رمان عشق صوری پارت 140 - رمان دونی

 

تو هیچ حالتی آروم و قرار نداشتم.
دراز کشیدم رو تخت و با چشمهای کاملا باز خیره شدم به سقف…
نمیدونم چند ساعت با چه مدت تو اون حالت بودم اما یهو در باز شد و سر به من به همون سمت کج شد.
مامان دست به سینه و مثل همیشه کفری و عصبی اومد جلو و با دیدن من و اون چشمهای بازم که احتمالا تو تاریکی می درخشیدن پرسید:

-این کرم تو چیه که هر وقت این مهمونها میان اینجا میچپی تو این اتاقت و ادا حال بدارو درمیاری !؟

آخه مستانه چه میدونست درد من چیه !؟
چه میدونست غصه های من چه غصه ها و گرفتاری های ناجوری ان!؟
حتی آدمی نبود که بشه این دروهارو باهاش درمیون گذاشت.
پکر و مختصر جواب دادم:

-ادا درنیاوردم
حالم خوب نبود و نیست…

بی توجه به حرفم چراغ اتاق رو روشن کرد.
فورا ساعد دستم رو گذاشتم رو چشمهام چون به تاریکی عادت کرده بودم.
گله مندانه گفتم:

-ماماااااان….

با تشر گفت:

-یاااااامان! تو به فکر من نیستی به فکر رهام باش…
به احترام اون ادا بازی هات رو میذاشتی کنار و دو دقیقه میومدی اونجا….

مکث کرد و بعد بلند بلند و متاسف تر از قبل گفت:

با تشر گفت:

-یاااااامان! تو به فکر من نیستی به فکر رهام باش…
به احترام اون ادا بازی هات رو میذاشتی کنار و دو دقیقه میومدی اونجا….

مکث کرد و بعد بلند بلند و متاسف تر از قبل گفت:

-عه عه عه!
زنه ده بار تیکه ی نبود تورو به من پروند!

کفری گفتم:

-خب بهشون بگو دخترم مرده…

دندون قروچه ای کرد و گفت:

-باید درستت کنم شیوا…اینجوری نمیشه

دو طرف پتو رو گرفتم و با سگرمه های توی هم گفتم:

-لطفا در حقم یه لطفی بکن و تنهام بزار مامااان!

با خشم نگاهم کرد و گفت:

-همونطور که گفتم من تورو درستت میکنم شیوا…

اعصاب کل کل کردن با مامان رو نداشتم برای همین گفتم:

-باشه هر وقت وقت کردی لا به لای قِرو فرهات منو هم درست کن!

خشمگینتر شد و گفت:

-دختره ی گستاااااخ!

اینو گفت و از اتاق رفت بیرون و درو محکم پشت سر خودش بست.
پتورو تا روی صورتم کشیدم بالا و زیر لب زمزمه کردم:

“گه تو این زندگی…”

چنددقیقه بعد دوباره در باز شد.تقریبا مطمئن بودم بازهم مامانه…
دلش ازم پر شده و اومده که ریچارد بارم بکنه واسه همین بدون اینکه پتورو از روی صورتم بکشم پایین گفتم:

-مامان سر جدت ولم کن…

اما مامان نبود.شهرام بود که گفت:

-من چی !؟ منم ولت کنم ؟

اما مامان نبود.شهرام بود که گفت:

-من چی !؟ منم ولت کنم ؟

آره.صدای شهرام بود.محال بود اشتباه بکنم یا به صدای به این واضحی انگ توهم بچسبونم.
نفس عمیقی کشیدم و پتورو به آرومی از روی صورتم پایین آوردم.
بهش نگاه کردم.
دست در جیب و قدم زنان داشت به تخت من نزدیک و نزدیک تر میشد.
این اینجا چیکار میکرد !؟
تو حالت دراز کش سرمو به سمت در چرخوندم و چشم دوختم به ساعت.
ساعت دو بود پس چطور نرفت خونه اش !؟
فورا نیم خیز شدم و پرسیدم:

-تو اینجا چیکار میکنی !؟

ریلکس و آهسته با ولوم صدایی که احتمالا نمیخواست به گوش کس دیگه ای برسه جواب داد:

-اینجام چون میخوام!

به تخت نزدیک تر شد و همین نزدیکی باعث شد
دستم رو دراز کنم و با جدیت بگم:

-جلوتر نیاااااا…

ایستاد.چنان ازش عصبی و کفری بودم که میتونستم تمام خونش رو بمکم!
اگه با من بود پس چرا ژینوس رو اونقدر تحویل میگرفت !؟
نباید اینکارو میکرد شهرام.نباید.
یا من یا هیچکس.

