رمان عشق ممنوعه استاد فصل دوم پارت 11

1
(1)

 

_ببخشید مزاحمتون شدم ولی میخواستم ازتون درمورد کار بپرسم

_شرمنده ام ولی مشکلی پیش اومده یه مدت باید صبر کنید

بند دلم پاره شد

_چی ؟؟ توروخدا نکنه همه چی بهم بخوره و الکی تا اینجا اومده باشم

خجالت زده نگاه ازم دزدید

_انشالله که همچین چیزی اتفاق نمیفته نگران نباشید

_حالا باید من چیکار کنم ؟

_هیچی جز اینکه منتظر باشید تا همین روزا بهتون خبرش رو بدم

نگران دستامو توی هم گره زدم و خواستم باز حرفی بزنم که کلافه دستی روی پیشونی عرق کرده اش کشید و گفت :

_ببخشید من برم خونه ، آخه خیلی خسته ام فعلا با اجازه

با عجله از پله ها بالا رفت و من رو توی بهت و ناباوری خودم تنها گذاشت چه اتفاقی براش افتاده بود که این شکلی بود آخه هیچ وقت ندیده بودم اینطوری خسته و کلافه باشه

هنوز خیره مسیری که رفته ، بودم
که با صدای گریه گندم به خودم اومدم و با عجله وارد خونه شدم

بعد از اینکه تونستم گندمی که بدخواب شده بود رو بخوابونم با بیخوابی که حالا خودم دچارش شده بودم به سمت پنجره رفتم و پرده اش رو کناری زدم

به آسمون خیره شدم و از ته دل آه سوزناکی کشیدم میترسیدم بازم به کاهدون زده باشم و نتونم زندگی خوبی برای دخترم بسازم

دلم گرفته بود
توی دلم از خدا خواستم کمکم کنه تا بیشتر از این رو سیاه نشم

صبح که از خواب بیدار شدیم کلافه دور خودم
میچرخیدم چون عادت به بیکاری و الاف بودن نداشتم و این چندروزه به حد کافی یک جا بی فعالیت مونده بودم

پس با شروع بهانه گیری های گندم بلند شدم و بعد از تعویض لباساش موهاش رو خرگوشی بستم و به مقصد پارک از خونه بیرون زدم

چند ساعتی بود که توی پارک نشسته و به بازیگوشی های نگاه میکردم که یکدفعه با شنیدن صدای آشنایی دستام لرزید و بی حرکت موندم

_علی بیا بریم دیگه مامان ، هرچی بازی کردی بسه !!

سرم به سمت چپ چرخید
یه زن چادری که نیم رخش سمت من بود داشت با یه پسر بچه برای رفتن سر و کله میزد

چیزی که برام خیلی عجیب بود صداش بود
صدایی که زیادی برای من آشنا میزد و یادگاری از گذشته بود

اینقدر خیره اش شدم که بلاخره سرش به سمتم چرخید ، با دیدن صورتش قلبم لرزید و ناباور زیرلب زمزمه کردم :

_نیره..

اون از بس سرگرم بحث با اون پسربچه بود که متوجه من نشده و سعی داشت به هر طریقی اون رو با خودش ببره

چقدر تغییر کرده بود
در حقیقت از اون آدم گذشته هیچی باقی نمونده بود

نمیتونستم نگاه خیرمو از روش بردارم که بلاخره سرش چرخید و چشمامون قفل هم شد

ناباور چند ثانیه نگاهم کرد
و با فکر به اینکه حتما داره اشتباه میبینه چند بار پشت سرهم پلک زد و دستی به چشماش کشید

با دیدن حالت هاش تو گلو خندیدم و با اشکای حلقه شده توی چشمام سری به نشونه تاسف به اطراف تکون دادم

هنوز مثل گذشته خنگ میزد
نمیدونم چقدر خیره اش بودم که بلاخره با عجله به سمتم اومد و بی اهمیت به خاکی بودن زمین کنار پام زانو زد و نگاه سرگردونش رو توی صورتم چرخوند

_خودتی نه ؟؟

پلکی زدم و با حسرت نگاهمو توی صورتش که بر خلاف گذشته حالا تُپُل شده بود چرخوندم

_دلم برات تنگ شده بود

با شنیدن صدام ، شوکه تکونی خورد و با پشت نقش زمین شد

اشک بود که از گوشه چشماش سرازیر میشد و با صدایی که میلرزید گفت :

_فک…ر کردم مُ…ردی

بین گریه هام به این حرفش خندیدم

_دیوونه شدی آخه من و مُردن ؟؟

یهو روی زانوهاش ایستاد و تا به خودم بیام من رو به سمت خودش کشید و دستاش رو دور گردنم حلقه کرد و هق هق گریه هاش بود که دل سنگم آب میکرد

