کشوی میز رو با خشم کشیدم سمت خودم و وسایل داخلش رو یکی بعداز دیگری انداختم تو جعبه.
دماغمو بالا کشیدم و چشمهامو رو هم فشردم تا اشکهام سرازیر نشن رو صورتم اما…اما من با بغض گیر کرده توی گلوم چیکار میکردم !؟
اونو چه جوری نگه میداشتم تا تبدیلش نشه به لرزش صدا؟
تا تبدیل نشه به گریه!
نشه هق هق….
کشو رو بستم و اینبار ادکلنهای جلوی اینه رو ریختم تو جعبه.
ننگ به این زندگی…!
برام پیامک اومد.چون حدس میزدم شیوا باشه نخواستم که نسبت بهش بیتفاوت بمونم.
پیامش رو وا کردم و خوندم:
“هر دختری بهش چپ نگاه کرد حسابش باخودم.
نگران نباش!
دو دستی نگهش میدارم آخه کمبود و بحران شوهر داریم.
راستی…فیلم تالاری که برای عروسیمون رزرو کردیمو واست میفرستم.
از همین حالا واسه جشن عروسیم آماده شو…”
اشکهام چکیدن رو تلفن همراه.
دلم میخواست خوشحال باشم اما نمیتونستم.
من داشتم به قهقهرا میرفتم.
داشتم زیر تحمل اینهمه فشار روحی روانی له و مچاله میشدم!
به کی باید این حرفهارو میزدم ؟ با کی باید درد و دل میکردم !؟
تلفنمو انداختم تو جعبه و اینبار به سراغ کمد رفتم که همون موقع در باز شد و فرهاد اومد داخل.
کتش رو از تن درآورد و حین شل کردن کرواتش گفت:
-اون حرفها چی بود به مامان و رزا زدی؟
پوزخندی زدم و گفتم:
-هه! بزرگترشونو فرستادن واسه دعوا ؟؟؟
جلوتر اومد وگفت:
-رزا میگه کلی بهش توهین کردی.مامان هم تائید کرده پس ازت نمیپرسم راست میگن یا دروغ فقط ازت میخوام دست از این رفتارهات برداری شیدا!
سرم رو چرخوندم سمتش و با نفرت و خشمی که همیشه در تلاش برای سرکوبش بودم بهش خیره موندم…
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 3
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
من اولش طرف شیدا بودم ولی دیگ حالم ازش بهم می خوره
چقدر احمق و بی عرضه و حال ب هم زنه حالم از زنای ضعیف مثل این ب هم می خوره
جلسه این همه بلا سرش بیاد چون به هر خری اجازه هر گوه خوری ایو میده
هوفففففففففف این چه وضعشه دو ساله این رمان هنوز تموم نشده لامصب زورت میاد دوتا خط بنویسی آخه اقققققق رمانت خیلی خوب و هیجانی ولی خیلی طولش میدی .
خود نویسنده هم که هیچوقت نمیاد جواب ما رو بده😑😑😑😑😑
وای خدا باورم نمی شهههه…داره تموم میشههههه.همینیهههههههه…طلاققققققق…وای خداا…خیلی خوب شد اصلا…خود فرهاد طلاقش میده….راحت شدم خود شیدا که عرضه نداره….بزار راحت توافقی طلاق میگیرن…..خلاصصصصص…هونولولو…وای این رمان داره تموم میشه
پسره ی احمق بی شعور…… تو رو خدا نویسنده جان… جان مادرت ول کن بس ماحرص خوردیم خسته شدیم… خلاصش کن این زندگی نکبتش
چقدر این مرتیکه بیشوره عه عه
حاجی ما رمان بخر نیستیما!لطفا بفهمین اینو…
بخدا آدم گدایی کنه بهتر از این تحقیره خاک ت سرش
الان یه کتک مفصله دیگه هم نوش جان میکنه همش تکرار تکرارتکرار وااای که چقدر قسمت شیدا خسته کننده و کسله الان نزدیک دوساله همینه پارتهای مربوط به شیدا. نویسنده نمیدونی چیکار کنی قسمت شیدارو ما راضی هستیم یه جوری نیست و نابودش کنی و راحتمون کنی.
واقعا. منم از این شیدا و داستان زندگیش بدم میاد. این که اول و آخرش میخواد بره سر برادرشوهره خراب شه. حالا این داستانهای الکی خیانت و هوو و کش دادنها دیگه چیه
بيعرضه والا من اعصابم از دستش داغونه خب برو يه شهر يا كشور ديگه گدايي كني بهتر از اين تحقيره اين نويسنده هم يه خواهرو خوشبخت كرد يكي رو كاملا بدبخت
سلام ممنون بابت رمان ولی فکر نمی کنید برای یه رمان ۱ سال و نیم زمان زیادیه؟؟؟لطفا پارت ها را طولانی کنید.
خدا از دهنت بشنوه:))))
رزا این شیوا رو بنداز بیرون تا مام از دست این چسناله هاش راحت شیم
و هم ت ب این فرهاد عتیقه میرسی ک خدا خوب در و تخته رو باهم جور کرده
میدونید چی جالبه……فرهاد روز بعد از ازدواجشون به شیدا انگ هرزه بودن زد حتی برداشت دکتر…
عین سگ از اینکه شیدا قبل از اون با کسی دیگه ب
بوده باشه عصبی بود….اما خب نویسنده جالبه که فرهاد میدونه این رزا هرزه اس و ممکنه که بچه خودش نباشه..انا ازش حمایتم میکنه….اصل رمان طنزز