پاهام لرزید
و بالاخره سد مقاومتم شکست و با زانو
روی زمین فرود امدم
دردی که توی زانوهام پیچیده بود
در برابر دردی که توی قلب و روحم احساس میکردم هیچ چیزی نبود •_•
به معنای واقعی نابود شده بودم
دستای لرزونم رو به نرده ها گرفتم و باچشمای گریون از بینشون سعی داشتم پایین رو ببینم
هنوز امید داشتم که اشتباه شنیده باشم
ولی همین که آراد سمتش برگشت و با
سیلی محکمی که به صورتش کوبید
فریاد زد :
_ اون شب یه اشتباه محض بود
سعی نکن به وسیله اون دروغ بهم ببافی
و من رو سر کیسه کنی
دیگه با این حرفش اون یه ذره امیدی هم که داشتم نیست و نابود شد
پس حقیقت داشت/:
باهم رابطه داشتن…اونم چییییی با وجود من
منی که درست مثل احمق ها
داشتم برای اقا اشک میریختم و به در
و دیوار میزدم تا همه چیز بینمون درست کنم
دیگه هیچی نمیشنیدم
فقط درست مثل کسایی که روحی توی
بدنشون نیست خیره پایین شده و اشکام
بود که از گوشه چشمام سرازیر شده و
صورتم رو در برگرفته بود
نمیدونم چقدر توی اون حال بد بودم
که یکدفعه با شنیدن صدای بهت زده آراد
در حالیکه انگار تازه متوجه من بالای پله ها شده بود به خودم امدم
_ نازی تو ت…و از کی اینجایی؟؟؟؟؟
پلکی زدم
که اشکام با سرعت بیشتری پایین
ریختن
باورم نمیشد این رو هم دیدم
خیانت آراد به خودم رو
کسی که دیوانه وار دوستش داشتم و میپرستیدمش
انگار کسی قلبم رو توی مشتش گرفته و
فشار میده نفسم تنگ و تنگ تر میشد
وقتی دید جوابی بهش نمیدم
دختره رو کنار زد و با عجله به سمتم
اومد
همین که بالای پله ها رسید
میخواست کنارم بشینه و دستم رو بگیره
– نازی اون طوری که تو فکر میکنی
نیست
خودم رو روی زمین عقب کشیدم
و با نفرت و بغضی که داشت گلوم رو
پاره میکرد غریدم :
– خفه شوووووووو
درموندگی از سر و روش میبارید
دستی به صورتش کشید و دستپاچه
شروع کرد به حرف زدن
– ببین من اون شب مست بودم و اصلا ن…
داشت برام چی رو توضیح میداد ؟،
نمیخواستم چیزی ازش بدونم
درست شبیه دیوانه هایی که به سرشون
زده باشه دستمو روی گوشام گذاشتم و
درحالیکه خم میشدم هیستریک وار جیغ
کشیدم :
– بسهههههههههههههههه
این جمله رو مدام با جیغ تکرار میکردم
طوری که دیگه گلوم داشت میسوخت و
صدام گرفته بود
وقتی دید دیونه شدم و به سرم زده
ازم فاصله گرفت و دستاش رو به نشونه ی تسلیم بالای سرش برد
– باشه باشه آروم باش
اینقدر جیغ زدم
که بالاخره نفسم گرفت و به سرفه
افتادم
با گریه مدام سرفه میکردم
که سمتم خم شد و با نگرانی پرسید :
– حالت خوبه ؟؟
دستمو روی سینه اش گذاشتم
و با خشمی که درونه ام زبونه میکشید
محکم به عقب هُلش دادم
– ازم فاصله بگیررررررررر
با پشت روی زمین افتاد
گرفته و غمگین نگاهم کرد
که دستمو جلوش گرفتم و شاکی بلند گفتم :
– نزدیکم نشوووو برو پیش همون دختره
– بخدا اینطوری نی….
باقی حرفش با صدای بغض دار اون
دختر نصف و نیمه رها شد
– تو رو خداااا نزار منو ببرن ، حداقل دلت به حال بچه ای که توی شکممه بسوزه
حمید سعی داشت به اجبار از سالن
بیرونش ببره اونم اینطوری داد
و بیداد میکرد و آراد رو صدا میزد
پوزخند تلخی گوشه لبم نشست
جای من دیگه اینجا نبود
همه چی بین ما تموم شده بود
میخواستم دلم رو به چی خوش کنم که
اینجا بمونم
دستای لرزونم رو ستون بدنم کردم و
به سختی بلند شدم تا از این جهنمی که
توش گرفتارم فرار کنم
آراد عصبی سمتش حمله برد
– خفه شووووووو عوضی
هق هق گریه هاش بالا گرفت و با جیغ
گفت :
– توام اون شب مقصر بودی نامرد !!