بوسه ای روی شونه اش نشوندم و عطر تنش رو عمیق نفس کشیدم بعد از سالها داشتم کسی که برام عزیز و عین یه خواهر میموند رو میدیدم

خوب که گریه هاش رو کرد
گرفته ازم جدا شد و دستی به صورت خیس از اشکش کشید

_خیلی بی معرفتی میدونستی ؟؟
چرا بهم یه خبر ندادی که کجایی و چیکار میکنی میدونی ما بعدت چی کشیدیم ؟؟

_یعنی امیر درباره من چیزی بهتون نگفته ؟؟

_نگو که اون تموم این مدت خبر داشته که کجایی؟؟

بلند شد و غُرغُر کنان زیرلب ادامه داد :

_یه بلایی سرش بیارم که تا عمر داره از یادش نره

قدمی به جلو برداشت که بی معطلی صداش زده و گفتم :

_اشتباه نکن هیچ کس نمیدونست کجام یعنی خودم نخواسته بودم کسی بدونه

ایستاد و با پوزخند صداداری گفت :

_پس برای همین دیگه اون پسره هیچ وقت توی محله پیداش نشد باهم رفته بودین عشق و حال …. نیره و امیر و بقیه خر کین نه ؟؟

اون میگفت و من بی تحرک خیره دهنش شده و حتی پلک زدن هم از یادم رفته بود

نکنه منظورش از اون پسره با آراد بود؟؟

توی حرفش پریدم و لرزون پرسیدم :

_توی این سال ها یعنی هیچ وقت دیگه آراد رو ندیدی ؟؟

نیره حواسش نبود من توی چه حالی دست و پا میزدم چون بیخیال گفت :

_نه تو که یهویی غیبت شد دیگه خبری از اون هم که همش دور و بر محله میپلکید نشد ماهم آدرسی چیزی ازش نداشتیم هزار جور فکر و خیال به سرمون زد که چه بلایی سرت اومده

چادرش که خاکی شده بود رو تکونی داد و غُرغُرکنان زیرلب ادامه داد :

_اون امیر عوضی هم خبر داشته و هیچی به ما نگفته میدونم چیکارش کنم

یکسره میگفت و حرص میخورد
ولی من توی دنیای دیگه ای سیر میکردم و همش این جمله توی ذهنم تکرار میشد

که اون بعد من ، هیچ وقت دیگه به محله سر نزده درحالیکه توی تموم این سال ها من فکر میکردم زمین و زمان رو بخاطر پیدا کردن من بهم ریخته

پوزخندی گوشه لبم نشست و زیر لب با خودم زمزمه کردم :

_نازی احمق !!

_چیزی گفتی ؟؟

با اینکه سعی میکردم چیزی برام مهم نباشه ولی بازم با شنیدن این حرفا ، کامم زهر شده بود

_نه هیچی نوبت توعه بگو چیکار میک…..

ادامه حرفم با صدای جیغ بلند و از ته دل‌ گندم نصف نیمه رها شد و وحشت زده نیم خیز شدم

با دیدنش که از روی تاب افتاده و زانوهاش زخمی شده بود بند دلم پاره شد و نفهمیدم چطوری خودم رو بهش رسوندم

_چی شدی عزیزم ؟؟

دستاش رو به سمتم گرفت و با گریه لب زد :

_ماما

_جان مامان گریه نکن الان خوب میشی

مشغول بررسی کردن زخم پای گندم بودم و به کل نیره رو فراموش کرده بودم که یکدفعه با شنیدن صدای بهت زده اش به خودم اومدم

_این الان به تو چی گفت ؟؟! گفت مامان ؟؟

گندم رو بغل کرده و به سمتش چرخیدم

_درست شنیدی

خشکش زد :

_یعنی چی ؟؟

گریه های گندم داشت آزارم میداد پس کلافه به قدمام سرعت بخشیدم و درحالیکه به سمت شیر آب میرفتم خطاب بهش گفتم :

_قضیه اش طولانیه

بعد از اینکه با نیره به خونه برگشتیم تموم ماجرا رو براش تعریف کردم ولی ازش خواستم پیش کسی بازگو نکنه و بین خودمون بمونه

تموم مدت با ناباوری خیره گندم شده و حتی پلکم نمیزد طوری که بچه کم کم داشت ازش میترسید

دستمو جلوی صورتش تکونی دادم و غُرغُرکنان گفتم :

