زهرا که متوجه یهویی گرفته شدنم شد ،
با تعجب به سمتم چرخید
– چیزی شده نازی ؟؟
دستی به شال روی سرم کشیدم و بی
حوصله از سرم بیرون کشیدمش
– نه !!
جلوتر از اون وارد خونه شدم
که دنبالم راه افتاد و قبل از اینکه وارد
سالن جایی که گُل بانو و گندم هست
بشیم بازوم رو گرفت و سمت خودش
برم گردوند
– وایسا ببینم بگو چه مرگته ؟؟
از اینکه اینطوری نگرانم بود و
کوچیکترین حرکاتمم زیر نظر داشت
لبخندی روی لبم نشست
– هیچیم نیست فقط یه خورده خسته ام
فقط همین
با نگرانی دستم رو گرفت
– مطمعن باشم ؟؟
سمتش خم شدم و گونه اش رو پر سر و
صدا بوسیدم زهرا برای من زیادی خواهر
بود
– آره قلب خواهر ، مطمعن باش
– خوب خداروشکر بریم ببینیم این
دونفر دارن چیکار میکنن که خونه رو
روی سرشون گذاشتن
صدای خنده های بلند گندم خونه رو
برداشته بود با کنجکاوی وارد سالن
شدیم که با دیدن گندمی که توی
آغوش گُل بانو جای گرفته و غش غش
میخندید لبخندم بزرگتر شد
گُل بانو با دیدنمون دست از قلقلک دادن
گندم برداشت
– سلام خوبی مادر ؟؟
دستم به سمت باز کردن دکمه های
مانتوم رفت
زیادی احساس خستگی میکردم
– شکر بد نیستم
– بیا اینجا پیشم بشین تا زهرا شام رو
آماده کنه بیاره
کنارش جای گرفتم
که زهرا شاکی دست به کمر جلومون
ایستاد و طبق معمول با حسودی گفت :
– میبینم که باز نازی رو دیدی منو
فراموش کردی
سرمو روی شونه گُل بانو گذاشتم و
درحالیکه عطر تنش رو عمیق نفس
میکشیدم با شیطنت خطاب بهش گفتم :
– حسود هرگز نیاسود
با لب و لوچه آویزون نگاه ازمون گرفت
و گفت :
-اصلا هیچی نخواستم باشه سفت
همدیگه رو بچسبید
نگاهش رو به گندم دوخت و با لبخند
اضافه کرد :
– گندمم برای من ، بیا پیشم ببینم
وروجک خالههه
با دو به سمتش رفت که دستش
رو گرفت و همراه خودش به سمت
آشپزخونه برد
خیره مسیر رفتنشون بودم که با صدای
گُل بانو و چیزی که گفت به خودم اومدم
– نمیخوای بهش بگی باباش کیه؟؟
واقعا وقت تلف کردنه اون از فصل اول با پایان مزخرف این هم فصل دوم
چرا امروز پارت نزاشتین؟؟؟
نداده پارت
اصلا نزارین دیگه این چیه بعد چند روزم هنوز پارت نداده:/
امروزم پارت نیست؟
پارت نداده
زنک به بچه چی بگه ؟ بگه آره بابات این بود من اون بودم بعد این و اون باهم مشکل داشتن اینتی کردن اونتی کردن ( با گویش غلیظ مازندرانی ) ولکن خاخر ولکننن
😂😂😂😂😂😂
بزارین ی چی بگم:
تا چن هفته دیگ خونه بی بی هستین ولی انقد طولش میده ک ب کیک خوردن هم نمیرسیم
هدفت از نوشتن نویسنده جان ؟ انشا بنویسی بیشتر ع اینه!😐تورو هرکی میپرستی یا صب کن کل فصل تموم شع بع بده یا پارتاتو زیاد کن ی ۱۰دیقه بیشتر وقت بزاری چی میشع؟😐
خیلیییی کم بود
چیه این؟!
بگو به نویسنده بیاد تا دستاشو ماساژ بدم شاید دلش به رحم اومد بیشتر نوشت
پارت نداریم؟؟
هووی فاطمع ب نویسندع اصلی بگو یکم پارتا شو بیشتر بدع این دو خط چیع
ببخشید فاطمه جون… پارت گذاری فصل دو به چه شکله؟ یا روز در میون یا هر روز؟؟!
عزیزم معلوم نیست ،،،مثلا تا الان هر شب بوده ولی امشب نبود
دیگه هر موقع بده من میزارم
خوبه ولی پارتاش کمه😑
نویسنده خدایی رو چ حسابی مسخرمون میکنی خونت خراب بادوتا کلمه ی پارت میسازی هی رو گافات چشم ببندیم این پارت بندیت رو کجای دلمون بذاریم.. دست ب قلمت بدنیست فقط حواست جمع نیس کلی گاف میدی. پارتبندی افتضاح هم باعث بدبینی خواننده میشه.. توجه کن. فاطمه جان برسون ب گوش ناشنوای نویسنده 🌹
حیف روزگار
فاطی جون شما نمیتونی خودت پارتارو بزاری؟
اون نویسنده ول کن بابا
و با عشق تقدیم به نویسنده:💀😡🤜
خب دوستان تا بیست پارته آینده همینجا خونه بی بی هستیم وسایل ضرورتونو امیدوارم برداشته باشین چون فعلا جایی نمیریم😑😂
دیگه نازی بره پیش آراد که هنوز گندم کوچیک
🙃😕دیگه اگه بزرگ بشه میشه مثل بقیه رمان یا فیلم ها 🙄
من جای نویسنده دستم درد گرفته
پارتاش کمه
تازه به این نتیجه رسیدی گل جان🥸
یعنی خاک نویسنده حتی به کیک خوردن هم نرسید😕