رو به روی توری که یک نمونه اش توی ویترین بود و همون یک نمونه منو تا داخل کشونده بود ایستاده بودم و خودمو درحالی تصور میکردم که توی تنم هست!
اگر میپوشیدمش باید با لختی سر شونه ها کنار میومدم.
سخت نبود کنار اومدن باهمچین چیزی.
مگه بدنم مشخص باشه چی پیش میاد اما این وسط مسئله من نبودم.
مسئله شهرامی بود که خودش برای انتخاب تور شخصا همراهم اومده بود تا من توری انتخاب نکنم که اتفاقا لخت باشه !
پشت سرم ایستاده بود و تماشام میکرد.
انگشت اشاره ام رو به سمت تور دراز کردم و گفتم:
-این…اینو میخوام!
نه به شوخی بلکه خیلی جدی گفت:
-که بپوشیش و نگاه هرچی مرده بکشونی سمت خودت!؟؟ بیخود ! یه چیز دیگه انتخاب کن!
یه چیزی که توش مشخص نباشه!
نیش و کنایه هاش به خاطر قسمتهای لختی مختلف لباس بود.
فکر میکردم راضی نباشه اما نه در این حد که بخواد اینقدر این لباس رو نقد کنه.
لبخند رو لبم ماسید.
با قیافه ای زار گفتم:
-ازش خوشم میاد خوشگله!
دو قدمی از اونجا فاصله گرفت تا حتی اینجوری هم که شده بفهمه باید از خیرش بگذرم و برم سمت بعدی ها و بعد هم همزمان گفت:
-بهتره از یه چیز دیگه خوشت بیاد این مناسب نیست!
گله مندانه و با حالتی زار گفتم:
-آخه این کجاش مناسب نیست !؟
دستهاش رو تو جیبهای شلوارش فرو برد ودرحالی که قدم زنان ازم فاصله میگرفت گفت:
-اونجاش که اگه منم اینو منم بپوشم مردارو تحریک میکنم چه برسه به تو…پس بیخیالش شو!
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز ۵ / ۵. شمارش آرا ۲
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
بعد چن رو دو خط رمان گداشتین اونم دو خط ب زور
ینی ریدم تو این رمان نوشتنتون
بعد چن روز پارت گذاشتین اونم بزور دو خط
ینی ریدم با این رمان نوشتنتون
همین که از قسمت مزخرف شیدا و فرهاد اومد بیرون شکررر
فقط اونایی که میگن غیرتییی شددن😂😑محدودیت با غیرت یکی نیستا هرکسی حق داره برا زندگیش تصمیم بگیره وای که چقد ازین الکی مثلا*غیرت*بدم میاد:/
چرا اینقد کم بعد چند روز اینقد کم😐💔
وایییی شهرامممممم😍😍😍
دلم براش تنگ شده بود خب…
خیلی زیاد بود چشمام درد گرفت
آخ جون رمان رفت رو شیوا
دلم واسه غیرتی شدن شهرام غنج رفت
دلم خواست 😍