ایستاد.چنددقیقه ای نگاهم کرد و بعد پرسید:

ایستاد.چنددقیقه ای نگاهم کرد و بعد پرسید:

-از من عصبانی هستی !؟

خدااااایا!
تازه میپرسید شیوا لیلی زن یا مرد !؟
پوزخندی زدم و گفتم:

-لیلی زنه آقا شهرام…زن!

با مکث گفت:

-شیوا گند نزن به لحظاتی که میتونن خوب باشن…

پورخند زدم و گفتم:

-مرده شوره تمام لحظه های خوب با تورو ببرن…
نمیخوامشون!

سرش رو خم کرد و خیره به چشمهام گفت:

-خودمو زدم به خواب که گمون کنن خوابیدم و براشون غیر طبیعی نباشه اینجا موندنم!
شیوا من هیچوقت به خاطر هیچ احدوناسی همچین کسخل بازی هایی درنیاوردم!

جمله اش که به پایان رسید چونه ام رو گرفت و با یکم دیگه خم شدن لبهامو باخشونت مثل یه لقمه غذا توی دهن فرو برد و میک زد.
داشتم خرش میشدم اما صورت ژینوس موقع بگو بخند که یادم اومد دستمو رو سینه اش گذاشتم و با عصبانیت هلش دادم به عقب و گفتم:

داشتم خرش میشدم اما صورت ژینوس موقع بگو بخند که یادم اومد دستمو رو سینه اش گذاشتم و با عصبانیت هلش دادم به عقب و گفتم:

-به من دست نزن! صب خونه فاطی و صبح بیت رهبری! اینه حکایتت !؟
اول با ژینوس میپری بعد به من که میرسی فاز باوفاهارو درمیاری…فاز یه آدم فداکار که خودشو زده به خواب تا بتونه یه بهونه پیدا بکنه پیش دوست دختر عزیز و محبوبش بمونه!
سیرمونی نداری !؟
لاس زدن با ژینوس کم بود حالا اومدی سراغ من ؟

اینبار هم چونه ام رو گرفت و اما دیگه نبوسید.
جای بوسه زد تو گوشم و تو صورتم با تشر گفت:

-خفه شو جن/ده!

مات و مبهوت بهش خیره شدم.
باورم نمیشد منو کتک زده و بهم گفت جن/ده.
ازم رو برگردوند و پاتند کرد سمت در درحالی که یه سری حرف رو باخودش زمزمه میکرد.
حرفهایی که واسه من گنگ و نامفهوم بودن.
دستم رو به آرومی بالا آوردم وناباورانه روی صورتم، درست همون قسمت سیلی خورده گذاشتم و بهش خیره شدم.
به اون که نفهمیدم چرا و چیشد که یهو به خاطر حرفهای گله مندانه ام اونجوری از کوره در رفت و اونطوری از خجالتم دراومد.
رفت سمت در.
حتی دستگیره رو گرفت که بازش کنه و بره بیرون اما قبل از انجام اینکار ایستاد.
پشت به من یه نفس عمیق کشید و سرش رو برگردوند سمتم.
نگاهی به صورتم انداخت.
یه دستم که روی لپم بود.
به چشمهام که بغض آشکاری داشتن …
به صورتم که منتهای دلخوریم رو نشون میداد!
و ناگهان راه رفته رو برگشت و اومد سراغم.
ترسیدم که مبادا بخواد بازهم بزنه واسه همین خودمو کشیدم کنج تخت.
اومد و روی تخت نشست.
واقعا منتظر بودم بزنه اما نزد.
دستهامو گرفت و گفت:

-شیوا….من فقط تورو میخوام…ژینوس پارمیدا ارمیدا ژیلا شیلا…کس ننه ی همشون !

اومد و روی تخت نشست.
واقعا منتظر بودم بزنه اما نزد.
دستهامو گرفت و گفت:

-شیوا….من فقط تورو میخوام…ژینوس پارمیدا ارمیدا ژیلا شیلا…کس ننه ی همشون !
شیوا من دودره باز نیستم وقتی میگم تورو میخوام یعنی فقط تورو میخوام!
با ژینوس لاس نزدم!
به ژینوس حتی دست هم نزدم.
ول نمیکنه…
نمیدونم دلش به چی این رابطه خوشه.
سالی یه بار هم بهش زنگ نمیزنم.تو کف یه جونم شنیدن از منه…
تو حسرت یه صکص با من.
هیچکدوم از اینکارارو باهتش انجام ندادم چون توی لعنتی رو میخواستم و میخوتم!
اینقدر نرو رو مخم!
اینقدر هی اون سلیطه رو نکوبون تو صورتم
اگه هست واسه اینکه خودش میخواد.
اگه هست واسه اینکه نمیخواد نداشتن من و بپذیره.
میخوام ول کنه پس پا رو دمم نزار اعصاب نداشتمو قلقلک نده تا به وقتش عین یه دندون لق بکنمش و بندازمش دور که بره تو مسیر خودش…

