رمان عشق صوری پارت 157 - رمان دونی

 

امیدوار بودم مثل همیشه بگه پایه اس اما پیش بینیم درست نبود.
همچنان برای اینکه صداش وسط اون ولوله واضح و رسا به گوش من برسه، بلند بلند جواب داد:

“نه نمیتونم…مهمون داریم و امشب کلا گیرم
بمونه واسه یه روز دیگه”

من روی اینکه شب رو کنار اون باشم حساب باز کرده بودم ولی الان با این حرفش یه جورایی آب پاکی رو ریخت روی دستم.
غمگین پرسیدم:

“پس امشب مهمون دارین؟”

خیلی زود جواب داد:

“آره…خیلی هم زیادن…دایی های مامانن از دهات اومدن…شیوا من برم به مامان کمک کنم بعدا بهت زنگ میزنم فعلا”

صدای بوق ممتد صورتم رو درهم تر و غمگینتر از قبل کرد.
گوشی رو پایین آوردم و با نگاه به تماس قطع شده
زیر لب، غرولند کنان گفتم:

” تو روحت…”

نگاهی به دور اطراف انداختم.تاریکی هوا تو ذوقم زد.
تا کی میتونستم خیابونهارو متر کنم ؟!
تا صبح؟ اون هم توی این شهر پر از گرگ…
نمیخواستم با شهرام تماس بگیرم.نمیخواستم بدونه با مامان بحث کردم و از خونه زدم بیرون اما الان ده شب بود و من هیچ چاره ای نداشتم جز اینکه تو این سوز سرما اون رو در جریان آوارگی خودم قرار بدم برای همین فقط یه پیام کوتاه براش نوشتم:

نگاهی به دور اطراف انداختم.تاریکی هوا تو ذوقم زد.
تا کی میتونستم خیابونهارو متر کنم ؟!
تا صبح؟ اون هم توی این شهر پر از گرگ…
نمیخواستم با شهرام تماس بگیرم.نمیخواستم بدونه با مامان بحث کردم و از خونه زدم بیرون اما الان ده شب بود و من هیچ چاره ای نداشتم جز اینکه تو این سوز سرما اون رو در جریان آوارگی خودم قرار بدم برای همین فقط یه پیام کوتاه براش نوشتم:

“من با مامان قهر کردم و از خونه زدم بیرون”

پیامک رو براش ارسال کردم و به تماشای اطراف مشغول شدم.
چنددقیقه طول نکشید که یه پیام برام اومد از طرف شهرام.
بازش کردم و متنش رو زمزمه کردم:

” لوکیشن بفرست ”

هیچ سوالی ازم نپرسید.حتی از سر کنجکاوی.نفس عمیقی کشیدم و براش لوکیش فرستادم و بعد هم پاهامو جفت کردم و سرم رو گذاشتم رو زانوهام و چشمامو بستم.
دیگه برنمیگردم پیش مامان.
هیچوقت…
تک به تک کلماتش توی کله ام بودن و نمیتونستم اون حرفهارو از سرم بندازم بیرون.
هیچوقت!
پلکهام سنگین شدن و رفتم تو چرت.
خسته ام بود و همین خستگی پلکهام رو سنگین کرد.
حدودا نیم ساعت بعد بود که اول صدای ترمز ماشین به گوشم رسید و بعد هم که حس کردم یه نفر کنارم نشسته.
دستی روی شونه ام نشست و همین باعث شد با ترس سرمو بالا بگیرم و به سمت راست نگاه کنم.

با شهرام که چشم تو چشم آهسته و خوشحال از دیدنش گفتم:

-شهرام…کی اومدی !؟

صدای بمش دلم رو آروم کرد:

-همین حالا…

غمگین گفتم:

-من …من با مامان بحثم شد….قهر کردم و از خونه زدم بیرون!

آهسته لب زد:

-عجب!

دستهامو گذاشتم روی کیفم و درحالی که با بندهای پهنش ور میرفتم نگاهمو دوختم به ماشینهای درحال گذر.
دستش هموز روی شونه ام بود و لابد داشت باخودش فکر میکرد آخه دختر که تو که کلا بی جا و مکانی قهر کردن با مامانت این وسط معنیش چیه !؟
ولی نه…شهرام من اینطور فکر نمیکنه.

انگشتاشو به بازوم زد و گفت:

-حالا سر چی قهر کردین؟

غمگین و دپرس جواب دادم:

-سر شیدا…

لبخندی زد و پرسید:

-گیس و گیس کشی هم کردی؟

از گوشه چشم نگاهش کردم تا از رو بره ولی نرفت و باز پرسید:

-حالا خوردی یا زدی؟

اینبار سرمو به سمتش چرخوندم و به لبخندی که روی صورتش نشسته بود نگاه کردم.
حس شوخیش گل کرده بود.
چه عجب!
ما یه لبخند هم روی صورت اون دیدیم.
پس عضله های لبخند زدنش همچنان فعال بودن و از کار نیفتاده بودن!
دمغ و خسته پرسیدم:

-چرا داری تو این شرایط سر به سرم میزاری؟ من الان شبیه کسی هستم که حال و حوصله شوخی داره؟ هان؟

-چرا داری تو این شرایط سر به سرم میزاری؟ من الان شبیه کسی هستم که حال و حوصله شوخی داره؟ هان؟