آراد عصبانی خودش رو به پایین رسوند و درحالیکه سینه به سینه اش می ایستاد
فریاد کشید :
– من مست بودمممم هیچی حالیم نبود
میفهمی هااااااا
دختره خودش رو از دست حمید نجات داد با حرص شروع کرد به سینه آراد ضربه زدن
– این دلیل نمیشه بچه خودت رو گردن
نگیری
هر کلمه ای که میشنیدم
باعث میشدن بدنم بیشتر بلرزه و قلبم
فشرده شه
دوست نداشتم چیزی دربارشون بشنوم
این موضوع عذابم میداد تموم بدنم به
لرزه افتاده بود
بی اهمیت بهشون که هنوز داشتن دعوا
میکردن پاهامو به سختی تکونی دادم و به سمت اتاق راه افتادم
همین که در رو بستم
پاهامو که به سختی داشتن وزنم رو
تحمل میکردن رو دنبال خودم کشیدم تا
به سمت تخت برم
ولی قادر به تحمل نبودن و لرزیدن
یکدفعه سکندری خوردم و تا به خودم
بیام نقش زمین شدم یکدفعه با دردی که توی بدنم پیچید
بالاخره سد مقاومتم شکست و هق هق
گریه ام بالا گرفت و برای این دل ساده
گریه ام شروع کردم به بلند بلند زار
زدن
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
نمیشه بیشتر بنویسی؟
بچه ها یه چیزی!
ما میگیم ارادو نازلی نهایتا یه هفته اس از هم جدا شدن ارادم تقریبا یه هفته قبل از طلاق رفت تو اون مهمونی خب خونه ی پرش شد دو هفته پیش اینا با هم بودن چجوری تو این دو هفته دختره فهمید حامله اس؟
یه چیز دیگه این دختره خونه ی ارادو چجوری پیدا کرد؟
نقشس همش…!
ب نظرم این دخترع نقش اصلی داستانو میگیرع
فاطمه لطفا تو انتخاب اینکه چه رمانی رو بزاری دقت کن
فکر نکنم تعداد کسانی ک این رمان واقعا براشون جذاب باشه زیاد باشن اگر باشن هم احتمال خیلی زیاد تازه شروع کردن
شما دقیقا از کجا میدونی که تعداد خواننده ها کمه من یه کامنت گزاشتم۶۰تا لایک خورده بعد از دو روز تازه این فقط کسانی هستن که لایک میکنم معلوم نیست چند نفر دیگه هم میخونن
یعنی چون کامنت نمیزارن یعنی تعداد کمه؟؟
رسیدم به مرحلهای که میگم ای کاش این زمین خوردن باعث صدمه دیدن جنین بشه، بلکه دکتر خبر کردن و فهمیدن نازی بارداره!!!
تو همین هاگیر واگیر اون بابای نکبت آراد از راه برسه، جر و بحث ناهید و عباس بالا بگیره از وسطش آراد بفهمه پسر ناهید نیست. آراد هم با نازی و خاتون و زن ته عمارت که احتمالاً مامان یا خالهاشه از این عمارت نکبتی برای همیشه برن.
این انتهای داستان بدون خونریزی و درد اضافه.
اگه نمونه خونریزی دار و دردناک هم میخواید دارم
الهی مرض بگیری ک همش سد مقاومت میکشنه لالی بگی حامله ای
عالی بود 😂🙌🏿
تو حرص نخور عشقم😂😉
ادمین عزیز فاطمه جان انقدر پارتا کمه نمیشه به جای اینکه هر روز بزاری دو روز یه بار دوتا پارتو باهم بزاری؟
خیلی بده اینجوری
واقعا خیلی مسخرس چیز جدیدی نبود همون موضوع دیروز رو دوباره کش دادین😐
ینی مطمئنم که اریا این دختره رو فرستاده
بعدشم حالا یا دستشو رو میکنه ، یا اینکه باهاش ازدواج میکنه
مطمئنمممم
چقدر آراد بیچاره درگیر شده چرا نازلی رو طلاق داد اینا که محرم نیستن از پدر و مادر جدان ای کاش تموم بشه هر سری یه اتفاق تازه 😢
چرا همه باید آراد رو دوست داشته باشن خوب یه شخص سوم پسر دیگه رو وارد کن. هر کی از راه میرسه میگی آرادو دوست داره و…. اه
او جالب شد
کجا حالب شد چیزیه که خواننده نخوندم میتونه هدس بزنه چی میشه
چقددددد کممممممممم
حداقل تو که اینقدر رمانت تکراریه و هر کی از راه میرسه میگه از آراد حامله ام به دو خط بیشتر بنویس
عررررر چقد کامنتم لایک خورده😂😂
احسنتتتت بیشترش کنین
بیشترش کردیم😁