برعکس بیشتر دستم رو فشرد و قاطع لب زد :
نه نمیشه !!
با اشکایی که توی چشمام حلقه زده بودن سرم چرخید و از نیم رخ خيره صورتش شدم
میترسیدم پلکی بزنم و اشکام سرازیر بشن
آره سرازیر بشن و خودم رو بیشتر از این رسوا کنم
با دیدنم ، عصبی چشماشو روی هم فشرد و کلافه زیرلب زمزمه کرد :
اشکای حلقه شده توی چشمات چی میگه ؟؟
پس فهمیده بود بغض کردم یعنی واقعا هنوز ناراحتی من براش مهمه
سرمو برگردوندم و به دروغ لب زدم :
هیچی نیست انگار یه چیزی رفته تو چش..
باقی جمله ام با نشستن دستش روی صورتم و برگردوندم سمت خودش نصفه نیمه موند
با شنیدن صدای داد بلندش تکونی خوردم و از جا پریدم
داشتم هنوز با ترس نگاهش میکردم
که با پوزخند صدادار حرفی زد که برای به آن حس کردم نفسم رفت )
نمیخوای دست از دروغ گفتنات برداری نه ؟
خسته شدم از دروغات از پنهون کاری هات از این زیرآبی رفتنات مثل امشب که سر از کمد اتاقم درآوردی و تموم وجودم شد تنش و ترس که باز چه نقشه ای جدیدی برام کشیدی
با تموم شدن حرفاش بازوم رو ول کرد و عصبی هرچی توی دست دیگه اش بود روی زمین انداخت و سمت کمدا رفت
و انگار دیونه شده باشه شروع کرد به دونه دونه درشون رو باز کردن و سر و صدا راه انداختن
بیا خجالت نکش هرچی میخوای برداری بردار منم منتظر اجرای نقشه هات میمونم
اون بلند بلند حرف میزد و من گیج و منگ درست مثل کسایی که روحی توی تنشون نیست خیره حرکاتش شده بودم
پلکی زدم
که بالاخره اشکام سرازیر شده و صورتم رو پر کردن وااای خدا من با خودمون چیکار کرده بودم
درسته حرفاش درد داشت
ولی حق داشت هرچی از دهنش درمیاد رو بار من کنه چون این من بودم که همچین بلایی سر رابطمون آوردم
کلافه دستاش رو از دو طرف توی موهای نسبتا بلندش فرو برد و با فریادی که زد با تموم قدرت کشیدشون
وحشت زده نگاهم روی موهاش که حالا شلخته توی سرش پخش شده بودن چرخید
مدام دور خودش میچرخید
و در کمد و وسایلی که داشت رو باز میکرد و وسایلشون رو روی زمین میریخت و ازم میخواست بگردمشون و هرچی میخوام بردارم
هه فکر میکرد برای دزدی به اتاقش اومدم البم رو زیر دندون فشردم و با بغضی که سعی در شکستن داشت لرزون نالیدم :
اینطوری که تو فکر میکنی نیست
با شنیدن صدای ضعیفم ایستاد عصبی به سمتم چرخید و بلند فریاد زد :
نیست ؟؟ پس میشه بگی توی کمد اتاق من چه غلطی میکردی
از ترس تکونی خوردم
و بی اختیار و بدون اینکه کنترلی روی زبونم داشته باشم یهویی گفتم :
-اومده بودم به لباس ازت بردارم
با این حرفم ، جفت ابروهاش با تعجب بالا پرید و بی حرکت ایستاد
-چی ؟؟ لباس ؟؟
وااای خدای من باز گند زده بودم
برای این سوتی بدی که داده بودم
زبونم رو از داخل گزیدم
حالا چی میگفتم ؟؟ و چه غلطی میکردم ؟؟
نگاهمو ازش دزدیدم
و خودم رو به اون راه زدم و گفتم :
-من باید برم
سد راهم شد
وایسا تا جوابم رو ندی نمیزارم هیچ جایی بری
دستمو روی گونه های خیسم کشیدم و عصبی اشکای سمج رو پس زدم
چیه ؟ نمیبینی حالم خوب نیست
مگه نگفتی لباس میخواستی برداری خوب ثابت کن تا باورت کنم
با تمسخر لب زدم :
-ثابت ؟؟
حرصی سری تکون داد
-آره باید بدونم لباسای من برای چیه توان ؟؟
پوزخندی زد و کنایه وار ادامه داد :
نکنه اینم دروغ جدیدته ؟؟ شیوه جدیدی برای اجر..