خندید.این از محدود دفعاتی بود که من لبخند و خندیدن اونو می دیدم.
شاید اگه تو شرایط دیگه ای بودم حتما موبایلمو بیرون میاوردم و قبل از اینکه اون خنده قطع بشه ازش فیلم میگرفتم و نگهش میداشتم برای خودم اما حالا…
حالا حقیقتا دل و دماغی نداشتم.
دمغ بودم و گرفته و غمگین.
اصلا یه موقعه هایی هست آدم حتی حوصله ی خودش رو هم نداره و این دقیقا از همون موقعه ها بود برای من.
بعد از اینکه خنده هاش تموم شدن گفت:

-زیادی این قهرو جدی گرفتی و این چیزی که تو جدیش گرفتی تو اکثر خونواده ها پیش میاد.
منظورم جرو بحث و دعوا باخانواده اس…
من خودم هفته ای ده بار با پدرم بحثم میشه…
پیش هم نیستیم و اوضاع اینه فکر کن باشیم چی میشه

به صورتش که بخاطر اون کلاه لبه دارش جذابتر و خواستنی تر شده بود نگاهی انداختم و با بغض گفتم:

-آخه داستان ما فرق داره…

پرسید:

-داستان تو مگه فرقش چیه ؟

آهی کشیدم و جواب دادم:

-مامان و بابا بخاطر بدهی هاشون قبول کرده بودن شیدا با پسر معتمد ازدواج کنه…با فرهاد…
یه عوضی که لنگه اش نیست و مزخرف تر از خودش، خود بی شرفش..
شیدا خیلی گناه داره.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان ساقی شب به صورت pdf کامل از نیلا محمدی

      خلاصه رمان :   الارا دختر تنها و بی کسی که توی چهار راه گل میفروشه زنی اون رو می بینه و سوار ماشیتش میکنه ازش میخواد بیاد عمارتش چون برای بازگشت پسرش از آمریکا جشنی گرفته الارا رو برای کمک به خدمتکار هاش می بره بجای کمک به خدمتکارهاش میشه دستیار شخصی پسرش در اون مهمونی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بی چهرگان به صورت pdf کامل از الناز دادخواه

    خلاصه رمان:   رویا برای طرح کارورزی پرستاری از تبریز راهی یکی از شهرهای جنوبی می‌شه تا دو سال طرحش رو بگذرونه. با مشغول شدن در بخش اطفال رویا فرار کرده از گذشته و خانواده‌اش، داره زندگی جدیدی رو برای خودش رقم می‌زنه تا اینکه بچه‌ای عجیب پا به بیمارستان می‌ذاره. بچه‌ای که پدرومادرش به دلایل نامشخص کشته

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دریچه pdf از هانیه وطن خواه

خلاصه رمان :       داستان درباره زندگی محياست دختری كه در گذشته همراه با ماهور پسرداييش مرتكب خطايی جبران ناپذير ميشن كه در اين بين ماهور مجازات ميشه با از دست دادن عشقش. حالا بعد از سال ها اين دو ميخوان جدای از نگاه سنگينی كه هميشه گريبان گيرشون بوده زندگيشون رو بسازن..     به این رمان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان در وجه لعل pdf از بهار برادران

  خلاصه رمان :       لعل دوست پسر و کارش را همزمان از دست می دهد و در نقطه ای که امیدی برای پرداخت بدهی هایش ندارد پاکتی حاوی چندین چک به دستش می رسد… امیرحسین داریم بسیار خفن… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان من به عشق و جزا محکومم pdf از ریحانه

    خلاصه رمان :       یلدا تو دوران دبیرستان تو اوج شادابی و طراوت عاشق یه مرده سیاه‌پوش میشه، دختری که حالا دیپلم گرفته و منتظر خواستگار زودتر از موعدشه، دم در ایستاده که متوجه‌ی مرد سیاه‌پوش وسط پذیرایی خونه‌شون میشه و… شروع هر زندگی شروع یه رمان تازه‌ست. یلدای ما با تمام خامی‌ها و بی‌تجربگی وارد

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان حصاری به‌خاطر گذشته ام به صورت pdf کامل از ن مهرگان

  خلاصه رمان:       زندگی که سال هاست دست های خوش بختی را در دست های زمستانی دخترکی نگذاشته است. دخترکی که سال هاست سر شار از غم،نا امیدی،تنهایی شده است.دخترکی با داغ بازیچه شدن.عاشقی شکست خورده. مردی از جنس عدالت،عاشق و عشق باخته. نامردی از جنس شیطانی،نامردی بی همتا. و مردی غرق در خطا،در عین حال پاک

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
سانی
2 سال قبل

کی بقیه رمان رو میزارین تو کف داستانیم بابا بزارید دیگه عالیییییییییه

Mahi
Mahi
2 سال قبل

بگووو که شهرام کمک شیوا میکنه🙏🙏🙏🙏🥺

انبه
انبه
2 سال قبل

احساس میکنم داره تکراری میشه تو پارت های قبلی هم شیوا یه دفعه قهر کرد رفت خونه شهرام ، لطفا خرابش نکنید 😐😐😐
مرسی🌷💐🏵🌹

آخرین ویرایش 2 سال قبل توسط انبه
دسته‌ها
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x