احساس میکردم خوابم اما خواب نبودم.
این اتفاقات خوب خوب واقعا داشتن تو بیداری میفتادن و البته…
من هم باید مثل شهرام به زبون چرب و نرم مادرم که مار رو هم از لونه اش میکشید بیرون ایمان میاوردم!
واقعا جز اون کی میتونست اقا رهام رو وادار کنه و اصلا چی بهش گفت و تو گوشش چی خوند که مجاب و راضی به این وصلت شد؟
یکم از چایی که خدمتکار آورده بود چشید و گفت:
-من همچی رو به خودتون میسپارم! خودتون مقدمان عروسیتون رو فراهم کنید هر جاهم به من و مستانه نیاز بود میتونین رومون حساب باز کنید…هرچند میدونم به ما نیازی پیدا نمیکنید!
مکث کرد.سرش رو چرخوند سمت من و گفت:
-اینجارو همیشه ودر هر حالتی خونه ی خودت بدون حتی وقتی با مادرت قهر میکنی!
آهسته گفتم:
-چشم!
سرش رو با رضایت جنبوند و حین بلند شدن از روی مبل گفت:
-اینجارو خونه ی خودتون بدونید!
سرم رو چرخوندم سمت شهرام و بهش نگاه کردم.
کج لبش رو داد بالا و خیره نگاهم کرد.
درسته لبهاش بسته بودن اما حس میکردم میتونم صداش رو بشنوم.
صدای حرفهایی که با نگاه هاش بهم میگفت و ترجمه شون میشد اینکه:
“دیدی گفتم صبر داشته باش حل میشه !”
لب زنان گفتم:
-پیشگویی چیزی هستی !؟
کنار گوشم گفت:
-نه! هرجی میکشم از جذابیتم…
چپ چپ نگاهش کردم و گفتم:
-خود تعریف!
خندید و سرش رو برد عقب.
و من واقعا خواب بودم یا بیدار !؟
این واقعیت بود یا یه خواب شیرین !؟
کاش یکی از من نیشگون میگرفت ولی نه!
حتی اگه این یه خواب هم باشه دلم نمیخواست بیدار بشم!
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 3
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
😐
سلام بچه ها الهه ام من اومدم پارت بعدو براتون پیش بینی کنم راستش وقتی دیدم دقیقا همینو گفت واقعا به خودم افتخار کردم و تصمیم گرفتم برم پیشگو شم🤣🤣
پارت بعد:میره سر شیدا و و شیوا که بهش پیام میده رهام با ازدواجمون موافقت کرده
نویسنده توروخدا آبرومو نبر همینارو بنویس
اعی اگ ننویسه 🤣🤣🤣🤣
سلام پیشگو اعظم♥️😂
ظاهرا حق با شماست….. فقط اینو هم اضافه کن تو متنت… مارو هم دعوت کنن… چون کلی ذوق کردیم که با عروسیشون موافقت شده
من حدس میزنم تو رمان عشق صوری رو خریدی و تا آخر خوندی که میدونی چی شده حالا هم میای سایت اکران آنلاینش و ما رو اسکل میکنی
من هفت ماهه دارم این رمانو میخونم ولی هنوز تموم نشده دلیلی هم نداره اسکولتون کنم فکر نکنم بفروشن چون فاطمه میگه هنوز تموم نشده اگه شما میدونی کجا میفروشن به منم بگو چون دیگه خسته شدم هی هر روز بیام ببینم پارت داده یانه
چرا روز به روز پارت ها کم میشن
چون این نویسنده ما یه روز درمیون پارت میزاره و هعی الکی کمترش میکنه😑🤦♀️💔
انگارداریم کم کم به پایانه رمان میرسیم یا بازم ادامه داره😐😂
جواب بدین منتظرتون هستم😂😂
چرا تموم نمیکنه این بازی کثیفو😐😂
هعی خیلی طولانی شدع😂
منطقیه
😐
بابا با چه زبونی بابد گفت… یه زره بیشتر بنویس دیگه…. چرا حاله ما رو میگیری
کل کل
من اولین نفر دعوتمممم💃💃💃
مبارکککککک های های
😂🙌😁😎💃
فردا دارم میرم تهران عروسی البته تا میاد بر پا شه یه دو سه هفته طول میشه ولی من فردا میرم وای مای های هارت گاد🤣
خا ت راهت بیا دنبالم منم بیام😂♥️
باش من تو راهم امادهای؟😂❤
اره فقط سر همین کوچه نگه دار تا بریم ی لباس شب بخریم😂 پول ک همراهته؟
این پارتش رو دوست داشتم یه آرامش خاصی داشت❤
اصلا میشه اسمشو گذاشت پارت؟واقعا برا نویسنده متاسفم…بره گمشه با این رمان نوشتنش
بی احترامی نداریم لطفا مودب باش و نظرت رو بگو