دیگه داشت شورش رو در میاورد دیگه نزاشتم ادامه بده توی حرفش پریدم و با غم لب
زدم :
-آره اومده بودم یکی از تیشرتای توی لعنتی رو بردارم و بو بکشم میدونی چرا ؟؟ چون این دل لعنتيم دلتنگت شده بود
قطره اشکی از گوشه چشمم چکید و با ضربه ای که به سینه اش کوبیدم فين فين كنان ادامه دادم :
این دل لعنتی که سرش از ممنوعه بودن و اینکه همه چی بینمون تموم شده نداره میفهمی ؟؟
دستم از شدت ضربه محکمی که به سینه اش کوبیده بودم درد گرفته بود
بی اهمیت به چشمای گشاد شده اش با تنه محکمی که بهش کوبیدم خواستم از کنارش بگذرم
که یکدفعه دستم از پشت سر کشیده شد
و تا به خودم بیام به دیوار اتاق کوبیده شدم و لبام اسير البای حریصش شد
با عطش و اونقدر محکم میبوسیدم که مطمعن بودم لبام کبود میشن ، من همینطوری هنگ با چشمای گشاد شده فقط نگاهش میکردم
باورم نمیشد
اینکه اینطوری داره لبامو از جاش میکنه آراد باشه
آرادی که تموم مدت یه طوری رفتار کرده بود که انگار از من بیزاره و دوست نداره یک ثانیه هم وجودم رو تحمل کنه
نمیدونم چقدر داشتم نگاهش میکردم و توی حال و هوای دیگه ای بودم که یکدفعه با گاز آرومی که از لب پایینم گرفت
به خودم اومدم و بی اختیار چشمام روی هم رفت آره داشتم باز خامش میشدم و کم کم باهاش راه میومدم
چون عاشقش بودم
و این حس دست خودم نبود و کنترلش از دستم خارج بود
وقتی به خودم اومدم
که دستم توی موهاش فرو رفته و دارم باهاش همگاری میکنم
با دیدن همکاری کردنم چند ثانیه بی حرکت موند یکدفعه دستش دور کمرم نشست و در حالیکه به سمت خودش بالا میکشیدم
بوسه هاش رو شدت بخشید و تا به خودم بیام روی تخت انداختم و روم خیمه زد
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3 / 5. شمارش آرا 2
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
چرا انقد زود
یکم طولش بده ترخدا
پارتاش اینجوریه که یهو تو اوج تموم میشه😂😂
تازه تو حس رفته بودم ..
وای خدا واقعا منم رفتم تو حس 😂😂😂😂 ولی البته انقدر ذوق کردم که نازی حرف زد
سلام
صبح شما دل انگیز
میشه خواهش کنم بگید این رمان چند پارته؟
رمان عشق ممنوعه استاد چند پارته؟
خواهش میکنم بگید.
و سپاسگزارم از این رمان معرکه و عالی
سلام نمی دونم من نویسنده ش نیستم
ی بار نویسنده گفت اخراشه ولی فعلا خبری نیست
چرا اینقدر مسخرس مگ اینا خواهر برادر نستن بازم رابطع اههه دیگ دارید حالمو ب هم میزنید😐
خدایی این پارت کم بود
وای اره بخدا باید خماری بکشیم ببینم بعدش چی میشه انصافا بیا پارت طولانی بزار دقیقا جای حساس تموم میشه
این رمان منو فقط تو خماری میزاره ینی باید تو جای +18تموووووووووووم میشد.ای خداااااااااااااااااااااااااااااااااا.
دقیقن جایی که میری تو حس یهو تموم میشه
ایشالا نویسنده تو خماری بمونه😂