تمام مدتی که داشت این کلمات رو پشت سرهم به زیون میاورد دستهامو گرفته بود و زل زده بود به چشمهام.
من بیچاره ام !؟
بیچاره ام که حتی بفد از اینکه زد تو گوشم و جنده صدام زد بازهم دلم ضعف میرفت براش و قدرت بخشیدنش رو به سادگی داشتم !؟

با یه مکث کوتاه پرسید:

-اگه دوستم داری باید صبر کنی…صبر کنی تا روزی که همچی راست و ریست بشه.
میتونی !؟
میصبری !؟
میخوایم !؟

اونقدر دوستش داشتم که حاضر بودم حتی تا وقتی که موهام همرهنگ دندونام شده هم منتظرش بمونم.
بعد از یه سکوت طولانی،سرم رو به آهستگی خم و راست کردم و جواب دادم:

-میخوام….

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان فال نیک به صورت pdf کامل از بیتا فرخی

  خلاصه رمان:       همان‌طور که کوله‌‌ی سبک جینش را روی دوش جابه‌جا می‌کرد، با قدم‌های بلند از ایستگاه مترو بیرون آمد و کنار خیابان این‌ پا و آن پا شد. نگاه جستجوگرش به دنبال ماشین کرایه‌ای خالی می‌چرخید و دلش از هیجانِ نزدیکی به مقصد در تلاطم بود! از صبح انگار همه چیز داشت روی دور تند

جهت دانلود کلیک کنید
رمان ازدواج اجباری

  دانلود رمان ازدواج اجباری   خلاصه : بهار یه روز که از مدرسه میاد خونه متوجه ماشین ناشناسی میشه که درخونشون پارکه که مسیر زندگیش و تغییر میده… پایان خوش   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0 تا الان رای

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تردستی pdf از الناز محمدی

  خلاصه رمان :   داستان راجع به دختری به نام مریم که به دنبال پس گرفتن آبروی از دست رفته ی پدرش اشتباهی قدم به زندگی محمد میذاره و دقیقا جایی که آرامش به زندگی مریم برمیگرده چیزایی رو میشه که طوفانش گرد و خاک بزرگتری توی زندگی محمد و مریم به راه میندازه… به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کد آبی از مهدیه افشار

    خلاصه رمان :         همه می‌گن بزرگترین و مخ ترین دکتر تهرون؛ ولی من می‌گم دیوث ترین و دخترباز ترین پسر تهرون! روزبه سرمد یه پسر سی و چند ساله‌ی عوضی نخبه‌س که تقریباً تمام پرسنل بیمارستان خصوصیش؛ از زن و مرد گرفته تو کَفِش تاید شدن ::::)))))     به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سردرد
دانلود رمان سردرد به صورت pdf کامل از زهرا بیگدلی

    خلاصه رمان سردرد:   مثل یه ارایش نظامی برای حمله اس..چیزی که زندگی سه تا دخترو ساخته و داره شکل میده.. دردایی که جدا از درد عشقه… دردای واقعی… دردناک… مثل شطرنج باید عمل کرد.. باید جنگید… باید مهره هارو بیرون بندازی… تا ببری… اما واسه بردن خیلی از مهره ها بیرون افتادند… ولی باید دردسرهارو به جون

جهت دانلود کلیک کنید
رمان هیچکی مثل تو نبود

  دانلود رمان هیچکی مث تو نبود خلاصه : آنا مفخم تک دختر خانواده مفخم کارشناس ارشد معماریه. بی کار و جویای کار. یه دختر شاد و سر زنده که با جدیت سعی میکنه مطابق میل پدرو مادرش رفتار کنه و اونها رو راضی نگه داره. اما چون اعتقادات و نظرات خانواده اش گاهی با اون یکی نیستن مجبوره زیر

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
آذرخش
آذرخش
2 سال قبل

چرا پارت جدید نذاشتی

$
$
2 سال قبل

خسه نباشی واقعا ولی جان ناموست تند باش
با من کنکور دارم ب مولا

نرگس
نرگس
2 سال قبل

آخی عجیجم🙄😅😒

آذرخش
آذرخش
2 سال قبل

وایی خدا گفتم الانه که بره و برنگرده😥😥😥

دسته‌ها
4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x