_بسه دیگه بچمو خوردی

_هنوزم باورم نمیشه

ظرف شیرینی رو سمتش گرفتم

_بیخیال شیرینی بردار

لیوان چای رو برداشتم که چشمم خورد به اون پسر بچه ای که همراه نیره اومده و حالا کنار گندم مشغول بازی بود

و برای اینکه حرف رو جای دیگه بکشونم سوالی پرسیدم :

_ازدواج کردی ؟؟

چشماش‌ برقی زد

_آره اسمش محمودِ سوپرمارکت کوچیکی داره خداروشکر وضعمم بد نیست

یه کمی از چای خوردم که نگاهم روی چادرش که حالا روی شونه هاش افتاده بود چرخید متوجه سنگینی نگام شد که خندید و با رضایت کامل گفت :

_آقامون زیادی به چادر علاقه داره منم روشو زمین ننداختم و از روزی که عقد کردیم چادری شدم

یه طوری با آب و تاب از به قول خودش آقاشون میگفت که خندم گرفته بود اولین بار بود نیره رو این شکلی میدیدم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 1 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.5 (4)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.3 (6)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

15 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
به تو چه
به تو چه
1 سال قبل

بابا یعنی ما نیاید بفهمیم الان آراد بچه داره نداره زن داره زندگی داره نداره خو ده لعنتی چرا از زبون اون آراد لجن نمیزارییییی هر هفته یه چسه پارت میزاره نمیزاشتی سنگین تر بود

اشنام
اشنام
1 سال قبل

میگم ک نویسنده دوباره محو شد؟؟؟؟؟؟
پارت کو پ؟

H...:)
H...:)
1 سال قبل

این چه زندگیه من الکی ک این زمانم نخوندم چرا اراد و نمیبینهههه ای خداااا

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط H...:)
Ftm
Ftm
1 سال قبل

ناموسا نیره کی بود؟ یادم نمیاد😐😂

Haniiiiiiiiy
Haniiiiiiiiy
1 سال قبل

ميگما چرا این رمان تموم نمیشه بعد چرا پارت کوتاهن و دیر ب دیر پارت گذاری میشن ؟؟

نمیدونم چی بگم ب نویسنده ک اینجوری آب و تاب میده ب رمان خسته شدیم بابا 😕

رویا
رویا
1 سال قبل

پارتا کوتاه پارت گزاری نامنظم صبر ایوبم بود تموم میشد

حدیثه
حدیثه
1 سال قبل

آراد کو؟

Mehrima
Mehrima
1 سال قبل

اراد کوووووووووووووو نگا نازلی کن اصن ب یاد اراد نیس بعد توقع داره اراد ی عمر دنبال اون بگرده 🙄 

Prm
Prm
1 سال قبل

میشه یکی چندتا رمان خوب معرفی کنهه

Mehrima
Mehrima
پاسخ به  Prm
1 سال قبل

ازدواج اجباری.صیغه استاد.رییس مغرور من من ک فقد همینا خوندم خوب بود با خدمتکار عمارت درد

Prm
Prm
پاسخ به  Mehrima
1 سال قبل

مرسییی ولی همه رو خوندم 😂🥲🥲

اشنام
اشنام
پاسخ به  Prm
1 سال قبل

گناهکار و سه جلدی ترنم ب نظرم قشنگه استاد خلافکار سشه عروس استاد دوشه یکشو یادم نی
همسر اجباری تدریس عاشقانه تارگت در همسایگی گودزیلا اپارتمان دو واحدی کی گفته من شیطونم الفبای سکوت هم محشررررررررر بووووووود واقعا دیگه…. گریز از تو هم دارم میخونم خوبه عشق ممنوعه استادم داستان باحالی داش البت نویسنده خرابش کرد دیگهههههه طراوت بهار اسطوره بسته دیگههههه همینارو بخون گناهکارو هم دوبار بخوووون چون خیلی خوووووووووب بود

Prm
Prm
پاسخ به  اشنام
1 سال قبل

مرسی از این حجم😂🥲✨
رمان سلبریتی هم فوق العادس حتمااا بخون

اشنام
اشنام
پاسخ به  Mehrima
1 سال قبل

ناموصااااااا صیغه استادو نگووووو
همش یا س‌ک‌س بود یا عذاب وژدان ساغر
هر ی ماهم چار خط میده بیرون بفمیم زنده اس

Aitan_tp
Aitan_tp
1 سال قبل

ارادددددددددددد پسرمممممم بیا ببین نازیتو بردننننننن
خدایااااا تروخدا به این نویسنده بگو از اراده زاره

دسته‌ها

15
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x