جفت ابروهام با تعجب بالا پرید
_تو و دوست طراح ؟؟ باورم نمیشه کم کم دارم چیزای جدید ازت میشنوم
چشم غره ای بهم رفت
_مگه من چمه ؟؟ در ضمن دوست دوران بچگیمه عاشق درس و کتاب بود و بالاخره هم تونست به جاهایی برسه
با تحسین نگاهمو توی خونه اش چرخوندم
_واقعا هم که کارش خوبه من که خیلی خوشم اومده جون تو !!
بعد از اینکه دستاش رو زیر شیر آشپزخونه شست به سمتم اومد و گفت :
_من برم دیگه…تا شب نشده یه خورده خرت و پرت برات میگیرم بزاری تو یخچال ، ولی گفته باشم هااا اصلا بیرون نری
از اینکه اینطوری تاکید میکرد و نگران من بود لبخندی گوشه لبم نشست و با حال خوب از اینکه توی این دنیا بی کس نیستم و کسایی رو دارم که نگرانم باشن حس خوبی تموم وجودم رو پُر کرد
پس سری در تایید حرفش تکونی دادم و گفتم :
_باشه بابا نمیخواد نگران من باشی
به سمت در رفت ولی هنوز دستش روی دستگیره ننشسته بود به سمتم برگشت و تاکیدوار گفت :
_راستی کلیدا روی درا هست در اصلی رو از داخل قفل کن و هر کی اف اف رو زد هم جواب نده باشه ؟؟
با خنده به سمتش رفتم
_چشم بخدا حواسم هست
سری تکون داد و شیندم زیر لب زمزمه وار گفت :
_امیدوارم باز کار دست خودت ندی
بعد از خدافظی کوتاهی که کرد
از خونه بیرون زد و بعد از چند دقیقه صدای روشن شدن موتورش و پشت بندش صدای محکم بسته شدن در خونه نشون از رفتنش میداد
خسته شالم رو از سرم بیرون کشیدم و روی مبل انداختم و نشستم ، ولی همین که سرمو به پشتی مبل تکیه دادم و میخواستم چشمامو ببندم و استراحت کنم
با چیزی که بخاطرم رسید بی اختیار چشمام تا آخرین درجه گشاد شد و سیخ سر جام نشستم
واای خدای من چطور همچین موضوع مهمی رو فراموش کرده بودم ؟؟
باید تا قبل اینکه باز سر و کله امیر پیدا میشد کاری میکردم و سر و ته ماجرا رو هم میاوردم
با عجله سراغ کوله پشتیم رفتم و زیپش رو باز کردم دستای لرزنم به سمت لباسا رفت و دونه دونه بیرونشون کشیدم و روی زمین انداختم
با دیدن جعبه بی بی چک ته کیف آب دهنم رو با استرس قورت دادم ، برش داشتم و بلند شدم نمیدونستم دستشویی کجاست
با پاهایی که از شدت هیجان زیاد بی اختیار شروع کرده بودن به لرزیدن شروع کردم خونه رو گشتن
با دیدن دستشویی خوشکل که با گل تزیین شده بود نگاهمو توش چرخوندم و با تحسین زیرلب زمزمه کردم :
_این بشر کی بوده که حتی از دیزاین دستشویی هم نگذشته !!
واقعا از خونه اش خوشم اومده بود
دوست داشتم صاحب خونه رو از نزدیک ببینم
داشتم هنوز با لذت اطرافم رو از نظر میگذروندم که با یادآوری تست بارداری پوووف کلافه ای کشیدم و درحالیکه جلوی چشمام میگرفتم و تکونش میدادم زیرلب زمزمه کردم :
_بریم که به کارمون برسیم !!
برای اطمینان یه بار دیگه متن روی جعبه اش رو خوندم که باید چیکار کنم و شروع کردم
بعد از انجام تست بیرون اومدم و درحالیکه در ظاهر مشغول شستن دستام بودم ولی تموم هوش و حواسم پی تستی بود که کنار سنگ دستشویی گذاشته بودمش
با استرس داشتم نگاهش میکردم
که کم کم خط ها تغییر شکل دادن و جلوی چشمای ناباورم چیزی که میخواستم و توی فکر و ذهنم بود اتفاق افتاد
دوخط اونم چی ؟؟
پُر رنگ پُر رنگ که نشون از بارداریم بود
لبخندی کل صورتم رو پر کرد و با قبلی که از شدت ذوق تند تند میتپید بی بی چک رو برداشتم و زیرلب زمزمه کردم :
_خدایا شکرت !!
من این بچه رو میخواستم حتی اگه وجودش ممنوع باشه و کسی نخوادش
همین که من دوستش دارم و میخوامش کافی بود !!
با هیجان دستی روی شکمم کشیدم و درحالیکه از توی آیینه به خودم خیره میشدم زیرلب زمزمه کردم :
_یعنی ممکنه آراد بخاطر تو دلش نرم شه و باهام راه بیاد ؟؟!
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
اَی خِداااااااا
چرا؟ن ب من بگین چرا انقد کوتاهه
قصد دارین ما رو دق بدین
اه پارت طولانی بده
کوتاه بدی هارت ما میشکنه نویسنده جونی
یکم حرف گوش کن و پارتاتو طولانی کن
خسته شدم دیگه.اه
وای گلبم 🥲توروخدااا میخام ببینم چی میشه خیلی کند پارت میدی تازه براب ما خواننده ها هم دیرتر میگذره سالی یکی💔
سلام نویسنده جونیییی مرسییییی اگر بیشترم پارت بزاری ممنون میشیم عالییییی
کلاً اگه یه سره تکلیف داستان رو مشخص کنید ممنون!!
یکمی طولانی کن لطفاا 🙏🙏🙏🙏