رمان عشق صوری پارت 248 - رمان دونی

 

گاهی وقتها مثل الان باخودم میگفتم همینکه یکی از ما دونفر خوشبخت شده هم خوب و کافیه.
اگه من به مقصودم نرسیدم اما شیوا رسید و احساس خوشبختی میکنه و همین کافیه.
سر خم کردم و به کارتهای توی دستم خیره شدم که همون موقع نزدیک شدن یه ماشین و توقفش جلوی در باعث شد سرم رو بالا بگیرم.
نگاهم که به فرزاد افتاد یکم از دیدنش جا خوردم.
پیاده شد و قدم زنان اومد سمتم.
رو به روم ایستاد و خیره به صورتم گفت:

-سلام…

جواب سلامشو ندادم و چرخیدم که برم داخل اما اون خیلی زود گفت:

-لایق شنیدن جواب سلامم نیستم !؟

ایستادم و دوباره به آرومی چرخیدم سمتش.
فرزاد اون آدمی بود که دیدنش هم حالمو خوب میکرد هم بد.
نمیدونم چطور باید این حسم رو توصیف کنم.
فقط میتونستج بگم وقتی می دیدمش اون حس علاقه ای که بهش داشتم و همیشه سرکوبش میکردم تو وجودم بیدار میشد و وقتی یادم میومد متاهلم و اون علاقه ای به بودن با من نداره دلگیر میشدم و پژمرده!

چنددقیقه ای نگاهش کردم و بعد آهسته گفتم:

-خب..سلام…

اشاره ای به کارتهای توی دستم کرد و پرسید:

-عروسی کیه و ما خبر نداریم!؟

نگاهی به کارتها انداختم و جواب دادم:

-عروسی خواهرم شیواست…

آهانی زمزمه کرد و با تکون سرش پرسید:

-منم دعوتم !؟

از اونجایی که شیوا اونو حتی ندیده بود چه برسه به اینکه بشناسش و واسش کارت بفرسته،خیلی زود منظورش رو از پرسیدن اون سوال فهمیدم.
میخواست دعوتش کنم و خب انگار کارتی که شیواه گفته بود رو به دوست و آشنایی که خود میخوام بدم قسمت اون بود.
نمیدونم چرا اینقدر بی هوا خودش رو علاقمند به عروسی اومدن نشون داد در هرصورن اون کارت اضافی ای که شیدا بهم داده بود رو به سمتش گرفتم و گفتم:

-بگیر…قسمت تو شد!

کارت رو ازم گرفت و بهد از اینکه نگاهی کوتاه بهش انداخت گذاشتش تو جیب شلوارش و همزمان گفت:

-مرسی! خیلی وقت هیچ جشنی نرفتم!

بله در جریان بودم که کلا همچین جاهایی کم می رفت واسه همین تقرییا مطمئن گفتم:

-گمون نکنم این یکی رو هم بیای…

لبخند کمرنگی روی صورت نشوند و گفت:

-آره …شاید…شاید نیام…خو دوست داری من بیام؟

نمیدونم چرا همچین سوالی پرسید اما شونه هام رو با بیتفاوتی بالا انداختم و گفتم:

-دوست داشتن یا نداشتن من چه اهمیتی داره!؟

در کمال تعجبم گفت:

-داره…اگه تو بگی بیا میام و اگه بگی نیا نمیام…

پوزخندی زدم و گفتم:

-من نه دعوت به اومدنت میکنم و نه دعوت به نیومدن! کارتو بهت دادم…تصمیم باخودت!

اینو گفتم و اینبار بدون اینکه منتظر شنیدن حرف دیگه ای از طرفش بمونم رفتم داخل…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان فرار دردسر ساز
رمان فرار دردسر ساز

  دانلود رمان فرار دردسر ساز   خلاصه : در مورد دختری که پدرش اونو مجبور به ازدواج با پسر عموش میکنه و دختر داستان ما هم که تحمل شنیدن حرف زور نداره و از پسر عموشم متنفره ,فرار میکنه. اونم کی !!؟؟؟ درست شب عروسیش ! و به خونه ای پناه میاره که…   به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان لانه ویرانی جلد اول pdf از بهار گل

  خلاصه رمان :     25 سالم بود که زندگیم دست خوش تغییرات شد. تغییراتی که شاید اول با اومدن اسم تو شروع شد؛ ولی آخرش به اسم تو ختم شد… و من نمی‌دونستم بازی روزگار چه‌قدر ناعادلانه عمل می‌کنه. اول این بازی از یک وصیت شروع شد، وصیتی که باعث شد گلبرگ کهکشان یک آدم دیگه با یک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دریچه pdf از هانیه وطن خواه

