی انقدر شوهرت رو دوستش داشتی چجوری راضی شدی پسرت رو بزاری بری .
_ حال روحی من مناسب نبود ، وقتی داشتم میرفتم پسرم رو با خودم بردم اما ازم گرفتند و تهدیدم کردند میتونستم دوباره بیام اما نخواستم زندگی واسه ی پسرم سخت بشه واسه ی همین ترجیح دادم همینجا باشه
_ که اینطور
_ بله
_ بهانه ی خوبی بود
_ بوسه تو با من مشکلی داری ؟
_ آره باهات مشکل دارم بعد گذشت چند سال که عشق و حالت و کردی اومدی پسرم رو از پیشم ببری فکر کردی چرا باید ازت خوشم بیاد
خندیدم :
_ نه کیانوش پدر بهنام هستش نه تو مادرش و باهاش نسبتی دارید پس انقدر مزخرف نگو بوسه از کی تا حالا پسر من شده پسر تو ؟
چشمهاش برق بدی زد :
_ نمیتونی پسرم رو ببری من بهت همچین اجازه ای نمیدم مطمئن باش
_ هر کاری از دستت برمیاد انجام بده
_ رسما یه روانی هستی !.
_ کسی که روانی هستش من نیستم شمایید بهتره به خودتون بیاید
دود داشت از سرش خارج میشد مشخص بود حسابی اعصابش خورد شده
_ بهار
_ جان
_ باهاش هم صحبت نشو
_ باشه
با شنیدن این حرف بابا بیشتر خشمگین شد و گفت :
_ شما هم دارید ازش دفاع میکنید آره

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان اوهام به صورت pdf کامل از بهاره حسنی

      خلاصه رمان : نیکو توی بیمارستان به هوش میاد در حالی که همه حافظه اش رو از دست داده.. به گفته روانشناس، نیکو از قبل دچار مشکلات روانی بوده و تحت درمان.. نیکو به خونه برمیگرده ولی قتل های زنجیره ایی که اتفاق میوفته، باعث میشه نیکو بخاطر بیاره که……..   به این رمان امتیاز بدهید روی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان جایی نرو pdf از معصومه شهریاری (آبی)

  خلاصه رمان: جایی نرو، زندگی یک زن، یک مرد، دو شخصیت متضاد، دو زندگی متضاد وقتی کنار هم قرار بگیرند، چی پیش میاد، گاهی اوقات زندگی بازی هایی با آدم ها می کند که غیرقابلِ پیش بینی است، کیانمهر و ترانه، برنده این بازی می شوند یا بازنده، میتونند جای نداشتن های هم را پر کنند …   به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کوئوکا pdf از رویا قاسمی

  خلاصه رمان:   یه دختر شیطون همیشه خندون که تو خانواده پر خلافی زندگی می کنه که سر و کارشون با موادمخدره ولی خودش یه دانشجوی درسخونه که داره تلاش می‌کنه کسی از ماهیت خانواده اش خبردار نشه.. غافل از اینکه برادر دوست صمیمیش که یه آدم خشک و متعصبه خیلی وقته پیگیرشه و وقتی باهاش آشنا می‌شه صهبا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بچه پروهای شهر از کیانا بهمن زاده

    خلاصه رمان :       خب خب خب…ما اینجا چی داریم؟…یه دختر زبون دراز با یه پسر زبون درازتر از خودش…یه محیط کلکلی با ماجراهای پیشبینی نشده و فان وایسا ببینم الان میخوایی نصف رمانو تحت عنوان “خلاصه رمان” لو بدم؟چرا خودت نمیخونی؟آره خودت بخون پشیمون نمیشی توی این رمان خنده هست تعجب هست گریه زاری فکر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان یک تو به صورت pdf کامل از مریم سلطانی

    خلاصه رمان:     سروصدایی که به یک‌مرتبه از پشت‌سرش به هوا خاست، نگاهش را که دقایقی می‌شد به میز میخ شده بود، کند و با رخوت گرداند. پشت‌سرش، چند متری آن‌طرف‌تر دوستانش سرخوشانه سرگرم بازی‌ای بودند که هر شب او پای میزش بساط کرده بود و امشب برخلاف تمام شب‌هایی که او خودش دوستانش را آنجا جمع

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان اوژن pdf از مهدیه شکری

    خلاصه رمان :       فرحان‌عاصف بعد از تصادفی مشکوک خودخواسته ویلچرنشین می‌شه و روح خودش رو به همراه جسمش به زنجیر می‌کشه. داستان از اونجایی تغییر می‌کنه که وقتی زندگی فرحان به انتقام گره می‌خوره‌ به طور اتفاقی یه دخترسرکش وارد زندگی اون میشه! جلوه‌ی‌ بهار یه دختر خاصه… یه آقازاده‌ی فراری و عصیانگر که دزدکی

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
6 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Fatemeh
3 سال قبل

چرا‌۸۶‌نمیزاری‌میدونی‌از‌کی‌۸۵‌گذاشتی‌جرا‌انقدر‌دیر‌به‌دیر‌پارت‌میزاری

ayda
ayda
3 سال قبل

86 کووو؟!!!

دینا
دینا
3 سال قبل

چرا پارت ۸۶ نیست؟

به تو چه 🙂🖖🏿
به تو چه 🙂🖖🏿
3 سال قبل

چرا پارت ۸۶ نیست 😐😐😐💔

Amir
Amir
3 سال قبل

نویسنده این رمان کیه ؟؟؟

دسته‌ها
6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x