خلاصه رمان :       داستان درباره زندگی محياست دختری كه در گذشته همراه با ماهور پسرداييش مرتكب خطايی جبران ناپذير ميشن كه در اين بين ماهور مجازات ميشه با از دست دادن عشقش. حالا بعد از سال ها اين دو ميخوان جدای از نگاه سنگينی كه هميشه گريبان گيرشون بوده زندگيشون رو بسازن..     به این رمان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نذار دنیا رو دیونه کنم pdf از رویا رستمی

  خلاصه رمان:     ازدختری بنویسم که تنش زیر رگبار نفرت مردیه که گذشتشو این دختر دزدید.دختریکه کلفت خونه ی مردی شدکه تا دیروز جرات نداشت حتی تندی کنه….روزگار تلخ می چرخه اما هنوز یه چیزایی هست….چیزایی که قراره گرفتار کنه دختریرو که از زور کتک مردی سرد و مغرور لال شد…پایان خوش…قشنگه شخصیتای داستان:پانیذ۱۷ ساله: دختری آروم که

جهت دانلود کلیک کنید
رمان تمنای وجودم

  دانلود رمان تمنای وجودم خلاصه : مستانه دختر زیبا و حاضر جوابی است که ترم آخر رشته عمران را می خواند. او در این ترم باید در یکی از شرکتهای ساختمانی مشغول بکار شود. او و دوستش شیرین با بدبختی در شرکت یکی از آشنایان پدرش مشغول بکار میشوند. صاحب این شرکت امیر پسر جذابی است که از روز

جهت دانلود کلیک کنید
رمان غمزه های کشنده‌ی رنگ ها دقایقی قبل از مرگ
دانلود رمان غمزه های کشنده‌ی رنگ ها دقایقی قبل از مرگ به صورت pdf کامل از گلناز فرخ نیا

  خلاصه رمان غمزه های کشنده‌ی رنگ ها دقایقی قبل از مرگ : من سفید بودم، یک سفیدِ محضِ خالص که چشمم مانده بود به دنباله‌ی رنگین کمان… و فکر می‌کردم چه هیجانی دارد تجربه‌ی ناب رنگ‌های تند و زنده… اما تو سیاه قلم وجودت را چنان عمیق بر صفحه‌ی جانم حک‌ کردی، که دیگر جادوی هیچ رنگی در من

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
8 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
عاشق شخصیت شهرام😍
عاشق شخصیت شهرام😍
2 سال قبل

مرسی نویسنده بابت بیشتر شدن پارتا
دوس دارم مثل قبل با انگیزه بنویسی

و اینکه شاید شرایطت مناسب نباشه ولی بی شک بهترینی💚
راستی دلم برا شهرام تنگ شده ها ، شب عروسی برو سراغ شهرام و شیوا

عاشق شخصیت شهرام😍
عاشق شخصیت شهرام😍
2 سال قبل

این شیدا چرا انقدر احمقه
اصلا بلد نیست کجا باید چجوری رفتار کنه
جای اینکه روی خوش نشون فرزاد بده اینکارارو میکنه
ولی حسم میگه رزا گوه خوری میکنه که من تنهام و نمیتونم بیام فرهاد باید پیشم بمونه
فرهاد و رزام میمونن
بعد شیدا و فرزاد میرن عروسی
کل عروسی هم تو یه گوشه خلوت در حال دل و قلوه گرفتنن

ولی رزا رو جرررررر میدم اگه بخواد به شیدا و فرزاد تیکه بندازه
زنیکه خراب الذات

Merry
Merry
2 سال قبل

این فرزاد با خودش چند چنده ؟ یه روز ناراحته چرا شیدا اومده سمتش ، یه روز میاد خودشیرینی می کنه واسش ( اگه تو بگی بیا میام؟!!! ) انقدر به شیدا بدبخت امید نده بهتره 😶😶

عاشق شخصیت شهرام😍
عاشق شخصیت شهرام😍
2 سال قبل
پاسخ به  Merry

مامانم میگه آدما قسمت اونی میشن که شبیه خودشونه 😂
قصه شیدا و فرزاده

پناه
پناه
2 سال قبل
آمدی قصه ببافی که موجه بروی؟درنزن رفته ام از خویش کسی 
♥️!منزل نیست
آخرین ویرایش 2 سال قبل توسط پناه
عاشق شخصیت شهرام😍
عاشق شخصیت شهرام😍
2 سال قبل
پاسخ به  پناه

چقدر قشنگ بود واقعا!…..

aram
aram
2 سال قبل
پاسخ به  پناه

و چقدر کوتاه و قشنگ👌👏

sanaz
sanaz
2 سال قبل

حرصم میگیره به این شیدا😐🤦‍♀️

دسته‌ها
8
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x